آخرين خبر/ در حالي که پرستار مشغول تزريق بود. ورونيکا دوباره پرسيد : "چقدر وقت دارم؟"
"بيست و چهار ساعت, شايد کم تر"
ورونيکا سرش را پايين انداخت و لبش را گزيد. اما توانست بر خودش غلبه کند.
" ميخواهم دو خواهش بکنم. اول ,دارويي به من بدهيد تزريقي يا هر طور ديگر تا بتوانم بيدار بمانم واز هر لحظه باقي مانده زندگي ام لذت ببرم. من خيلي خسته ام اما نميخواهم بخوابم. کارهاي زيادي دارم کارهايي که هميشه در روزهايي که فکر ميکردم زندگي تا ابد ادامه دارد به آينده موکول کرده ام. کارهايي که وقتي به اين فکر افتادم که زندگي ارزش زيستن ندارد, علاقه را به آنها از دست دادم. "
"و خواهش دوم چيست؟"
مي خواهم اينجا را ترک کنم تا خارج از اينجا بميرم.ميخواهم قلعه ليوبلينا را ببينم. هميشه همان جا بوده و من هيچوقت کنجکاو نبوده ام که بروم و از نزديک ببينمش. ميخواهم با زني که در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل مي فروشد, صحبت کنم.بار ها از کنار هم رد شده ايم, و هيچ وقت از او نپرسيده ام حالش چطور است.و ميخواهم بدون بالاپوش بيرون بروم و در برف قدم بزنم ميخواهم بفهمم سرماي بيش از حد يعني چه؟!! من که هميشه گرم ميپوشيدم, هميشه انقدر از سرما خوردگي مي ترسيدم.
خلاصه دکتر،ميخواهم باران را روي صورتم احساس کنم,به هر مردي که خوشم مي آيد لبخند بزنم,تمام قهوه هايي را که ممکن است مردها برايم بخرند بپذيرم.
مي خواهم مادرم را ببوسم بگويم دوستش دارم در دامنش گريه کنم بدون اينکه از نشان دادن احساسم خجالت بکشم.احساسات من هميشه بوده اند,فقط پنهان شان مي کردم.
پائولو کوئليو
ورونيکا تصميم ميگيرد بميرد
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار