ايسنا/ چهارمين نشست از مجموعه درسگفتارهايي درباره سنايي به بررسي «تأثير سنايي بر مولانا» اختصاص داشت که با سخنراني دکتر محمدجواد اعتمادي در مرکز فرهنگي شهر کتاب برگزار شد.
محمدجواد اعتمادي سخنانش را با خواندن يکي از نمونه غزلهاي مولانا که خطاب و به ياد سنايي و تحت تأثير او سروده است آغاز کرد:
اي چراغ آسمان و رحمت حق بر زمين/ ناله من گوش دار و درد حال من ببين
از ميان صد بلا من سوي تو بگريختم/ دست رحمت بر سرم نه يا بجنبان آستين
يا ز الم نشرح روان کن چارجو در سينهام/ جوي آب و جوي خمر و جوي شير و انگبين
اي سنايي رو مدد خواه از روان مصطفي/ مصطفي ما جاء الا رحمه للعالمين
رابطه مولانا و سنايي شاگرد و استادي است
او با بيان اينکه «عرفان در شعرِ فارسي يا به تعبيرِ ديگر شعرِ عرفاني فارسي پيوندي استوار و جاودان با حکيم سنايي دارد.» تصريح کرد: سنايي بود که سرودنِِ شعرِ عارفانه را چه در قلمرو اُسلوب و صورت و چه در عرصه معاني و مضامين، بنيادي استوار نهاد و راهي پُررهرو را براي شاعران پس از خود گشود؛ راهي که پس از او با عطار و مولانا به اوجِ شکوفايي رسيد. در اين ميان مولانا که عظيمترين و باشکوهترين موج و جهشِ درياي ادبيات عرفاني است، تأثير عميق و وسيعي از سنايي پذيرفته است؛ تأثيري که حضورِ پُررنگِ سنايي در مثنوي مولانا و غزلياتِ شمس، نشاني از عمق و وسعتِ آن است. مولانا چه در اُسلوبِ سرايشِ مثنوي عارفانه، چه در صورت و موسيقي و مضامينِ غزل، سنايي را الگو ميدانسته و از او اثر پذيرفته است. مولانا گاه در مقامِ شارحِ شعرِ سنايي مينشيند، گاه او را همچون پيشوا و پيرِ خود ميداند و گاه از وي همچون بزرگترين اوليا و مشايخ ياد ميکند.
اين پژوهشگر گفت: رابطه مولانا و سنايي رابطه شاگرد و استاد است، زيرا مولانا ارادت بسيار زياد و اعتقاد قلبي به سنايي داشته و از کودکي با شعر وي مأنوس بوده و گوش او پرورشيافته شعر سنايي بوده است. هم پدر مولانا از شيفتگان سنايي بوده و هم آموزگار او علاقه فراوان به سنايي داشته است. در «مناقبالعارفين» از زبان مولانا چنين نقل شده است: «هر که سخنان عطار را به جد خواند اسرار سنايي را فهم کند و هر که سخنان سنايي را به اعتقاد مطالعه نمايد، کلام ما را ادراک کند و از آن برخوردار شود و برخورد.»
تأثيرگذارترين شاعر بر مولانا سنايي است
اعتمادي با افزودن اين نکته که در مثنوي بارها مولانا سخن سنايي را شرح و به سخن او استناد کرده، براي تثبيت و تحکيم قول خودش، شعر سنايي را ميآورد و او را به عنوان شيخ، مراد، الگو و آموزگار تام و تمام ديده، خاطرنشان کرد: تأثيرگذارترين شاعر بر مولانا سنايي است. استاد شفيعيکدکني در کتاب «تعليقات غزليات شمس» مينويسد که سنايي کسي است که مولانا بيشترين نزديکي را با او احساس ميکرده و خودش را از همه شاعران به او نزديکتر ميدانسته است و حتي از مرحوم اخوانثالث نقل ميکند که مولانا و سنايي جمعالمال يعني داراي مال مشترک هستند. اين مسأله براي اين گفته ميشود که خيلي وقتها در مجالس سماع، مولانا ابيات يا غزلي از سنايي را ميگفته و ادامه آن شعر را خود ميسروده است. گويي ميان سخن خودش و سخن سنايي تفاوتي نميديده و اين دو را يک شعر ميدانسته است. شعر خودش را شعر سنايي ميدانسته و شعر سنايي را همچون شعر خود و مولانا با هيچ شاعر ديگري اينقدر نزديکي و درآميختگي نداشته و فراتر از آنها اعتقاد و باور قلبياي است که مولانا به سنايي داشته است.
او گفت: قبل از اينکه مولاناي شاعر متولد شود، مراد ما مولاناي پيش از آشنايي با شمس است که کتاب مجالس سبع از وي باقي مانده که هفت مجلس دارد که مولانا بر منبر رفته و سخناني گفته و اين اثر يادگار پيش از تحول مولانا است. وي شعر سنايي را نقل ميکند و در مجلس دوم و سوم قصيده معروف سنايي را روايت ميکند.
بس که شنيدي صفت روم و چين/ خيز و بيا ملک سنايي ببين
وقتي مولانا پس از شمس شروع به شعر گفتن ميکند، اعتقاد راسخ و کامل به سنايي داشته و سرشار از ابيات سنايي بوده است. گذشته از اينها محبوب و معشوق مولانا که شمس باشد هم علاقه بسيار به سنايي داشته است و در کتاب مقالات ميبينيد که شمس چقدر به سخن او استناد ميکند. در اين جلسه ابتدا به غزلهايي ميپردازيم که مولانا در آنها بهصراحت از سنايي نام برده است و به مناسبتي در ارتباط با سنايي آن غزل را سروده است. نمونههايي که نشان ميدهد سنايي براي مولانا کسي از مقوله مردان حق و عارفان کامل بوده و مولانا اعتقاد قلبي به سنايي داشته است. در اين غزلها مولانا سنايي را در کنار بزرگاني چون بايزيد، ابوسعيد، جنيد، عطار و... قرار ميدهد.
بيت معروفي هست منسوب به مولانا: عطار روح بود و سنايي دو چشم او/ ما از پي سنايي و عطار آمديم
اين بيت منسوب به مولانا است، البته دور از حقيقت نيست و در چاپهاي معتبر اين بيت را نميبينيم.
نمونههايي از غزلهاي مولانا که نام سنايي را ميآورد:
چون نالد اين مسکين که تا رحم آيد آن دلدار را/ خون بارد اين چشمان که تا بينم من آن گلزار را
جاني که رو اين سو کند با بايزيد او خو کند/ يا در سنايي رو کند يا بو دهد عطار را
گفت کسي خواجه سنايي بمرد/ مرگ چنين خواجه نه کاري است خرد
مرثيهاي براي سنايي است نه براي مرگ او بلکه وصفي است از مرگ عارفان.
مولانا غزل معروفي دارد که با «اي سنايي» آغاز ميشود و تحت تأثير غزلهاي سنايي است.
اي سنايي گر نداري يار يار خويش باش/ در جهان هر مرد و کاري مرد کار خويش باش
اين غزل خطاب به سنايي است و اشاره به بيتي از حديقه است.
اي سنايي عاشقان را درد بايد درد کو/ بار جور نيکوان را مرد بايد مرد کو
اعتمادي اظهار کرد: تأثيرگذارترين کتاب در خلق مثنوي، حديقه بوده است، اما مثنوي به يک معنا فرزند يا محصولي است که از منشاء يا سرچشمه خود، پربارتر، طربناکتر، سرزندهتر و به يک معنا عاشقانهتر و زيباتر است که اين مسئله در غزلهاي مولانا هم اتفاق افتاده است. مولانا بر موسيقي شعر سنايي افزوده است. مولانا نام سنايي را در غزل ميآورد و نشان ميدهد که بهشدت سنايي در انديشه مولانا وجود داشته است. اين که ميگويند سنايي مهمترين فرد در شعر عرفاني است، سخن گزافهاي نيست و مولانا شعر گفتن را از او آموخته و گاهي عيناً از سنايي گفته و گاهي مضموني را از او گرفته است.
غزلهايي از مولانا که با ابيات سنايي آغاز شدهاند
او در ادامه به معرفي غزلهايي از مولانا پرداخت که با بيتهاي سنايي آغاز شدهاند و نمونههاي زير را ذکر کرد:
سالي دو عيد کردن کار عوام باشد/ ما عارفان جان را هر دم دو عيد باشد
جايي ديگر سنايي ميگويد:
گر سنايي دم زند آتش بر اين عالم زند/ اين جهان بيوفا چون ذرهاي بر هم زند
مولانا ميگويد:
مرا عقيق تو بايد شکر چه سود کند/ مرا جمال تو بايد قمر چه سود کند
سنايي در غزلي ميگويد:
مرا لبان تو بايد شکر چه سود کند/ به جاي مهر تو مهر دگر چه سود کند
غزلهاي مولانا کاملاً شفاهي بوده که در مجالس سماع و زباني که مولانا از خودبيخود ميشده، بر زبان او جاري ميشده است و ياران مولانا که هر لحظه حاضر بودند که کلام او فوت نشود، بهويژه به همت حسامالدين سخنانش را مينوشتند. بنابراين غزلها در لحظاتي از جذبه، وجد، شور و حال و بيخويشي سروده ميشد. به همين دليل است که خيلي از منتقدان ميگويند بعضي از ابيات غزل مولانا هموار و فصيح نيست. چون غزل مولانا در آنات بيخودي سروده شده و در آن لحظات شعر سنايي در حافظه مولانا بوده و بر زبان او جاري ميشده است و ابيات بعدي را از ذهن خود بر بيت غزل سنايي ميافزوده است، بنابراين مولانا زبان شعر عرفاني را از سنايي ياد گرفته است.
مولانا ميگويد:
ني سيم و نه زر نه مال خواهيم/ از لطف تو پر و بال خواهيم
سنايي ميگويد:
ني سيم و نه زر نه يار داريم/ پس ما به جهان چکار داريم
در زبان فارسي اضافه کردن کلمهاي بر خودش اين معنا را ميرساند که اصل اصل و جوهر آن چيز را مراد ميکنند. مثل جان جانان يا عقل عقل که اضافه کردن کلمهاي بر خودش در شعر مولانا زياد ديده ميشود. اين نکته در شعر مولانا بسامد زيادي دارد و در شعر سنايي هم هست. درست است که اين نوع ترکيبها محصول معرفت و تجربههاي خود مولانا است، بيشک در بيان آن تجربهها و ادراک با اين تعابير و ترکيبها، مولانا از سنايي تأثير پذيرفته است.
مولانا ميگويد:
برون شو اي غم از سينه که لطف يار ميآيد/ تو هم اي دل ز من گم شو که آن دلدار ميآيد
نگويم يار را شادي که از شادي گذشتست او/ مرا از فرط عشق او ز شادي عار ميآيد
مسلمانان مسلمانان مسلماني ز سر گيريد/ که کفر از شرم يار من مسلمانوار ميآيد
سنايي ميگويد:
مسلمانان مسلمانان مسلماني مسلماني/ ازين آيين بيدينان پشيماني پشيماني
مسلماني کنون اسمي است بر عرفي و عاداتي/ دريغا کو مسلماني دريغا کو مسلماني
اوج شعر عرفاني را در غزلهاي مولانا ميتوان ديد
اعتمادي در ادامه گفت: غزلهايي هست که غزل روايت يا بيان يک تجربه شهودي و عرفاني است به اين معنا که از ساختار معمول غزل کمي فاصله دارد. گويي غزل دارد يک چيزي را روايت ميکند، يک تجربه يا يک واقعهاي رخ داده و آن واقعه از جنس مشاهدهها و تجربههاي معنوي است و ميدانيد که تجربه معنوي پيوند خيلي نزديک و عميقي با تجربه زيباييشناسانه و شاعرانه دارد. چون تجربههاي معنوي تجربههايي هستند که وقتي آدمي آنها را از سر ميگذراند، ميخواهد آن تجربه را روايت کند يا به عبارت ديگر بر تن آن تجربه لباس لفظ بپوشاند، به دشواري بسيار برميخورد. اين تجربهها لفظگريز هستند. مشاهدهها، کشفها و واقعههايي که بر حال عارفي رخ ميداده، ولي بيان زباني آن براي او بسيار دشوار بوده است. به همين جهت، خيلي وقتها در اين موارد شعر متولد ميشد، زيرا امکانات زباني شعر گستردهتر از زبان گفتار يا نثر است و قلمرو در شعر گستردهتر است.
او افزود: عبارت معروف بايزيد بسطامي است: به صحرا شدم عشق باريده بود چنانکه پاي به برف فرو شود به عشق فرو ميشد. نمونههاي اين نوع تجربههاي عرفاني در غزليات مولانا بسيار زياد است و بخش قابل توجهي از غزلهاي مولانا، بيان اين نوع تجربهها است. به همين دليل است که توجه بعضي از منتقدان به اين موضوع جلب شده است که اين نوع شعرها را ميتوان شعرهاي سوررئاليستي خواند. به يک معنا اين شعرها واقعاً سوررئاليستي هستند. آميزهاي از رويا و واقعيت، شهود و مکاشفه و زبان و کلمات است که سنايي در آن پيشگام بوده است و پيش از سنايي غزلي نداريم که اين نوع ساختي داشته باشد و غزل، روايت و شرح يک نوع از اين مکاشفات و مشاهدات بوده باشد. البته در عبارات صوفيان به اين نوع کلمات برميخوريم اما اولين کسي که غزل در اين نوع گفت، سنايي بود.
وي همچنين اظهار کرد: اوج شعر عرفاني را در غزلهاي مولانا ميتوان ديد که در آن تمام مرزهاي رويا و واقعيت، شهود و مکاشفه و آنچه در حواس پنجگانه ديده ميشده، در هم آميخته ميشود. غزل عرفاني را که بيان تجربههاي معنوي يا بيان اين نوع مکاشفات و مشاهدات بوده سنايي بنيان نهاده است. نکته ديگر اينکه غزل مولانا کاملاً آميخته با موسيقي است. خيلي از غزلهاي مولانا در مجالس سماع سروده ميشده که مطربان در آنجا حاضر بودند. برخي از غزلها خطاب به مطرب است. غزلهاي مولانا پيوند و اتصال جداييناپذير با موسيقي دارد. از عناصر بنيادين و وجوه غزل مولانا موسيقي است و همه بر اين موضوع مقرّند که اوج موسيقي کلام را در غزليات مولانا ميتوان يافت. حتي بعضي غزلهاي مولانا معناي منطقي ندارد و مولانا فقط سرمست موسيقي است.
شعر يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا/ يار تويي غار تويي خواجه نگه دار مرا
نمونهاي است که موسيقي در آن موج ميزند.
سنايي بنيانگذار «غزل قلندري ملامتي» است
اعتمادي با تصريح بر اين نکته که در روزگار ما نوازندگان آهنگسازان و خوانندگان از جريانهاي مختلف، اقبال زيادي به غزل مولانا دارند؛ چون غزل مولانا کار خواننده و آهنگساز را تا حدي راحت کرده است، افزود: شايد يکي از دلايلي که مولانا غزل سنايي را دوست دارد اين است که غزل سنايي، خيلي آهنگين و موسيقايي است. غزل سنايي خيلي آهنگين و موسيقايي است. غزل حافظ و سنايي جويباري است و ميتواني گوشهاي بنشيني و زمزمه کني. به قول شفيعيکدکني غزل مولانا خيزابي است. يعني با سازهاي کوبهاي ميشود اجرايش کرد و ريتم تند دارند.
او افزود: سنايي بنيانگذار نوعي از غزل به نام «غزل قلندري ملامتي» است. در نسخه ديوان سنايي که استاد مدرس رضوي آن را تصحيح کرده است، غزلهاي سنايي به يک دسته غزليات و يک دسته قلندريات تقسيم شده است که سنايي را بهحق بنيانگذار اين نوع از غزل ميدانند. کلماتي مثل رندي و قلّاشي در اين نوع شعرها بسامد خيلي زيادي دارد و در دو بعد اجتماعي و فردي با تجربه شاعرانه سنايي درآميخته بوده است. در سويه اجتماعي قلندر کسي است که با ظاهرگرايي، قالبگرايي و قشريگرايي ستيز دارد و ميکوشد با ترسيم چهره قلندر به نزاع قالبها، قشريگرايي و تعصبها برود. روي همين حساب در غزلهاي قلندري، گاهي کلماتي که به لحاظ مذهبي مقدس هستند، واژگون ميشوند و کلماتي که به لحاظ مذهبي بار گناه دارند، مقدس. قلندر در عرصه اجتماع کسي است که منتقد وضع موجود است و ميخواهد قالبها، قشرها و تعصبهاي روزگارش را نقد کند، بنابراين در غزل ملامتي قلندري نظام ارزشي کلمات واژگون ميشود. در سويه فردي قلندر کسي است که بهکلي از تمام قالبها، بند و حصار و مرزها آزاد است. مثلا شمس تبريزي براي مولانا نمونه اعلاي قلندر بود؛ کسي که در هفت اقليم بنده هيچکس نبود.
سنايي بر گردن مولانا حقي داشته است
اعتمادي در پايان گفت: سنايي علاوه بر مثنوي و غزليات مولانا در کتاب «فيه ما فيه» هم حضور دارد. از مولانا کتابي باقي مانده به نام «مکتوبات» که شامل نامههاي او است و زندگي مولانا، روابط و مناسبات او و مکاتباتي که داشته را شامل ميشود. کتاب مکتوبات هم سرشار از ابيات سنايي است. بارها مولانا در نامههايي که مينويسد، بيتهايي از سنايي را ميآورد و به سخن سنايي استناد و اتکا ميکند. بيشک بنيانگذار سنت غزل عرفاني که ما اوج آن، والاترين و باشکوهترين نمونههاي آن را در ديوان کبير غزليات شمس ميبينيم و کسي که اين جويبار را در اين سرزمين پربرکت ادب و زبان فارسي جاري کرد، سنايي بود و عليرغم اينکه مولانا اوج خلاقيت و نوآوري را داشته و کسي است که نه از تقليد و نه از سوداي شاعري داشتن، است. باز هم مولانا تحت تأثير سنايي بوده و ميزان حقي که سنايي بر گردن مولانا داشته و آموزگار و الگو بودن او براي مولانا در شعرهاي او پيدا است. سيد برهانالدين محقق ترمذي که هم آموزگار مولانا بود و هم مولانا علاقه بسيار به او داشت، در کتاب معارفي که از او به جاي مانده و شرح سخنان اوست، بسيار از سنايي شعر نقل ميکند و علاقه بسيار زيادي به سنايي داشته است. در «فيه ما فيه» مولانا جايي به علاقه و ارادت سيد برهان به سنايي اشاره ميکند و ميگويد گفتند که سيد برهانالدين سخن ميفرمايد اما شعر سنايي در سخن بسيار ميآورد. همچنين به سيد برهانالدين ايراد ميگرفتند که شعر از سنايي بسيار ميخواند و در وقت سخنراني خيلي به شعر سنايي استناد ميکند. برهانالدين محمد پاسخ داد: زيرا سخن سنايي آوردن آن است، همچنان باشد که ميگويند آفتاب خوب است اما نور ميدهد اين عيب دارد زيرا سخن سنايي آوردن آن سخن است و چيزها را آفتاب نمايد.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
بازار