بيتوته/ نميدانم چه ميخواهم بگويم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نميدانم چه ميخواهم بگويم
غمي در استخوانم مي گدازد
خيال ناشناسي آشنا رنگ
گهي مي سوزدم گه مي نوازد
پريشان سايه اي آشفته آهنگ
ز مغزم مي تراود گيج وگمراه
چو روح خوابگردي مات و مدهوش
که بي سامان به ره افتد شبانگاه
درون سينه ام درديست خونبار
که همچون گريه ميگيرد گلويم
غمي آشفته دردي گريه آلود
نميدانم چه مي خواهم بگويم
هوشنگ ابتهاج
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار