ماهنامه هنر موسيقي/ قرار گفت و گو با دکتر افشين يداللهي را عصر سي ام بهمن ماه 1393 گذاشتيم. به گواه تاريخي که به خط خودش زير امضايي که در روز رونمايي از کتاب جنون منطقي در نشر ثالث برايم نگاشت. ارديبهشت 1394 در ساختماني حوالي ميدان محسني که محل برگزاري برجي جلسات روان پزشکي اش بود. مهمانش شديم.
آرامش و صميميت و تسلطش بر گفتار مسير گفت و گو را شکل مي داد و يکي از راحت ترين و لذت بخش ترين مصاحبه هاي دوران کاري ام را پديد مي آورد. زمان گفت و گو به درازا کشيد و قرار گذاشتيم در جلسه ديگري به موضوعات باقيمانده و رفع ابهامات جلسه اول بپردازيم؛ جلسه ديگري که هرگز اتفاق نيفتاد. بعد از آن گفت وگو تا اواخر سال 1395 شايد پرتراکم ترين دوران گفت و گو با اهالي موسيقي و تهيه پرونده هاي موسيقي براي من بود و همين مرا از پرداختن به گفت و گوي بداللهي غافل کرده بود.
هرچند پس از آن قرار اوليه، بارها يکديگر را در جلسه خانه ترانه ديديم و حتي يک بار هم در بزرگداشتي که براي سعيد دبيري تدارک ديد، مرا مسئول هماهنگي ها با جناب دبيري کرد. بارها حضوري و تلفني به شوخي و جدي از بيات شدن حرف هايش مي گفت و من هم عذر مي آوردم که شما جوان هستيد و فعلا پيشکسوتان را در اولويت گذشته ايم و اينکه مصاحبه خشک و خالي در شان شما نيست و مي خواهيم پرونده اي برايتان منتشر کنيم. چه مي دانستم که قرار است پرونده اش را در نخستين سالگرد پرکشيدنش منتشر کنيم و چه دريغي در فقدان او اندوهناک تر از اين؟!
جناب يداللهي عزيز! هر هنرمندي براي مسيري که طي کرده است داستاني دارد؛ ما هم مي خواهيم بدانيم داستان قدم گذاشتن شما به وادي ترانه سرايي چيست؟
من از حدود 14 سالگي تنبک مي زدم و با اشعار حافظ و سعدي مانوس بودم. برنامه گل ها را خيلي دوست داشتم و اين برنامه جزو علاقه مندي هايم در حوزه موسيقي بود. دوره دبيرستان به شکلي دست و پا شکسته چيزهايي مي نوشتم که خيلي هم تابع وزن و قافيه نبودند. بعدها سرودن شعر را شروع کردم آن هم به صورت پراکنده و در قالب هاي آزاد و کلاسيک و خيلي هم به دنبال فضاهاي نقد ادبي و شب شعر نبودم. در همان زمان نزد استادان جمشيد محبي و ناصر فرهنگفر نواختن تنبک را آموزش مي ديدم. همين موضوع باعث شد با ريتم و وزن و در نهايت ترانه آشنا شوم. درواقع شعر و موسيقي در دوران دانشجويي همواره همراه من بودند.
در دوران آموزشي سربازي با يکي از دوستان به نام شهرام پويا که او هم پزشک بود، تصميم گرفتيم کارهايي در فضاي موسيقي پاپ بسازيم. قرار شد او ملودي ها را بسازد و من ترانه بنويسم. اين ماجرا مربوط به زماني است که هنوز موسيقي پاپ مجاز نشده بود. مدتي بعد تعدادي کار آماده کرديم و نظر من اين بود که کارها را بايد خواننده شاخصي بخواند. به همين دليل مدتي به دنبال خواننده يا تهيه کننده مناسب بوديم. هر چند آن مجموعه هيچ وقت منتشر نشد اما هر دوي ما از آن پس وارد فضاي موسيقي پاپ شديم. شهرام پويا بعدها براي محمد اصفهاني آهنگ «آفتاب مهرباني» را ساخت که شعر زنده ياد قيصر امين پور بر روي آن نوشته شد و کار ديگري نيز بر روي شعري از سايه ساخت.
يک کار مشترک هم براي تيتراژ يک سريال مستندگونه به نام «پاييز گرم» ساختيم که اولين ترانه تيتراژ من بود و با صداي خود ايشان منتشر شد. اما پيش از آنها بود که يک روز از راديو «آخرين منجي» را با صداي خشايار اعتمادي شنيدم. تعجب کردم از چنان سبک و صدايي و چنان آهنگي! از طريق يک آشناي مشترک با ايشان ملاقات کردم و در همان ديدار اول آقاي اعتمادي به من گفت چرا ترانه هايت را کاملا در فضاي پاپ نمي نويسي؟ من هم گفتم وقتي چنين ترانه اي مجوز نمي گيرد و شرايط اجرايش مهيا نيست چرا اين کار را بکنيم؟ اما ايشان نظرش اين بود که ما بايد کار خودمان را بکنيم و منتظر باز شدن فضا بمانيم. در همان دوران خشايار اعتمادي آلبومي در ژانر موسيقي پاپ خوانده بود با عنوان «دلشوره» به آهنگ سازي بابک بيات و فواد حجازي
که ترانه سرايان آن آلبوم افرادي مثل جنتي عطايي و اکبر آزاد و بامداد جويباري بودند، اما آن آلبوم مدت ها در مسير گرفتن مجوز با مشکل مواجه شده بود. از آن جلسه که بيرون آمدم سرودن ترانه در فضاي موسيقي پاپ را آغاز کردم. چند روز بعد آقاي اعتمادي با من تماس گرفت و از من خواست تا ترانه اي با موضوع «عاشورا» بنويسم که نتيجه کار ترانه اي بلند با مدت زمان حدود نُه دقيقه شد که در فضاي پاپ- کلاسيک و با ارکستر بزرگ صدا و سيما و آهنگ و تنظيم فواد حجازي ساخته شد. شعر من با برآورد خوبي تصويب شد و درواقع اين اولين ترانه من بود که منتشر مي شد و البته شعر هم مبتني بر عزا و عزاداري نبود و نگاهي حماسي به واقعه عاشورا داشت.
با توجه به حضور ترجيع بند و همراهي با موسيقي شايد بتوانيم بگوييم اين کار اولين ترانه شماست اما دست کم از منظر کلام ساختاري کلاسيک دارد و زبان رسمي و بافت شعرمدار آن نسبت زيادي با ترانه هاي مرسوم پاپ امروز پيدا نمي کند. هر چند زباني به روزتر از ترانه هاي کلاسيک دهه هاي 40 و 50 دارد. ادامه اين داستان حتما شنيدني است!
بله! به هر حال اولين ترانه هايم چنين ساختاري داشتند و هنوز هم چنين ترانه هايي مي نويسم و همان طور که مي گوييد تلاشم اين است که زبان ترانه هاي کلاسيک من به روز و حاوي تعابيري نو باشد. همين اتفاق در ترانه هايي که بعد از آن در آستانه جام جهاني درآلبومي با نام «ايران من» قرار گرفت، افتاده است. در آن آلبوم خواننده هايي مثل خشايار اعتمادي و قاسم افشار و محمدرضا عيوضي و اگر اشتباه نکنم کورش يغمايي حضور داشتند. فکر مي کنم اولين آلبومي که در فضاي موسيقي پاپ پس از انقلاب منتشرشد همان آلبوم بود.
آن موقع هنوز آلبوم «دلشوره» مجوز نگرفته بود. آنجا بود که ترانه «از فارس تا خزر» را با آهنگ سازي شادمهر عقيلي و براي صداي خشايار اعتمادي نوشتم. در همان آلبوم ترانه ديگري نيز دارم که درواقع وقتي ترانه «از پارس تا خزر» را به آقاي اعتمادي دادم ايشان تصميم گرفت کار آماده ديگري که در آنآلبوم داشت را هم به من بسپارد تا شعرش را عوض کنم و همين اتفاق هم افتاد. اين ها دومين و سومين ترانه هاي من بودند که اجرا شدند. در فضايي که هنوز چندان ترانه سرايي نداشتيم و هنوز جلسات ترانه و نقد برپا نشده بودند و همان تعداد معدود ترانه سراها هم ارتباطي با هم نداشتند. اين ها به نوعي شايد اولين ترانه هاي نخستين نسل ترانه پس از انقلاب بودند که در داخل ايران منتشر مي شدند.
فعاليت هايتان در زمينه موسيقي به ويژه نوازندگي تنبک را تا چه اندازه پيش برديد؟
در يک برهه اي خيلي جدي موسيقي و نوازندگي را دنبال مي کردم. در مرکز حفظ و اشاعه موسيقي که آقاي جمشيد محبي استاد من بودند، به عنوان شاگرد قديمي شان و هنرجوي يکه به کارش اطمينان داشتند، مدتي براي هنرجويان سال اولي و مبتدي تدريس مي کردم. طي دوران دانشجويي ام در کرمان هم مدرس کلاس هاي تنبک اداره ارشاد بودم. در آن زمان اولين کنسرت هاي پس از انقلاب کرمان را حوالي سال 66 با گروهي متشکل از آقايان داريوش نيکوبهداد (نوازنده ويولن)، ميرزايي (خواننده)، ايرانمنش و سعادت ارجمند برگزار کرديم.
در برنامه «تماشاگه راز» هم به عنوان نوازنده تنبک در کنار آقايان روزبه کلانتري، مجيد اخشابي، فروهري، فريوسفي و ذوالفنون گروهي بوديم که به خوانندگي آقايان افتخاري و اصفهاني برنامه هايي ضبط و اجرا کرديم. در بعضي از ضبط هاي صدا و سيما هم حضور داشتم.
آيا تا به حال به تعريف مشخصي از ترانه فکر کرده ايد و اساسا داشتن تعريفي از ترانه و ترانه سرا چه اندازه به رفع موانع و مشکلات پيشِ روي اين ژانر کمک مي کند؟
به نظر من نيازي به چنين تعريفي نداريم؛ کسي که ترانه سرا باشد مي فهمد که ترانه چيست. نمي گويم که تعريفش نکنيم، اگر کسي تعريف درستي از ترانه ارائه بدهد ما هم خوشحال مي شويم اما مهم هماغوشي درست کلام و موسيقي است. شما هر کلامي را مي توانيد در ساختار ترانه قراردهيد. مي توانيد نوشته هاي يک روزنامه را با آهنگ و اجرايي خوب تبديل به يک ترانه شنيدني کنيد. کمااينکه خيلي از اشعار کلاسيک و نيمايي و آزاد هم از ابتدا تا همين امروز در کنار موسيقي کارکرد ترانه پيدا کرده اند و نمي توانيم بگوييم که اين ها ترانه نيستند. زير اين اشعار در کنار موسيقي و اجرا کارکرد ترانه پيدا کرده اند.
اما طبيعتا سازندگان و سرايندگان چنين کلام و شعري را نمي توانيم به اعتبار قرار گرفتن نوشته و سروده شان در قالب يک مجموعه موسيقايي واجد شرايط هر تعريفي از «ترانه سرا» بدانيم. با اين حساب سنگ روي سنگ بند نمي شود و هر کسي مدعي مي شود که ترانه سراست؛ کمااينکه با همين فرمول الان خيل عظيمي از مدعيان ترانه سرايي که يا صرفا شاعرند يا اصلا هيچ نشانه اي از ادب و هنر در ساخته هايشان نيست در جامعه جولان مي دهند. اين يکي از مشکلاتي است که فکر مي کنم در نداشتن تعريفي مشخص از ترانه و ترانه سرا با آن رو به روييم.
قطعا همين طور است. اين ها را در تعريف ترانه گفتم و من هم مثل شما معتقدم اين مدل ترانه ها، سازندگانشان را ترانه سرا نمي کنند، اما شعري که براي همراهي با موسيقي سروده شود حتما ترانه است و سراينده اش هم ترانه سراست؛ حال اينکه موفق بشود يا نه موضوع ديگري است. وقتي بر روي ملودي، کلامي مي نشانيم اين عمل به نوعي سرودن ترانه است و هرچه کلام قابليت بيشتري در پذيرش موسيقي داشته باشد، مي تواند به تعريف ترانه نزديک شود اما من شخصا تعريف جامع و مانعي از ترانه نمي توانم ارائه بدهم.
با اين وجود به نظر من يکي از مهم ترين مشکلات در نبود تعريفي مشخص و دقيق از ترانه و به خصوص «ترانه سرا» زماني بروز پيدا مي کند که بخواهيم يک تشکيلات صنفي براي اين ژانر ايجاد کنيم. شما جزو گروهي بوديد که براي تشکيل کارگروهي با عنوان ترانه در خانه موسيقي فعاليت کرده ايد. حتما شما در ان ماجرا بايد تعريفي از ترانه سرا در نظر مي گرفتيد؛ بدون تعريف که نميشد صنفي تشکيل دهيد!
بله. از آن حيث بدون تعريف نيستيم. ما براي اين کار تعريف عملياتي مي کنيم. مثلا کسي که فلان مدت سابقه ترانه سرايي دارد يا فلان تعداد ترانه اجراشده دارد. يعني اساس تعريفمان عملکرد و خروجي است. ممکن است فردي استعداد خوبي در ترانه سرايي داشته باشد ولي هنوز ترانه اي از او اجرا نشده باشد. ما نمي توانيم او را به عنوان ترانه سرا وارد صنف کنيم. اما اگر همين فرد ترانه هايش را در قالب کتاب منتشر کند و در ارزيابي هاي کارشناسان صنف مشخص شود ترانه سراي قابلي است، مي تواند عضو شود. اتفاقا اين مدلي که ما در تشخيص ترانه سراها انتخاب کرديم خيلي کارآمدتر از مدلي است که مثلا برمبناي يک تعريفي که هنوز هم نداريم شکل گرفته باشد.
البته من هم مي خواستم در نهايت به چنين پاسخي برسيم، يعني شما براي امور صنفي هم که شده يک تعريفي از ترانه سرا در دست داريد که اين خيلي خوب است، اما همين تعريف شما هم مشکلاتي را که در يکي از سوالات قبلي مطرح کردم همچنان به همراه دارد؛ آن هم با تبعاتي ناخوشايند. بدين معني که ممکن است کسي که سابقه زيادي در اين حوزه دارد و کارهاي زيادي هم از او منتشر شده، وقتي به خروجي آثارش نگاه مي کنيم در بهترين حالت کيفيت ترانه هايش در سطح همان نوشته هاي معمولي روزنامه است که با موسيقي و اجرا همنشين شده اند. از طرفي چنين فردي ممکن است براي رسيدن به اين رزومه، با آن ترانه هاي معمولي و شايد هم بد، از ارتباطات ناسالم و باندبازي و امثالهم استفاده کرده باشد...
به هر حال ما قاضي و هيئت منصفه نيستيم. از طرفي من معتقدم بخشي از ترانه سرايي لازمه اش برقراري روابط است. شما با يک حرفه و يک صنعت بالقوه پول ساز به نام ترانه طرف هستيد. بديهي است مانند بسياري از مقوله هاي ديگر هنري براي پذيرفته شدن و اجرا و منتشر شدن کارتان نياز به برقراري روابط داريد؛ مثل يک بازيگر يا کارگردان. حتي يک شاعر هم بدون برقراري روابط نمي تواند اشعارش را به دست مخاطب برساند. اين برقراري روابط الزاما ناپسند نيست. به طور مثال تشکيل يک تيم اسمش باندبازي نيست، اينکه افرادي متشکل از يک يا چند ترانه سرا و آهنگساز و تنظيم کننده و خواننده و نوازنده تشکيل يک تيم را بدهيد و سفارشات را به تيم خودشان بسپاريد چيز بدي نيست
و خيلي هم خوب است. اما زماني هست که کسي به اصطلاح عاميانه زيرآب ديگر افراد را مي زند يا ديگران را تخريب مي کند و يا اينکه با برنامه ريزي به خبري کار مجاني مي دهد تا بتواند بازار را از دست رقيب بگيرد، آن هم رقيبي که در يک رقابت سالم حاضر نيست کاري را مجاني يا زير قيمت ارائه کند و براي کارش ارزش و شاني قائل است؛ اين گونه رفتارها ناپسند است. کساني را هم مي شناسيم که براي خوانندگان مطرح و مشهور داخلي و خارجي آلبوم رايگان جمع مي کنند تا بعد از بهدست آوردن شهرت بتوانند از خوانندگان تازه وارد يا غيرمطرح پول خوبي بگيرند. اما در نهايت چيزي که باعث ماندگاري يک ترانه ترانه سرايش مي شود کيفيت اثر است.
ممکن است کسي به کمک باندبازي و روابط ناسالم ترانه متوسطش را به صورت گسترده منتشر کند و براي مدتي شهرتي هم دست و پا کند و به قول معروف بيزينسي هم به راه بيندازد و احتمالا به قيمت متوسط ماندن و و متوسط نگه داشتن مجريان آثارش، به موفقيت مالي هم برسد که اين به شيوه نگرش او به ترانه ربط دارد، اما مسلما چنين ترانه سرايي و کساني که ترانه هايش را مي خوانند به تدريج کنار زده خواهندشد زيرا اگر موفقيت را اعتبار هنري و ماندگاري کيفي بدانيم چنين افرادي موفق نخواهندبود. از طرف ديگر کسي که ترانه خوب مي نويسد و باز هم باندبازي و غيبت و تخطئه مي کند و به اصطلاح عاميانه چشم ديدن همکار را ندارد، به نظر من بايد بداند که در اين حرفه جا براي کسي تنگ نيست.
شما هرچه بيشتر ترانه خوب بنويسيد تعداد ترانه هاي خوب بيشتر مي شود نه اينکه ترانه هاي خوبِ ديگر، جايي براي اجرا شدن ندارند. حال ممکن است کسي از منظر حرفه اي براي اجراي آثارش شرط و شروطي بگذارد که مربوط به حفظ کيفيت يک مجموعه است؛ به طور مثال يک ترانه سرا بگويد اگر ترانه سراي ديگري قرار است در مجموعه اي باشد بايد سطح کيفي کارش از فلان حد پايين تر نباشد که اين مورد اصلا نکته نامطلوبي نيست. ضمن اينکه بايد اشاره کنم تفاوت باندبازي و تيم داري هم در اين است که در باندبازي اخلاق حرفه اي و اصول رقابت سالم رعايت نمي شود اما در يک تيم اين اصول رعايت مي شوند.
شايد يکي از بهترين ابزارها براي تعديل چنين فضايي و جلوگيري از هجوم ترانه هاي نازل به فضاي موسيقي پاپ ابزار نقد باشد. شما چه جايگاهي براي نقد ترانه قائل هستيد و در جلسات خانه ترانه تا چه اندازه فضا را براي منتقدين باز کرده ايد؟
من و ديگر دوستانم در خانه ترانه از منتقدي که نقد خوب و سازنده داشته باشد استقبال مي کنيم. لازم هم نيست که يک منتقد خودش ترانه سرا باشد اما بايد ترانه را لمس و درک بکند و با چارچوب ترانه آشنا باشد. همين جا هم اعلام مي کنم هر کسي که مي تواند ترانه را درست نقد کند از حضورش در جلسات خانه ترانه استقبال مي کنيم. ما درواقع به نقدهاي بي تعارف و جدي اما محترمانه نياز داريم اما نکته اينجاست که بسياري از منتقدين اصولا منتقد «ترانه»اند(!) و معتقدند که ماهيت ترانه مبتذل و کم ارزش است و ارگ کسي يک ترانه خوبي هم گفت دليلي بر ارزشمند بودن ترانه نيست!
نمونه اش را در بعضي شوراهاي نظارتي مي بينيم! ترانه را به شکلي نقد مي کنند که انگار از دنياي ديگري آمده اند، اصلا در فضاي ترانه نيستند و آن را درک نمي کنند و حتي اگر يکي، دو مورد را با استفاده از قواعد شعري درست نقد کنند به خاطر اشتراکاتي است که شعر و ترانه در برخي قواعد و اصول دارند و در حقيقت نقد شعر مي کنند نه ترانه. اين موضوع خوب است تا زماني که فقط نقد شعر نباشد و به وجود ديگر ترانه هم توجه شود.
بحث ديگري که در ادامه همين موضوع نقد مطرح است بحث داوري ترانه است. چند سالي است که مسابقاتي متداول شده که خواننده اي مي آيد و مي خواند و داوران هم به او امتيازاتي مي دهند. نکته اينجاست که نقش داوري که تخصصش ترانه سرايي است در چنين فرآيندي چيست؟ شما به عنوان کسي که در چنين مسابقاتي داوري کرده ايد چه نظري مي توانيد درمورد کيفيت صداي خواننده و موسيقي بدهيد؛ آن هم از جايگاه يک ترانه سرا؟
خب طبيعي است که من در مورد صداي خواننده نظر نمي دهم و نظراتم در مورد کلام ترانه اي است که خواننده مي خواند. اتفاقا کيفيت کلام ترانه در موفقيت يک خواننده نقش بسيار تعيين کننده اي دارد. شما ببينيد که چطور بسياري از خوانندگان بزرگ با انتخاب هاي غلط از فضاي ترانه حذف شده اند. اينکه يک خواننده انتخابش در حوزه کلام چيست، بسيار مهم است و قطعا ارتباط مستقيم با کيفيت کارش دارد. من نقشي در ساز و کار برنامه اي که در آن داوري کردم نداشتم، اما نگاهم در آن برنامه به خواننده و کارش به عنوان نماينده يک تيم بود و نه صرفا يک شخص.
در مورد کلام ترانه، جنس صداي خواننده و بحث تلفيق و تلفظ درست کلمات و حسي که در اداي کلمات استفاده مي شود
و امثال اين ها مهم است و داوري من هم براي چنين مواردي بوده است. من به عنوان کسي که خودم کار خوانندگي مي کنم، مي توانستم در مورد خواندن خواننده ها هم نظر بدهم اما وارد اين حوزه نشدم چون در جمع داوران يک آهنگساز و دو خواننده هم حضور داشتند. پس اين مهم است که يک خواننده چه ترانه اي انتخاب مي کند، اگر يک کلام ضعيف و گنگ و پر از ايراد انتخاب کرده باشد چگونه مي خواهد موفق شود؟ حتي اگر صدا و تکنيک خوبي هم داشته باشد. در صورتي که خواننده اي ممکن است صداي متوسطي داشته باشد اما با انتخاب درست کلام، مي تواند به موفقيت هاي بهتري برسد؛ مثلا سياوش قميشي وسعت صدايي در حد ابي ندارد اما انتخاب ها و ملودي هاي خوبش او را به موفقيت رسانده است.
ذهنيت من بيشتر به نقش کيفي اين مسابقات بود که اساسا در آن ها يا کيفيت کلام ترانه نقش چنداني در انتخاب برندگان ندارد يا داوران ترانه سرا نقش مهمي در اين انتخاب ها ايفا نمي کنند اما با اين توصيفاتي که اشاره کرديد حضور يک داور ترانه سرا در مسابقه خوانندگي کاملا توجه پذير است. اما از نقد و داروي بگذريم و به سراغ ترانه هايتان برويم. چرا بخش مهمي از ترانه هاي شما در قالب تيتراژ سروده شده اند؟ چه شرايطي شما را با بيش از 70 ترانه، تبديل به يکي از پرکارترين ترانه سرايان تيتراژ و متن کرده است؟
واقعا اين تعداد ترانه تيتراژ دارم؟ خودم هم نمي دانستم! البته خيلي هاي ديگر بعد از من تيتراژهاي زيادي نوشتند به خصوص بعد از ممنوع الکار شدنم.
هنوز هم ممنوع الکاريد؟
در حال حاضر خير، ولي مدتي ممنوع الکار بودم. مدتي هم به ظاهر ممنوع الکار نبودم اما هيچ کدام از ترانه هايم تصويب نمي شدند که در ادامه حتما در اين مورد توضيح خواهم داد. اما همان طور که گفتم اولين ترانه تيتراژ من همان تيتراژ سريال «پاييز گرم» بود. بعد از آن براي سريالي به نام «بازي پنهان» به کارگرداني شاپور قريب (که از شبکه پنج پخش شد) به آهنگ سازي ايمان حجت و خوانندگي اميد حجت ترانه اي نوشتم که در زمان خودش ترانه موفقي شد. ترانه بعدي هم ترانه سريال «خط قرمز» به کارگرداني قاسم جعفري بود. يکي از دوستان به نام ارژنگ حقاني که با پيروز ارجمند آهنگساز آن سريال همکاري مي کرد.
با من تماس گرفت و گفت در حال ساخت سريالي هستيم با اين مضمون که چند جوان يک ماشيني بر مي دارند و مي روند شمال! گفتم بعدش چه مي شود؟ ايشان هم گفت: بعدش را نمي دانيم هنوز، ولي يک ترانه براي اين کار مي خواهيم! (مي خندد). کار را هم شروع کرده ايم و بايد زودتر به آنتن برسانيم. خب من حدس زدم چنين موضوعي که چند جوان با هم به شمال مي روند و قرار است در تلويزيون ايران هم پخش شود، داستان هاي زيادي نمي تواند داشته باشد. احتمالا ماجراهايي دارند و تجربياتي خواهندداشت و لطمه هايي مي خورند و درس هايي مي گيرند و... بنابراين ترانه را بر روي ملودي نوشتم با اين شروع که: «گاهي وقتا با يه رويا مي شه از حادثه رد شد...».
ترانه تيتراژ پاياني آن سريال هم سروده علي عسکري، دبير آن زمان شوراي شعر صدا و سيما بود.
بله. من در سريال «خط قرمز» ترانه متن سريال را نوشتم و آقاي عسگري ترانه تيتراژ را سرودند. اما ترانه اي که بعد از آن براي تيتراژ نوشتم، اگر اشتباه نکنم، براي سريال ديگري به کارگرداني قاسم جعفري بود به نام «شب آفتابي». آهنگساز آن سريال هم پيروز ارجمند بود و از آنجايي که از ترانه «خط قرمز» رضايت داشت، اين کار را هم به من سپرد. اين درست در همان زماني بود که حسن فتحي در حال ساخت سريال «شب دهم» بود و آهنگ ساز سريال هم فردين خلعتبري.
يک بار که من در منزل فردين خلعتبري بودم و آقاي فتحي هم حضور داشتند صحبت از ترانه سريال شد و اينکه چه شعري برايش انتخاب کنند. پيش از آن حسن فتحي سريال «پهلوانان نمي ميرند» را با آهنگ سازي بابک بيات ساخته بود که شعر آن از مولانا بود و با صداي محمد اصفهاني اجرا شده بود. براي اين سريال هم اعتقاد داشتند بايد شعري از قدما پيدا کنيم که مناسب کار باشد. من به ايشان گفتم چرا براي اين سريال يک شعر تهيه نمي کنيد؟ گفتند چطور و چگونه؟ من هم پيشنهاد دادم که خودم يک ترانه براي اين سريال بنويسم. درواقع خودم به خودم سفارش دادم (مي خندد).
همان شب که از منزل آقاي خلعتبري بيرون آمدم بخش زيادي از ترانه را نوشتم و با ايشان تماس گرفتم و برايشان خواندم. فرداي آن شب ايشان تماس گرفتند و گفتند اين شعر خوب است اما مي خواهم که يک مطلع خوب هم براي کار بنويسي. من هم تا ظهر بيت «مرز در عقل و جون باريک است/ کفر و ايمان چه به هم نزديک است» را نوشتم.
در حقيقت در آن ترانه آخرين بيتي که سروده شد همين بيت بود. شعر که تکميل شد آن را نزد آقايان حسن فتحي و حسن بشکوفه (تهيه کننده سريال بردند و آن طور که فردين خلعتبري نقل قول مي کند هر دوي آن ها گفته بودند: اين خود جنس است! و اصلا همين را مي خواستيم و همين را استفاده خواهيم کرد.
اتفاقا مدتي پيش که آقاي بشکوفه براي رونمايي کتاب جنون منطقي آمده بودند، در صحبتي که بعد از مراسم داشتيم مي گفتند: «ما در سريال هاي تاريخي کسي را نداشتيم که به اين شکل مناسب براي آن ها ترانه بنويسد و هميشه از کلام قدما استفاده مي کرديم. بعد از اينکه شما ترانه سريال «شب دهم» را نوشتيد احساس کرديم که اين باب باز شده و الان کسي هست که براي چنين کارهايي ترانه بنويسد؛ آن هم به زبان نور و به روزتر». چنان که بعد از «شب دهم» اين همکاري ها ادامه پيدا کرد و ترانه تيتراژ سريال «مدار صفر درجه» را هم براي همان تيم نوشتم.
پس اينکه شما ترانه هاي زيادي براي تيتراژ و متن سريال ها نوشته ايد، برخلاف نظر برخي افراد به دليل باندبازي و حضور در مافياي خاصي نبوده و دليل اصلي اش اين بوده که شما علاوه بر اينکه در اين حوزه جزو نخستين هاي پس از انقلاب بوده ايد کيفيت مورد نظر را هم ارائه مي داده ايد که عامل ادامه همکاري هايتان در اين حوزه بوده است.
احتمالا همين طور است. من اين کار را شروع کردم و از آن جايي که کارم براي سفارش دهندگان رضايت بخش بود آن ها هم به همکاري با من ادامه دادند. مثال ديگري بزنم؛ رضايت قاسم جعفري از ترانه «شب آفتابي» باعث شد در سريال بعدي ايشان يعني «مسافري از هند» همديگر را ديديم و پيش از آن آشنايي چنداني از يکديگر نداشتيم و تنها از طريق تلفن با هم در ارتباط بوديم. به طور کلي هيچ گاه رابطه اي که بشود نامش را باندبازي گذاشت در مورد کارهاي من وجود نداشته است. ادامه همکاري با فردين خلعتبري نيز پس از ترانه «شب دهم» شکل گرفت.
ناگفته نماند که يکي از دلايل اين سفارشات را سواي از کيفيت و فضاي کار، شايد بتواند نبود ترانه سراياني با چنين تجربياتي دانست. درواقع در آن دوره تقريبا فرد ديگري نبود که تجربه نوشتن در چنين فضاهايي را به اندازه من داشته باشد. دليل ديگرش هم تنوعي بود که من در مضامين ترانه ها ايجاد مي کردم و منعطف بودم. سال بعد از پخش سريال «شب دهم» قرار شد من براي سريال «خوش رکاب» ترانه بنويسم، اين درحالي بود که ترانه «شب دهم» فرمي کلاسيک داشت و ترانه «شب آفتابي» پاپ بود اما ترانه اين سريال جديد بايد در نوع کوچه بازاري قرار مي گرفت. اول مردد بودم اما بعد با خودم گفتم چه اشکالي دارد؟ اگر بتوان خوب بنويسم قطعا تجربه خوبي هم خواهدبود.
براي من نوشتن ترانه «خوش رکاب» به مراتب سخت تر از «شب دهم» بود، چون در «شب دهم» همان زبان هميشگي ام را داشتم که مدت ها بود به آن رسيده بودم اما تا آن زمان هيچ وقت سعي نکرده بودم که ترانه کوچه بازاري بنويسم. به هر حال ترانه نوشته د و در حقيقت اولين ترانه اي بود که با اين فرم پس از انقلاب از تلويزيون پخش مي شد. سال بعد از آن هم ترانه«O+» را نوشتم که اين بار هم زبان جديدي را تجربه کردم. اين ترانه هم فضايي فانتزي (که نقدهايي هم بر اين تعريف هست) داشت و در قسمت هايي فرم هيپ هاپ و رپ مي گرفت.
در واقع در اي مدت من مانند بازيگري که نقش هاي مختلفي را تجربه مي کند، در هر ژانري که پيشنهاد مي شد ترانه نوشتم. اين رند در «اشک ها و لبخندها»، «مدار صفر درجه» و «ميوه ممنوعه» ادامه پيدا کرد که همگي ترانه هاي موفقي شدند. البته زماني رسيد که ظاهرا مسئولين احساس کردند من بيش از حد در صدا و سيما کار کرده ام و به نوعي جلوي فعاليت هايم را گرفتند. بنابراين هيچ گونه باندبازي در استفاده از کارهاي من وجود نداشته است. آقاي جعفري مي گفتند: «من زماني که به تو ترانه اي سفارش دادم به چند نفر ديگر م بدون اطلاع تو سفارش مشابه مي دادم اما در هايت ترانه تو را انتخاب کردم».
از بين خوانندگان بيشترين همکاري هاي شما به ويژه در تيتراژها با احسان خواجه اميري بوده است. اين تعدد همکاري با ايشان به نسبت ديگران به چه دليل بوده و در چه شرايطي اتفاق افتاده است؟
من پيش از همکاري با احسان خواجه اميري ترانه هاي زيادي داشتم و تيتراژها و آلبوم هاي زيادي از من منتشر و شنيده شده بود. در مقطعي ايشان براي نوشتن ترانه هاي آلبوم شان نزد من آمدند و ديدم با وجود سن کم صداي خوبي دارد و تسلط و رنگ صدا و توانايي هايش بسيار خوب است. فکر کنم بعد از اينکه اولين ترانه را برا آهنگ سازي و اجرا به ايشان سپردم، قاسم جعفري- که ديگر آن زمان ترانه سراي ثابت سريال هايشان شده بودم- از من خواست براي
سريالي به نام «غريبانه» خواننده مناسبي به ايشان معرفي کن و من هم خواجه اميري را معرفي کردم. آقاي جعفري از احسان خواجه اميري نمونه کار خواست واو هم چند اجراي آماده اش را ارائه کرد و در نهايت مورد پسند آقاي جعفري قرار گرفت و قرار شد آهنگ سازي ترانه پاياني را هم خودش انجام دهد. تيتراژ پاياني سريال «غريبانه» با توجه به مضمون غمگيني که داشت فضايي اندوهناک با فرمي کلاسيک ساخته بود و به همين دليل تصميم گرفتيم ترانه اي پاپ براي بخشي که خلاصه قسمت هاي قبل را پخش مي کنند، بسازيم.
اين ترانه با عنوان «هر چي آرزو خوبه مال تو» ساخته شد و روي آن بخش قرار گرفت. در حقيقت اين اولين ترانه اي بود که با صداي احسان خواجه اميري به شهرت رسيد و بسيار هم موفق بود به طوري که آقاي جعفري مي گفت: «زماني که اين ترانه به دلايلي روي آن قسمت نمي شد، بسياري با صدا و سما تماس مي گرفتند و تقاضاي پخش آن را داشتند.» موفقيت اين ترانه آغاز همکاري هاي من و آقايان خواجه اميري و جعفري براي سريال هاي بعدي بود.
کدام يک از خوانندگان ديگر کار تيتراژخواني را با ترانه هاي شما شروع کردند و يا نقطه آغاز شهرتشان با ترانه هاي شما بود؟
از منظر شهرت درواقع سريال «شب دهم» نقطه عطفي براي من و فردين خلعتبري و عليرضا قرباني بود. براي هر سه ما اين سريال موفق، در ادامه فعاليت حرفه اي مان تاثيرگذار بود. اما در مورد تيتراژهاي ديگر، ترانه اي براي صداي رضا صادقي نوشتم در سريالي به نام «سرنوشت» و در آن ترانه تلاش کردم به فضايي که رضا صادقي در آن مي خواند نزديک شوم. ترانه سرا بايد در استفاده از کلمات و تعابيرش، جنس صدا و فضاي خوانندگي خواننده را هم در نظر بگيرد تا بتواند ارتباط بهتري با مخاط برقرار کند. براي عليرضا بلوري هم در سريال هاي «مسافري از هند» و «مامور بدرقه» و «مار و پله» ترانه نوشتم.
آيا تحصيلات آکادميک شما در رشته روان پزشکي تاثيري در کيفيت ترانه هايتان داشته است؟
نمي دانم، شايد داشته است. قطعا براي شاعر و ترانه سرا شدن تحصيلاتي مثل روان شناسي ضرورتي ندارد. من معتقدم که داشتن يک ذهن روان شناختي و از زواياي مختلف به مسائل نگاه کردن و توانايي تحليل و قضاوت نکردن مي تواند در کيفيت ترانه هايمان موثر باشد اما اينکه تحصيلات روان پزشکي چه اندازه تاثير دارد را نمي توانم بگويم.
برخورد شوراهاي شعر ارشاد و صدا و سيما با شما و ترانه هايتان چگونه بوده است؟ تا چه اندازه تقاضاي اصلاح و تغيير در ترانه ها دارند و مميزي ها چه مشکلاتي براي شما داشته اند؟
مدتي است که به اداره ارشاد رفت و آمدي ندارم اما آخرين کاري که براي تلويزيون نوشتم مربوط به سريال «سال هاي ابري» بود. در اين کار به اندازه چند برابر استرسي که در تمام کارهاي قبلي تلويزيوني ام داشتم، به من استرس وارد شد. براي تصويب اين ترانه خيلي اذيت شديم. من براي اين سريال سه بار ترانه نوشتم و در آخر هم همان شعر اول با اندک تغييراتي تصويب شد. البته من براي اينکه کيفيت کار حفظ شود ابتدا ترانه ها را کاملا عوض مي کردم و تن به تغيير نمي دادم. اما ترانه هايي که دوباره نوشتم معناي عميق تري پيدا کردند.
درواقع شعر اوليه مشکلي نداشت و مناسب فضاي کار بود و ارتباط بهتري هم مي توانست با مخاطب برقرار کند اما ترانه تغيير يافته در ژانر و مفهوم و به خصوص در شروع ترانه بسيار عميق تر شد و اتفاقا ترجيح من روي ترانه تغيير يافته بود اما اعمال نظرها فقط مصداق «عدو شود سبب خير» شد و همان ترانه اول پذيرفته شد. در حقيقت دوره قبل آزاردهنده ترين دوره تلويزيون از منظر عملکرد شوراي نظارت بود، هنوز با اعضا شوراي دوره جديد برخوردي نداشته ام!
ايراداتشان بيشتر حول چه نکاتي بود؟ مشکلشان محتوا بود يا فرم يا هر دو؟
در مورد ترانه هاي من فکر مي کنم مسئله بيشتر غرض ورزي بود. در يک شعر شش بيتي براي هر بيت سه ايراد مي گرفتند، به طور مثال در اين بيت:
آتش بزن سجاده را وقتي حجابت مي شود
اهل جنوني باشي دعا بهتر اجابت مي شود
مي گفتند: شما مستنداتي بياريد که ديوانه ها دعايشان بهتر اجابت مي شود! يا در شعر ديگري که گفته بودم:
براي مرگ پيش از مرگ با عشق
مسيري جز جنون منطقي نيست
مي گفتند:" اين مرگ پيش از مرگ يعني خودکشي! فکر مي کنم افرادي که در شورا بودند هيچ کدام اين حديث مشهور را نشنيده بودند که: «موتوا قبل ان تموتوا» (بميريد پيش از آنکه مرگتان را برسد)! يا اينکه مي گفتند: اصلا جنون منطقي يعني چه؟ جنون جنون است و ديگر منطقي نمي شود. به آن ها گفتم: از نظر شما کسي که مي گويد من ديوان حسينم ديوانگي است يا برمبناي نوعي منطق است؟ کسي که مي رود روي مين و تکه تکه مي شود ديوانه است يا پشت اين ظاهر جنون و ديوانگي منطقي وجود دارد يا اين بيت معروف را نشنيده ايد که:
در رده منزل ليلي که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشي
و البته مضامين مشابه بسياري در ادبيات و به خصوص شعر ما وجود دارد. به هر صورت مي گفتند که جنون منطقي نداريم! من هم اسم کتابم را جنون منطقي گذاشتم که از اين به بعد داشته باشيم. (مي خندد)
حتي در سريال «خوش رکاب»، در اين بيت:
يکي نيست حرف دل ما رو بگه
ساده تر قصه دنيا رو بگه
بعد از پخش دو قسمت از سريال گفتند: «يکي نيست حرف دل ما رو بگه» را عوض کنيد! من گفتم بعد از پخش دو قسمت تازه به اين فکر افتاده ايد؟! گفتند به هر حال بايد عوض شود! با آقاي خلعتبري تماس گرفتم و گفتم قلم و کاغذ بردار و بنويس:
يکي «هست» حرف دل ما رو بگه!
فردين کمي مکث کرد و خنديد و گفت: «معنا هم عوض نمي شود». در حقيقت هم عوض نمي شد چون بعد از آن بيت، اين بيت بود که:
تو با من تا ته دنيا اومدي
عشق من عاشقي رو خوب بلدي
و اينجا «تو» خطاب به کاميون است، يعني باز هم آدمي نيست که حرف دل ما را بگويد و فقط يک کاميون اين را مي گويد!
در جاي ديگري گفته بودم:
بعد از خروجم از بهشت هم مست هستم هم خمار
آدم همين جا خلق شد در رقص جبر و اختيار
اعضاي شوراي مميزي مي گفتند: مگر در بهشت مشروب و مواد مخدر مصرف مي کنيم که بعد از خروج از آن مست و خمار باشيم؟! يا در مصرع دوم به کلمه «رقص» ايراد گرفتند و اينکه بعد از اين همه سال که از انقلاب گذشته شما چرا کلمه رقص را به کار مي بريد؟ گفتم اين رقص در معناي هماهنگي آمده است يعني جبر و اختيار با هم هماهنگ اند. خلاصه اينکه اگر در آن شورا استاد محمدعلي بهمني کار را تاييد نمي کردند، ترانه هم مجوز نمي گرفت. از بابت اين مشکلات من آن دوره شورا را دوره سرافکندگي صدا و سيما در اين حوزه مي دانم.
تعابير مختلفي از واژه «عشق» در ترانه هاي شما مي بينيم و مي شنويم؛ تعابير مثل «در عشق هم آتش بزن» يا «که دارم عشق مي گيرم» که تا حدودي آشنازدايانه و کمتر استعمال شده هستند. اين نگاه غالبا منطقي به عشق يا متفاوت با تعابير مرسوم انديشه در چه تعريفي از عشق قرار دارد؟
ببينيد من معتقدم که ما واژه «عشق» را بيش از حد به عنوان يک اصطلاح به کار مي بريم. به رنگ زرد و چلوکباب و وطن و پيامبر و امام حسين و هر چيز ديگري عشق مي ورزيم و همه اين احساسات متفاوت را در قالب يک واژه به نام «عشق» مي ريزيم! يعني عشق براي ما يک اصطلاح است که خودمان هم نمي دانيم چيست. مثلا مي گوييم: «من عاشق رنگ قهوه ايم» يا «عاشق بلالم»،حالا يکي عاشق بلال حبشي است و يکي عاشق بلال ذرت!
فرقي هم برايمان نمي کند و هر غليان عاطفي و احساسي که ما را درگير خودش مي کند، عشق مي ناميم. در حالي که هيچ کدام از اين ها لزوما عشق نيست، نه اينکه بي ارزش باشند؛ اتفاقا براي رشد و گذر از مقاطعي از زندگي بسيار هم لازم اند اما مفهوم عميق عشق در آن ها پيدا نمي شود. ما از اين چيزهايي که به اشتباه عشق مي ناميم توقع عشق متقابل هم داريم؛ چه به لحاظ تداوم و چه از نظر کيفيت. بنابراين اگر با نگاهي واقع بينانه و پر از آگاهي و نه الزاما منطقي با اين هيجان و غليان احساسي و عاطفي رو به رو شويم به نتايج بهترين خواهيم رسيد. مثلا در ترانه اي مي سرايند:
تو که نباشي مي ميرم! يا اينکه اصلا من مُردم! بعد در ترانه بعدي باز مي گويند: برات مي ميرم! خب تو که مرده بودي! چندبار قرار است بميري؟ يا: اگه نباشي هيچم! پس تو اصلا الان هم هيچي! تو يک صفري که بايد يک عدد کنارت باشد تا هيچ نباشي و بودنت به آن طرف بستگي دارد و اين ارزش نيست.
تعبيرِ «در عشق هم آتش بزن» را من در ويرايش نهايي آن ترانه که مجبور به تغييرش شدم گفتم:
در عشق هم آتش بزن وقتي حجابت مي شود
حتي دعا هم بي دعا بهتر اجابت مي شود
و يا در جاي ديگري که گفته ام:
ياغي بمان در عاشقي پرواز کن بي پر زدن
از بي نهايت رد شو و در عشق هم آتش بزن
شايد کسي تا به حال نگفته «عشق را آتش بزن»، زيرا عشق نهايت است. حالا اينجا من مي گويم که حتي اگر همين نهايت و عشق حقيقي هم حجابت مي شود آن را آتش بزن. درواقع لحظه اي که شما تصور کنيد در مسير افتاده ايد و مثلا بگوييد من خيلي خوب عبادت مي کنم و چه اندازه حضور قلب دارم! يا چقدر آدم خيري شده ام و يا چقدر از خود گذشته ام! همين ها در درک حقيقت حجاب شما خواهندشد. به همين دليل من مي گويم در اين عشق ها هم آتش بزن، چون شايد پس از آن تصور نهايتي داري و باز هم چيزهايي وجود داشته باشد.
يا در جاي ديگري سروده ام:
به قدري مسريه حالت که دارم عشق مي گيرم
که فکر م کنم تعبير «عشق گرفتن» به عنوان يک عامل مسري پيش از اين استفاده نشده است.
آقاي يداللهي! ما از شما ترانه هاي سفارشي هم شنيده ايم. ترانه سفارشي نوشتن چه تفاوتي با ديگر فرم هاي ترانه نويسي دارد؟ چه اندازه از ميان ترانه هاي سفارشي تان، آن هايي را که بيشتر با اعتقاد و طرز فکرتان همخوان است انتخاب مي کنيد؟
ترانه هاي سفارشي محدوديت هاي خاص خودشان را دارند، مثلا ممکن است يک ترانه تبليغاتي براي سايپا از من بخواهند. خب من که اعتقادي به سايپا ندارم، اما باز يک چيزي مي نويسم. البته مجبور هم نيستم. يک بار از طرف وزارت صنايع و معادن از من يک سرود براي پخش در برنامه هاي داخلي و همايش هاي خودشان خواستند. يک ليست چهار، پنج صفحه اي حاوي حدود 90 آيتم به من دادند و گفتند اين ها حتي الامکان در اين سرود باشند! به چند نفر ديگر هم اين سفارش را داده بودند و آن ها يا نخواسته بودند تا نتوانسته بودند انجام دهند و قرار هم نبود که يک اتفاق شاعرانه باشد و بايد دست کم کارکرد سرود داشته باشد.
من اين ترانه را نوشتم و نيما مسيحا آن را خواند و مسلمان اين به معني اعتقاد من به صنايع و معادن و عملکردش نبود. بعدها اين ترانه را به تلويزيون دادند و مدام پخش مي شد و چقدر هم خوشحال بودند و نمي دانستند که پخش عمومي يک ترانه سازماني چه کار مسخره اي است! البته من براي سازمان بيمه هم شعري گفته ام که عليرضا قرباني در کنسرت هايش آن را اجرا مي کند، به اين دليل که تنها يکي از تعابير آن ترانه مي تواند مرتبط با بيمه باشد و وقتي به شما مي گويند اين ترانه براي بيمه است عبارات آن راي شما رمزگشايي مي شود، اما صرفنظر از اين تعبير شما مي توانيد تعبير ديگري از آن مانند يک گفت و گوي خدا با انسان داشته باشيد؛
يا گفت و گوي حامي با يک حمايت شونده يا پدر و مادر با فرزند و امثال اين تعابير. مانند اين تصنيف من ترانه هاي ديگري هم گفته ام که چندوجهي و چندمنظوره اند و الزاما وجه تبليغاتي و سفارشي آن ها برجسته نيست. درواقع اين کارها را من با قصد اجرا در کنسرت ها به عنوان يک اثر احساسي نوشته ام که در جاي خودش کارکرد سازماني و تبليغاتي هم دارند.
بسياري از ترانه سرايان مطرح داخلي با خوانندگان مشهور خارج نشين همکاري هايي داشته اند که بسيار هم در بهتر ديده شدن شان و يا بيشتر شنيده شدن آثار آن ها تاثير داشته است. شما هيچ گاه برنامه اي براي چنين همکاري هايي نداشتيد يا در آينده نداريد؟
من بناي کارم تا به امروز چنين بوده است که اگر انرژي اي دارم در داخل ايران صرف کنم. هميشه هم در ايران برايم کار وجود داشته و فکر مي کنم به اندازه کافي هم کار کرده ام، بنابراين با توجه به محدوديت هايي که وجود دارد هيچ گاه نياز به اين همکاري ها نمي ديديم. جالب است که برخورد مسئولين يک بام و دو هوايي است، من که هيچ وقت با خارج از ايران کار نکرده ام براي مدتي به دلايلي که خودم هم نمي دانم، ممنوع الکار مي شوم يا شعرم با هزار و يک ايراد مجوز نمي گيرد اما کساني هستند که با خارج نشين ها همکاري مي کنند و ممنوعيت ها و مشکلات مرا هم ندارند!
البته من کاملا مخالف بحث ممنوع شدن اين افراد هستم و مقصودم چيز ديگري است. همچنين اگر کسي ترانه اي در خارج از ايران منتشر کند که در چارچوب هاي عرفي و اخلاقي نباشد اين هم بحث ديگري است که به داخل و خارج بودن هم ربطي ندارد و من هم در جايگاهي نيستم که چنين مواردي را تشخيص بدهم و قضاوت کنم، اما يک ترانه اجتماعي و انتقادي يا عاشقانه را ممنوع کردن، به صرف خوانده شدن توسط خوانندگان خارج نشين اشتباه است.
خوانندگان خارج نشين هم هنرمندان اين مملکت هستند و خاطره چند نسل را ساخته اند، چرا بايد ممنوع باشند؟ به نظر من تلاش براي جدا کردن آن ها از مردم تلاشي بيهوده است. بنابراين من کلا با چنين ممنوعيت هايي مخالفم، اما در عين حال و در همين شرايط کساني هستند که چنين همکاري هايي هم دارند و دقيقا به همين دليل ممنوع مي شوند. ولي افراد ديگري همان نوع همکاري را مي کنند و هيچ ممنوعيتي ندارند!!
البته عده اي هم با اسم مستعار کار مي کنند و در داخل ايران هم بسيار پرکارند که من چنين وضعيتي را هم قبول ندارم و در نهايت کساني مثل من که فقط در داخل ايران فعاليت مي کنند و همه انرژي شان را اينجا صرف مي کنند به مشکل مي خورند که اين نشان از عدم وجود يک رويه ثابت و مدون در شوراهاي مميزي ماست. البته اين را هم بگويم که اگر ممنوعيتي وجود نداشت من قطعا با برخي از خواننده هاي خارج نشين همکاري مي کردم، زيرا بسياري از آنان را دوست دارم. پيشنهادهايي هم داشته ام اما هيچ گاه دوست نداشته ام بدون نام يا با نام مستعار فعاليت کنم.
نظرتان در مورد کارگاه هاي ترانه چيست؟ آيا چنين کارگاه هايي را براي ترانه سرايان تازه کار مفيد مي دانيد؟
من به دليل مشغله اي که خانه ترانه برايم ايجاد کرده هيچ وقت به سراغ چنين کاري نرفته بودم و حتي خيلي از دوستان و علاقه مندان مدام به من مي گفتند که چرا کارگاهي برگزار نمي کنيد؟ تا اينکه تصميم به اين کار گرفتم و نخستين جلسه کارگاه ترانه ام برگزار شد. اين کار را با مهدي ايوبي شروع کرده ام و حتما اگر کسي استعداد و ذوق ترانه سرايي داشته باشد مي توانيم نکاتي را که در طي ساليان گذشته آموخته ايم به چنين افرادي منتقل کنيم.
معمولا در چنين کارگاه هايي در بهترين حالت، مباني ادبيات و موسيقي ارائه مي شود که در کلاس هاي تخصصي موسيقي و ادبيات اين مباني را مي توان بهتر آموخت. در بحث تلفيق هم از آنجايي که تاکنون اين مبحث مرتبط با آهنگ سازي و در محيط هاي آموزشي مطرح شده، هنوز فرمت استانداردي براي آموزش در ترانه سرايي پيدا نکرده است. هرچند تلاش هايي هم براي شناساندن ساختار ترانه استاندارد در اندک کارگاه هايي از اين دست شده است اما قطعا اين تلاش ها چشمگير و کافي و تاثيرگذار نبوده اند. شما در کارگاهتان چه چيزهايي آموزش مي دهيد که در اين مسير قدمي رو به جلو باشد؟
ببينيد در دوره مقدماتي که احتمالا نمي توان در مورد تلفيق بحث کرد اما ما تلاش مي کنيم به نکات عملي بپردازيم. ما در همين جلسه اول به شرکت کنندگان تکليف هاي عملي داديم و از آن ها خواستيم که به طور مثال در فلان وزن ترانه اي يا چند بيت شعر بنويسند. حتي کساني که با وزن آشنايي زيادي هم ندارند قرار است چنين تکليفي را انجام بدهند و در جلسه بعد کارهايشان بررسي مي شود و نکات به بحث گذاشته مي شود.
بسيار خب، آقاي دکتر! خوانندگي هم گويا همان طور که خودتان گفتيد از دغدغه هاي شما در عرصه موسيقي است. برنامه اي براي فعاليت جدي در اين زمينه داريد؟
بله. با يکي از دوستان کارهايي انجام داده ايم و احتمالا يک آلبوم خواهم خواند اما از آنجايي که هنوز صحبتي براي رسانه اي کردن کار نشده براي اعلام آن بهتر است صبر کنيم.
به تازگي ترانه مشهور «زمستون» را با فرد ديگري همخواني کرده ايد، جناب سعيد دبيري در گفت و گويي که با من داشتند از اين کار گله مند بودند. بخشي از گلايه ايشان هم زا شما بود که چرا بايد افشين يداللهي که خودش ترانه سراست چنين کاري بکند.
پيش از هر چيز بايد بگويم کوتاهي از من بوده که نمي دانستم ترانه سراي کار کيست و جست و جويي هم براي اين موضوع نکردم، اما نکته اينجاست که اين کار قبلا خوانده شده بود. حميدرضا گلشن اين ترانه را با تنظيمي از فيروز ويسانلو بازخواني کرده بودند و از من خواستند که در آن کار با آن ها همراهي کنم. من هم به استوديو رفتم و قسمت هايي از ترانه را خواندم. از طرفي مي دانستم که زنده ياد افشين مقدم که خواننده اول ترانه بوده است، درگذشته و طي اين سال ها اين ترانه بارها توسط افراد مختلف بازخواني شده است، همچنين در مورد آهنگ آن روايتي به من گفتند که گويا از يک آهنگ خارجي کاور شده است.
البته در مورد کلام ترانه که قطعا بايد حقوق جناب دبيري رعايت مي شد، اما در مورد آهنگ هم فکر مي کنم روايتي که به شما گفته اند چندان موثق نيست چون تقريبا در تمامي اسناد موجود سازنده اين آهنگ سياوش قميشي ذکر شده و بحث قابل اعتنايي مرتبط با کاور بودن آن تا به امروز نشده است.
به هر حال جناب دبيري حق دارند گله کنند و من هم اگر مي دانستم که اين ترانه را ايشان سروده اند، هرگز آن را بدون اجازه نمي خواندم. ما به مناسبت انتشار مجموعه ترانه هاي ايشان قرا راست مراسم نکوداشتي براي ايشان برگزار کنيم و همين جا از شما مي خواهم که دعوت ما و مراتب عذرخواهي مرا بابت آن بازخواني به اطلاع ايشان برسانيد.
درآمدي که از ترانه داريد چه نقشي در زندگي شما دارد؟ آيا به ترانه سرايي به عنوان يک فعاليت شغلي هم نگاه مي کنيد؟
از منظر حرفه اي طبيعي است که حقوق مادي ترانه هايم را مطالبه مي کنم و اگر اين مطالبه مادي اسمش بيزينس باشد حرفي نيست. شايد هم ترانه هاي من با معيارهاي امروز خيلي هم گران باشند اما زا آنجاي يکه به ترانه سرايي به عنوان منبع درآمد نگاه نمي کنم و هر شعري و هر تعدادي و با هر قيمتي هم کار نمي کنم، همه اين ها به اين دليل است که خوشبختانه منبع درآمدم ترانه سرايي نيست.
و به عنوان سوال پاياني، چرا برنامه تشکيل صنف ترانه سرايان خوب پيش نرفت؟ در حال حاضر براي حل مشکلات ترانه سرايان در قالب صنفي، آيا مرجعي وجود دارد و کاري انجام مي شود؟
در بحث صنف ترانه، باشيد يکي از مشکلات اين است که عده اي از ترانه سرايان دلشان مي خواهد پررنگ تر از ديگران به نظر بيايند يا بيشتر حرف هاي آن ها اعمال بشود و اين موضوعات خودمحورانه مانع همراهي هاست. به همين دليل هم هست که هنوز به نتيجه اي نرسيده ايم. اما در بحث مشکلات ترانه سرايان، اگر به طور مثال در حق کسي اجحافي بشود مثل اينکه ترانه اش را بي اجازه بخوانند يا حقوق مادي اش را نپردازند و يا اسمش را در کنار ترانه اش نياورند، ما تريبون خانه ترانه را براي طرح گلايه ها در اختيارشان قرار مي دهيم و در فضاي مجازي هم به هر شکلي بتوانيم شکايت آن ها را منعکس کنيم.
اما نکته مهم اين است که ترانه سراها بايد خودشان به حقوقشان آگاه باشند و قبل از تسويه حساب قراردادي امضا نکنند. در عقد قرارداد هم دقت کنند که آيا استفاده ترانه براي آلبوم است يا براي کنسرت يا کليپ يا چيز ديگر. من شخصا تا به امروز قراردادهاي زيادي نبسته ام، نه اينکه بگويم قرارداد بستن خوب است يا بد اما خوشبختانه تا به حال کسي با من بدحسابي مالي نداشته است، ولي براي کساني که به ويژه تازه کارند بهتر است که در يک روال مشخص حقوقي ترانه هايشان را واگذار کنند.
از شما سپاسگزاريم.
من هم از شما سپاسگزارم و موفق باشيد.
پي نوشت:
1. در شماره 135، مرداد 1392 گفت و گويي با افشين يداللهي در موضوع مميزي و شوراهاي شعر تحت عنوان «شوراي شعر: با کلمات زير جمله بسازيد» منتشر شده است. همچنين در شماره هاي 92/ تير 1387 و 93/ مرداد 1387 گفت و گوهايي با افشين يداللهي توسط اميرعباس ستايشگر تحت عنوان «با لذت حيراني همراه غم عشقيم (1)» و «بزک کرد آسمون رنگين کمون شد (بخش پاياني)» به چاپ رسيده است.
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد:
آخرين خبر در تلگرام
https://t.me/akharinkhabar
آخرين خبر در ويسپي
http://wispi.me/channel/akharinkhabar
آخرين خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرين خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar
بازار