آخرين خبر/ دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم
گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشيد از من به خشم
دوستان از راست ميرنجد نگارم چون کنم
نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار
عشوهاي فرماي تا من طبع را موزون کنم
زردرويي ميکشم زان طبع نازک بيگناه
ساقيا جامي بده تا چهره را گلگون کنم
اي نسيم منزل ليلي خدا را تا به کي
ربع را برهم زنم اطلال را جيحون کنم
من که ره بردم به گنج حسن بيپايان دوست
صد گداي همچو خود را بعد از اين قارون کنم
اي مه صاحب قران از بنده حافظ ياد کن
تا دعاي دولت آن حسن روزافزون کنم
معاني لغات غزل (349)
سودا : سياه، ديوانگي، انديشه هاي باطل شيفتگي .
سرکشيد : سرکشي کرد، روي گردانيد، اعتراض نمود .
نُکته : لطيفه، سخن نغز .
عشوه : ناز و غمزه .
طبع را موزون کنم : قريحه را براي سخن سنجيده و به هنجار آماده کنم .
زردرويي مي کشم : خجالت مي کشم، احساس شرمندگي مي کنم .
طبع نازک : طبع زودرنج، سرشت لطيف .
رَبع : سرا، محلّه، منزل .
اَطلال : تلِّ خاک باقي مانده از خانه خراب شده .
گنج حُسن بي پايان : حُسن به گنج زوال ناپذير و تمام نشدني تشبيه شده .
قارون : ثروتمند زمان حضرت موسي که چند نفر کليد مخازن گنج او را حمل مي کردند و عاقبت بر روي آن همه ثروت از گرسنگي مرد .
صاحب قِران : صاحب طالع نيکو، خوش اقبال ، کسي که به هنگام ولادتش ستاره هاي سعدِ زُهره و مشتري در يک برج باشند و مجازاً به معناي يگانه و سرآمد روزگار .
از بنده حافظ : از اين بنده حافظ .
معاني ابيات غزل (349)
1) ديشب با خود گفتم انديشه هاي باطل شيفتگي ديدارش را از سر بيرون کنم . گفت زنجير کجاست تا براي اين ديوانه چاره يي بينديشم .
2) قد و بالاي او را به سرو مانند کردم با تندي به من اعتراض کرد. اي دوستان چه کار کنم. محبوب من از حرف راست آزرده خاطر مي شود .
3) محبوب من مرا ببخش که سخني ناسنجيده گفتم، ناز و ادايي کن تا من قريحه خود را براي سخن مناسب تري آماده سازم .
4) بي آنکه گناهي کرده باشم از آن طبع زود رنج يار خجالت زده ام. اي ساقي جامي بده تا چهره زرد شرمنده خود را با آن گلگون کنم .
5) اي باد ملايمي که به سوي منزل سَلمي (محبوب من) مي وزي، براي خاطر خدا (به او بگو) تا کي خانه را در هم فرو ريخته و تپّه هاي به جامانده آن را با اشک چشم خود به رود جيحون مبدّل سازم .
6) حال که من به گنجينه پايان ناپذير زيبايي دوست دست يافته ام، مي توانم صد گدايِ مانند خود را مثل قارون ثروتمند کنم .
7) اي ماه رخسار بي مانند روزگار، يادي از اين بنده خود حافظ بکن تا من هم به آن دولت و اقبال زيبايي روز افزون تو دعا کنم .
شرح ابيات غزل (349)
وزن غزل : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
بحر غزل : رمل مثمّن محذوف
سنايي : اي مسلمـانان نـدانم چـاره دل چـون کنم
يـا مگـر سـوداي عشـق او ز سـر بيـرون کنم
*
تعداد غزل هايي که در زمان شاه شجاع و در طول مدّتي که روابط فيمابين حافظ و شاه چندان حسنه نبوده و از طرف حافظ سروده شده است کم نيست و همانطور که در شرح غزل 253 گفته شد حافظ هميشه منتظر فرصت مناسب براي نزديک شدن به شاه شجاع است و انگيزه سرودن اين غزل هايي که با شِکوه و گلايه و تقاضاي غير مستقيم مساعدت همراه است همه براي آشتي و باز گردانيدن آب رفته روابط حسنه به جوي است .
شاعر در اين غزل نه از روي التماس بلکه در حالت بي تفاوتي، در شروع غزل مي گويد ديشب به فکر افتادم که به يکباره همه روابط و آنچه در گذشته بين من و شاه شجاع اتفاق افتاده را به کنار نهاده و فراموش کنم، ندايي به گوشم رسيد که اين کار عاقلانه نيست و به ديوانگي مي ماند .
شاعر در ابيات دوم و سوم و چهارم تلويحاً از جسارت و آنچه را که در گذشته سبب رنجش شاه شده است به نحو زيبايي معذرت خواهي مي کند و معلوم مي شود که يک نکته ناسنجيده روزي از دهان حافظ در آمده و سبب کدورت شاه شده است و در اينجا حافظ به اشاره از آن ياد مي کند. چنانکه قبلاً در غزل 253 نيز به چنين رويدادي اشاره شده و در صفحه 71 ، 72 و 1395 سخن از اين موضوع به ميان آمده است شاعر در بيت آخر غزل با عنوان مه نامهربان و صاحب قران از شاه شجاع مي خواهد که در ارسال وظيفه و مقرّري دچار فراموشي نشود!
در پايان همانطور که شادروان قزويني يادآور شده اند حافظ در سرودن بيت پنجم اين غزل مضمون امير معزّي را بازگو کرده است که در قصيده يي مي گويد :
ربـع از دلم پر خـون کنم اطـلال را جيــحون کنم
خـاک دمـن گلـگون کنم از آب چشـم خويشتن
شرح جلالي بر حافظ – دکتر عبدالحسين جلالي
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار