نماد آخرین خبر

داستان مسخ شدن یک انسان

منبع
ايسنا
بروزرسانی
داستان مسخ شدن یک انسان
ايسنا/ پسر نگاهي به بالا کرد و نفس زنان گفت: "مادر جان، مادر جان!" معاون را کاملاً فراموش کرده بود و قهوه را مي ديد که مي ريزد. گره گوار نتوانست خودداري کند از اينکه چندين بار در هوا با آرواره هايش حرکتي بکند مثل کسي که مشغول خوردن چيزيست. در آن وقت مادر دست به جيغ و داد گذاشت، از روي ميز بلند شد و در آغوش پدر افتاد که جلو او آمده بود. ولي گره گوار وقت نداشت که به آنها بپردازد، معاون در پلکان بود و چانه اش را روي نرده گذاشته بود و آخرين نگاه را به پشت سر انداخت. گره گوار قوايش را جمع کرد براي اينکه سعي کند که دوباره او را بياورد. معاون که بي شک مظنون بود به يک جست از چندين پله پريد و ناپديد شد و فرياد کشيد: "اوه!... اوه...!" بطورري که صدايش در تمام راه پله پيچيد. اين گريز تأثير ناگواري در پدر کرد که تاکنون نسبتاً حواسش سر جا بود، خود را باخت و عوض اينکه دنبال معاون بدود و يا اقلاً مانع تعقيب گره گوار نشود، با دست راست عصاي مهمان را که با لباده و کلاهش روي صندلي جا گذاشته بود و با دست چپش روزنامه اي را که روي ميز بود برداشت و خود را موظف دانست که پاهايش را به زمين بکوبد و روزنامه و عصا را در هوا تکان بدهد تا گره گوار را دوباره به پناهگاه خودش براند. هيچگونه التماسي پذيرفته نشد و بعلاوه هيچ خواهشي فهميده نمي شد. گره گوار بيهوده سر خود را به حالت تضرع جلو او گرفت، هر چه به پدرش اظهار فروتني مي کرد در او تأثيري نداشت. مسخ فرانتس کافکا با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره