آخرين خبر/ وقت است که بنشيني و گيسو بگشايي
تا با تو بگويم غم شبهاي جدايي
بزم تو مرا ميطلبد، آمدم اي جان
من عودم و از سوختنم نيست رهايي
تا در قفسِ بال و پر خويش اسير است
بيگانهي پرواز بوَد مرغِ هوايي
با شوقِ سرانگشت تو لبريز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوايي
عمريست که ما منتظر باد صباييم
تا بو که چه پيغام دهد باد صبايي
اي واي بر آن گوش که بس نغمهي اين ناي
بشنيد و نشد آگه از انديشهي نايي
افسوس بر آن چشم که با پرتوِ صد شمع
در آينهات ديد و ندانست کجايي
آواز بلندي تو و کس نشنودَت باز
بيروني ازين پردهي تنگِ شنوايي
در آينه بندان پريخانهي چشمم
بنشين که به مهماني ديدار خود آيي
بيني که دري از تو به روي تو گشايند
هر در که بر اين خانهي آيينه گشايي
چون سايه مرا تنگ در آغوش گرفتهست
خوش باد مرا صحبت اين يار سرايي
"هوشنگ ابتهاج" (سايه)
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار