آخرين خبر/
دوستان عزيز، اين شبها با قصهاي جذاب و معروف در ادبيات داستاني دنيا همراه شما هستيم. کتاب «قلعه حيوانات» توسط «جورج اورول» در طول جنگ جهاني دوم نوشته شد و ترجمه حاضر نيز توسط «علياکبر آخوندي» منتشر شده است. اميدواريم از خواندن اين داستان لذت ببريد.
قسمت قبل
در اين روزها دهن هاي بيشتري براي خوردن باز بود: در پاييز چهار ماده خوک تقريبا همه در يک وقت و مجموعا سي و يک توله آوردند که تقريبا همه پيسه بودند و چون ناپلئون تنها خوک نر مزرعه بود اصل و نسب آنها را مي شد حدس زد. اعلام کردند که پس از خريد آجر و تير مدرسه اي در باغ ساخته خواهد شد. عجالتا بچه خوکها در آشپزخانه و توسط شخص ناپلئون تعليم مي گرفتند. در باغ ورزش مي کردند و از بازي با توله ساير حيوانات منع شده بودند.
در همين ايام عادت بر اين جاري شده بود که هرگاه حيواني سر راه خوکي قرار مي گرفت، کنار مي ايستاد تا خوک بگذرد. به علاوه مرسوم شده بود که خوکها در هر درجه، به عنوان امتياز، روزهاي يکشنبه روبان سبزي به دمشان ببندند.
مزرعه سال نسبتا پر موفقيتي را گذرانده بود اما هنوز کم پولي بود. آجر و ماسه و گچ براي مدرسه بايد خريداري مي شد. به علاوه لازم بود براي خريد آلات آسياب بادي باز پول پس انداز شود. بعد نفت و شمع ساختمان، شکر ناپلئون (ساير خوکها را از خوردن قند منع کرده بود چون مي گفت موجب چاقي است) و چيزهاي ديگر از قبيل ميخ و نخ و ذغال و سيم و خرده آهن و بيسکويت سگ هم بايد تهيه مي شد. يونجه و قسمتي از محصول سيب زميني فروخته شد و قرارداد فروش تخم مرغ به ششصد تخم مرغ در هفته افزايش يافت طوريکه در آن سال به اندازه کافي جوجه توليد نشد و تعداد مرغها ثابت ماند. جيره ها که در ماه دسامبر تقليل پيدا کرده بود، در فوريه هم کم شد. روشن کردن چراغ به منظور صرفه جويي در نفت قدغن شد اما خوکها به نظر مرفه مي آمدند. در واقع همه در حال فربه شدن بودند. يکي از بعدازظهرهاي اواخر ماه فوريه رايحه مطبوع اشتهاآوري به مشام حيوانات خورد که نمي دانستند چيست. باد بو را از سمت آبجوسازي که پشت آشپزخانه واقع بود و در دوران جونز متروک مانده بود مي آورد. يکي گفت که اين بوي جوي جوشانده است و حيوانات با ولع هوا را بالا کشيدند و فکرکردند شايد براي شام حريره گرم دارند اما از شام گرم خبري نشد.
يکشنبه بعد اعلام شد که از اين تاريخ محصول جو مختص خوکهاست. در مزرعه پشت باغ ميوه هم جو کشت شده بود. خيلي زود اين خبر هم نشت کرد که هر خوکي روزانه نيم ليتر جيره آبجو دارد و چهار ليتر هم مختص شخص ناپلئون است که در قدح چيني به حضورش مي بردند.
مشقاتي که حيوانات تحمل مي کردند، با جلال بيشتر زندگي امروزشان تعديل مي شد. اين روزها سرود و آواز و نطق و خطابه و تظاهرات و رژه بيشتر بود. ناپلئون امر کرده بود حيوانات هفته اي يک بار تظاهرات داوطلبانه بکنند براي اينکه پيروزي و فتوحات را جشن بگيرند. حيوانات سر وقت معين کار را تعطيل مي کردند و دور محوطه سربازوار به راه مي افتادند. خوکها در جلو و بعد به ترتيب اسبها، گاوها، گوسفندها و پرندگان حرکت مي کردند. سگها در دو طرف صف بودند و پيشاپيش همه جوجه خروس ناپلئون بود.
باکسر و کلوور پرچم سبزي را که رويش نقش سم و شاخ و شعار «زنده باد رفيق ناپلئون!» رسم بود حمل مي کردند. بعد اشعاري که در مدح ناپلئون سروده شده بود قرائت مي شد و بعد سکوئيلر راجع به آخرين پيشرفتها و ازدياد محصول سخنراني مي کرد و برحسب موقعيت گلوله اي هم شليک مي شد. گوسفندان به تظاهرات داوطلبانه علاقه زيادي داشتند و اگر معدودي از حيوانات، وقتي که خوکها و سگها در حول و حوش نبودند لب به شکايت مي گشودند که اين کار موجب اتلاف وقت و مستلزم ايستادن در هواي سرد است، گوسفندان مطمئنا آنها را با بع بع پر صداي «چهار پا خوب، دو پا بد» ساکت مي کردند.
به طور کلي حيوانات از اين قبيل جشنها لذت مي بردند چون يادآور اين بود که ارباب خودشان هستند و کاري که مي کنند فقط براي خودشان است و اين مسئله موجب تسلاي خاطر بود. به هر حال با آوازها و تظاهرات و آمار سکوئيلر و شليک گلوله و قوقولي قوقوي جوجه خروس و اهتزاز پرچم اقلا براي مدت کوتاهي فراموش ميکردند شکمشان خالي است.
در ماه آوريل در قلعه حيوانات اعلام جمهوريت شد و لازم شد رئيس جمهوري انتخاب شود. جز ناپلئون نامزدي براي اين کار نبود و او به اتفاق آرا انتخاب گرديد. در همان روز انتخاب شايع شد که اسناد جديدي درباره همکاريهاي سنوبال با جونز به دست آمده است و تازه معلوم شده که سنوبال فقط قصد نداشته است که جنگ گاوداني را با شکست مواجه سازد، بلکه سنوبال در طرف جونز مي جنگيده است. در حقيقت او به عنوان سرکرده قواي آدمها با شعار «زنده باد بشريت» وارد جنگ گاوداني شد و زخمي که هنوز معدودي به خاطر داشتند بر پشتش وارد آمد جاي دندانهاي ناپلئون بوده است.
در اواسط تابستان موزز، زاغ اهلي، پس از چندين سال باز در قلعه حيوانات پيدا شد. هيچ تغييري نکرده بود. باز کار نمي کرد و هنوز با همان آهنگ از سرزمين شير و عسل صحبت ميکرد. بر تنه درختي مي نشست، بالهاي سياهش را بر هم مي زد و با هر کس که ميدان مي داد حرف مي زد. با منقار بزرگش به آسمان اشاره مي کرد و با طمطراق مي گفت: «رفقا آن بالا، آن بالا درست پشت آن ابر سياه سرزمين شير و عسل است. همان سرزميني که ما حيوانات بدبخت در آن براي هميشه از رنج کار آسوده مي شويم.» حتي مدعي بود که در يکي از پروازهاي دور و درازش آنجا را ديده است. مزارع جاوداني شبدر و پرچينهايي که روي آنها قند و کلوچه مي رويد ديده است. خيلي از حيوانات گفته هاي او را باور مي کردند و منطقشان اين بود که زندگي اکنون پرمشقت است، انصاف در اين است که دنياي بهتري و در جاي ديگر وجود داشته باشد. مطلبي که درکش مشکل بود، رويه خوکها در مقابل موزز بود. گفته هاي او را درباره سرزمين شير و عسل با طرز اهانت آميزي تکذيب مي کردند، معذلک به او اجازه داده بودند بي آنکه کاري انجام دهد در مزرعه بماند و حتي روزانه يک ته استکان آبجو هم برايش منظور کرده بودند.
ادامه دارد...
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد:
آخرين خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرين خبر در ايتا
https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5
آخرين خبر در بله
https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT
آخرين خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar
بازار