نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
کتاب

«سینمای ایران با فاصله یک طبقه» از مونا زارع

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
«سینمای ایران با فاصله یک طبقه» از مونا زارع
آخرين خبر/ حمل بر خودستايي نباشد اما ما با يکي از بازيگرهاي مطرح سينما مراوده خانوادگي داريم. نه اينکه ما خودمان را بهش چسبانده باشيم. اتفاقا ما از آن مغرورهايش هستيم که يک نفر بهمان لطف هم بکند اول پشت‌مان را مي‌کنيم بعد تشکر مي‌کنيم. در واقع اگر بخواهيم واقع بين باشيم او خودش را انداخت به ما. ماجرا از روزي شروع شد که پسر آقاي شريفي، همسايه طبقه اول مهماني گرفته بود و اين بازيگر معروف هم دعوت بود. يعني تقريبا از ساعت ۸ تا ۱۲ شب ما با اسطوره بازيگري توي يک ساختمان بوديم و نزديکاي ۱۲ بود که حس نزديکي‌مان بيشتر شد. نه اينکه اين‌قدر عقده‌اي باشيم که بگوييم چون با هم توي يک ساختمان بوديم پس حالا رفيقيم اما ساعت ۱۲ پسر آقاي شريفي آمد بالا و گفت شلوارک نو مي‌خواهد براي مهمانش. بابا فقط يک شلوارک داشت که از کوش‌آداسي خريده بود و با وجود اينکه نو نبود اما در حد نو نگهداري مي‌کرد و هر وقت درش مي‌آورد، بدون اينکه بشورد، مي‌گذاشتش توي بسته بندي‌اش و اعتقاد داشت بسته بندي خارجي‌ها هميشه بوي نويي مي‌دهد. پسر آقاي شريفي هم شلوارک را برد و خب اينجا بود که پيوندي بين ما و ستاره سينما رقم خورد. شوخي نيست که شلوارکت که از هرچيزي به تو نزديک‌تر بوده حالا توي تن يک بازيگر باشد. همان شب بابا گفت درست است که قاطي شديم اما سعي کنيد مرزها را نگه داريد که فکر نکنند دريده و بازيگر نديده‌ايم. عادي باشيد و راحت بخوابيد. تا فردا صبحش خواب‌مان نبرد و بابا براي‌مان تعريف مي‌کرد ببينيد چطور از يک شلوارک ساده به سينما راه پيدا کرده است. اما فردا صبحش کاملا معلوم شد اين آدم دلش مي‌خواهد با ما مراوده کلامي و حضوري داشته باشد. دقيقا همان موقع که زنگ خانه‌مان را زد و گفت ماشين‌مان را توي پارکينگ گذاشتيم جلوي ماشينش و بيايم پايين جا به جا کنيم. براي اينکه نشان بدهيم همچين هم ذوق‌زده نيستيم يک ساعتي دم در معطلش نگه داشتيم تا برويم پايين. همان‌جا بود که به نظرم روي خانواده ما فوکوس کرد و به چشمش آمديم که سرش را از پنجره ماشينش بيرون آورد و گفت: «همتون اومديد ماشين‌رو بياريد بيرون؟!» بابا هم زير لب به من و خواهرهايم گفت: «حواستون باشه من دختر به بازيگر نميدم» اين بازيگرها خيلي دوست دارند فکر کنند ما به خاطر آن‌ها بهشان خيره مي‌شويم ولي واقعيتش اين است که ما فقط داريم ارزيابي مي‌کنيم چقدر توي فيلم‌هاي‌شان کرم مي‌مالند روي صورت‌شان که بيرون از فيلم اين‌قدر داغون‌ترند. سرمان را گرفتيم آن‌طرف تا خيلي متوجهش نباشيم که پسر آقاي شريفي دوييد پايين و داد زد خانه‌اش آتش گرفته. نمي‌دانم تا حالا توي يک بحران با يک ابر ستاره سينما بوده‌ايد يا نه ولي موقعيت عجيبي است. طرف يادش مي‌رود معروف است و اگر بهش بگويي پايت شکسته و بايد کولت کنيم و بدويم تا سر کوچه قبول مي‌کند. اما از شانس ما از صندوق عقب ماشينش کپسول آتش‌نشاني در آورد و دويد سمت خانه شريفي. ما هم دنبالش دويديم و بيشتر از هرچيزي نگران شلوارک بابا بوديم که تمام رزومه‌مان درباره هم‌نشيني با سينماي ايران بود. پسر شريفي که از بزدلان روزگار بود، در حالي‌که داد مي‌زد «بابا اين جلوه‌هاي ويژه نيست آتيش واقعيه» پايين ماند. هيچ‌کس ديگري هم نتوانست جلوي آقاي ستاره را بگيرد که خودش را نيندازد توي آتش. ما هم ديديم شلوارک بابا در خطر است و پس فردا اگر بفهمند ما با اهالي سينما توي آتش بوديم احتمالا توي قطعه هنرمندان خاک‌مان مي‌کنند، پشت سرش پريديم توي خانه. همه جا سرخ شده بود و از هر طرف حرارت مي‌زد توي صورت‌مان و بوي کز موهاي‌مان نفس‌مان را گرفته بود. شلوارک بابا را که نيمه سوخته بود از زير مبل پيدا کرديم و دويديم بيرون که بازيگر داد زد «کمک!» برگشتيم و ديديم پشت سرمان با صورت دودي رنگ، پايش به سيم تلفن خانه گير کرده و نمي‌تواند حرکت بکند. اينجا بود که جاي‌مان برعکس شد! بابا کمي به طرفش خم شد و گفت: «تا ديروز به زور امضا مي‌دادي، حالا کمک ما معموليا رو ميخواي؟» کف زمين خودش را کشاند و گفت: «من غلط بکنم!کي به شما امضا ندادم؟» بابا چند لحظه مکث کرد و گفت: «الکي ميگم! قشنگ بود الان بگم اين‌رو» سيم تلفن را آزاد کرديم و از خانه کشيديمش بيرون و داشت نفس‌نفس مي‌زد که با آرنجم زدم به پهلوي بابا و زير لب گفتم: «تنفس مصنوعي رو بده مديونمون شه» بابا شانه‌هاي بازيگر را گرفت تا بلندش کند و بابا را هل داد و خودش را تکاند و گفت: «برو اونور بابا! چيزيم نيست فقط عکساي مهموني نبايد ميموند توي خونه» و دويد رفت. به قول بابا برايش پذيرش اينکه توانسته با ما يکي شود سخت است و کمي طول مي‌کشد در باورش بگنجد رفاقتش را پذيرفته‌ايم. براي همين واکنشي عمل مي‌کند. اما اما با اين رفتارش از آن روز ديگر بابا دستور داد روابط‌مان را با بازيگرها محدود کنيم. هر وقت هم دل‌مان هواي سينما را کرد بابا شلوارکش را مي‌پوشد و توي خانه چرخ مي‌زند. به هرحال از من گفتن محيط سينماي ايران بد چيزي است، مثل ما درگيرش نشويد و سعي کنيد با آدم معمولي‌ها بگرديد. روزنامه بي قانون مونا زارع همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در تلگرام https://t.me/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره