آخرين خبر/ خيز تا خرقه صوفي به خرابات بريم
شطح و طامات به بازار خرافات بريم
سوي رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامي و سجاده طامات بريم
تا همه خلوتيان جام صبوحي گيرند
چنگ صبحي به در پير مناجات بريم
با تو آن عهد که در وادي ايمن بستيم
همچو موسي ارني گوي به ميقات بريم
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنيم
علم عشق تو بر بام سماوات بريم
خاک کوي تو به صحراي قيامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بريم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بريم
شرممان باد ز پشمينه آلوده خويش
گر بدين فضل و هنر نام کرامات بريم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاري نکند
بس خجالت که از اين حاصل اوقات بريم
فتنه ميبارد از اين سقف مقرنس برخيز
تا به ميخانه پناه از همه آفات بريم
در بيابان فنا گم شدن آخر تا کي
ره بپرسيم مگر پي به مهمات بريم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مريز
حاجت آن به که بر قاضي حاجات بريم
معني ابيلت غزل:
1- شاعر در شروع مطلب و بيت نخست غزل خطاب به دل خود سر صحبت را باز کرده و در لباس طنز و لطيفه مي گويد اي دل از جايت بلند شو و جرأتي به خرج بده تا اين خرقه صوفي را که دستاويزي براي نماياندن خود به صورت عارفان فهيم و دست از تعلّقات دنيوي کشيده شده است از تنش به درآورده و به خرابات برده و به رندان خراباتي نشان دهيم و ثابت کنيم که ما آن ها را آنچنان که هستند شناخته و پرده از کارشان برداشته ايم . اي دل از جايت بلند شو تا اين گفتارهاي بي سر و ته و خودپسندانه و خارج از منطق و متناقض آن ها را جمع کرده و به بازار خرافه پرستان و خرافاتيان ببريم که اگر اين حرف ها مشتريي داشته باشد در آنجا وجود خواهد داشت .
2- اي دل از جـايت بلـند شو تا با هم به نزد رندان زيرک و باهوش که در لباس قلندري خود را جا زده اند و چيزي از قلـندري نمي دانند رفته و دلـق بايـزيـد بسـطـامي و جانـماز لاطائـلات و گزافه گويي هاي او را به عنوان سوغات سفر ببريم و به آن ها هديه کنيم چرا که اين جماعت چيزي از قلندري نمي دانند و براي آن ها که تظاهر به صوفي گري و قلندري مي کند دلمشغولي مناسبي است ! اين ابزار کار به دردِ اين گونه اشخاص مي خورد !
3- اي دل بيـا و چنگ زن صبح يعني مطـربي که براي صبـوحي زنان آهنگ مخصوصـي با چنـگ مي نوازد را پيدا کرده و با او به دَرِ خانه پير و مراد شب زنده دار رفته و مريدان و خلوتيان گِرد او را که در سراسر شب به ورد و دعا و عبادت و کشيدن رياضت مشغولند به صبوحي زدن همزمان با نواي چنگ چنگي واداريم .
در اينجا لازم است گفته شود که منظور حافظ از (چنگ صبحي) همان چنگي و چنگ زن بامدادي است و تعاريف و توضيحات اساتيد و سروران محترم درباره اين کلمات منطبق با واقعيّت نيست و اين يک ضرورت شعري است که به جاي چنگي صبح، چنگ صبحي در شعر آورده شده است .
4- اي دل برخيز و بيا تا با هم آن عهدي را که در روز الست بستيم تا در راه شناختن سر منشاء کاينات در راه عشق گام زده و پيش برويم و مانند موسي در حالي که نعره مي زنيم : ( خودت را به من بنماي) تا وعده گاه نهايي و پايان خط پيش بتازيم و دست از کوشش برنداشته و وقت تلف نکنيم تا شايد او را باز شناسيم .
5- و در اين راه طبل شکوه و عظمت تو را (خدا را) بر بام عرش به صدا درآورده و بيرق موفقيت و شناسايي تو را که در اثر عشق حاصل شده بر فراز آسمان ها به اهتزاز درآوريم .
در پايان لازم اسـت چـند کلمه درباره بايـزيـد بسـطـامي آنچـه به واقعـيت نزديک است گفتـه آيد .
بايزيد بسطامي يکي از عرفاي اسلامي است که اصلاً ايراني و جدّ او زرتشتي بوده است و در سال 261 هجري وفات يافته است . نام صحيح او ابويزيد طيفور بن عيسي البسطامي است و طرفداران او به طيفوريه موسومند. عرفاي بزرگ ديگر بعد از او مانند جنيد و عطّار او را به بزرگي ياد کرده اند اما در پندارهاي او در قالب شطحيات راهگشاي راهي نيست و نام و شهرت او دليل بر ارزش والاي او نمي تواند باشد بلکه همين گزافه گويي ها سبب شده که پس از او شهرتي به هم رسانده و امر را بر سالکان پيش پا بين مشتبه سازد .
حافظ اولين عارفي است که گفته هاي بي دليل و منطق و تعاريف بي جاي ديگران را به دور ريخته و در اين غزل او را تخطئه و کماهو حقّه شناسانيده است.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار