نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
کتاب

چه بر سر جماعت رجوی پس از 30 خرداد 1360 آمد؟

منبع
خبرگزاري کتاب ايران
بروزرسانی
چه بر سر جماعت رجوی پس از 30 خرداد 1360 آمد؟
خبرگزاري کتاب ايران/ «آن روز نمي‌دانستم و نمي‌دانستيم مقصد تظاهرات کجاست و هدف از برگزاري آن چيست؟ چيزي در اين باره لااقل به ما گفته نشده بود، اما بعد‌ها مجاهدين اعلام کردند که مقصد نهايي مجلس شوراي اسلامي بوده است. تاکنون هنوز توضيحي داده نشده است که در صورت رسيدن به مجلس شوراي اسلامي چه اقدامي مد نظر بود؟ دادن شعار يا تسخير مجلسي که مي‌رفت رياست‌جمهوري قانوني کشور را برکنار کند؟ در آن روز، مسئولان مجاهدين تنها به چگونگي راه‌اندازي يک تظاهرات بزرگ انديشيده ‌بودند تا به اهداف آن و چگونگي حصول به آن اهداف. چنانچه رسيدن به مجلس و جلوگيري از «کودتاي مرتجعين» مد نظر بود، آنگاه بايستي تظاهرات مسير خيابان انقلاب را در پيش مي‌گرفت تا هرچه زود‌تر خود را به مجلس برساند نه آنکه به خيابان طالقاني برود و سپس به ميدان فردوسي بازگردد.» اين سؤال ايرج مصداقي از هواداران سابق سازمان مجاهدين خلق با گذشت ۳۷ سال از تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ هنوز بي‌جواب مانده است. آيا آن‌ها چنانکه مسعود رجوي در نشست مرکزيت سازمان پرسيده بود، به فرداي ۳۰ خرداد فکر کرده بودند؟ «اگر ما وارد ۳۰ خرداد شويم و رژيم همين‌طور که انتظار مي‌رود، متقابلا وارد شود […]، شما مسئولان مجاهدين چه کار مي‌خواهيد بکنيد؟ تصميمتان را پيشاپيش بگيريد تا در فرداي ۳۰ خرداد حيران و سرگردان نمانيم.» نتيجه اما به تعبير فرخ نگهدار، دبير اول پيشين کميته مرکزي سازمان فدائيان خلق (اکثريت) «شکستي فاجعه‌بار» بود که «ريشه در انشعاب ۵۴ و تنش ژرفا يافته در بطن رابطه مجاهدين با روحانيان پيرو آيت‌الله خميني داشت و از سوي ديگر، ناشي از ارزيابي نادرست مجاهدين از تناسب قواي واقعي در صحنه سياسي کشور، به ويژه نشناختن يا بها ندادن به تمايل فعال و آشکار اکثريت بزرگ مردم به حکومت روحانيون بود.» (خرداد ۶۰؛ نتيجه يک اشتباه محاسبه فاجعه‌بار - بي‌بي‌سي فارسي) شايد به دليل همين تحليل بود که ايرج مصداقي در غروب ۳۰ خرداد، کف چهارراه سعدي تهران را پوشيده از اعلاميه‌هاي سازمان «فدائيان اکثريت» ديد که در آن نوشته شده بود: «مردم آگاه و انقلابي در تظاهرات غيرقانوني شرکت نمي‌کنند.» در ۲۸ خرداد ۶۰ در شرايطي که دادستاني انقلاب به رياست اسدالله لاجوردي در جست‌وجوي محل اختفاي مسعود رجوي و موسي خياباني بود، اعلاميه سياسي ـ نظامي شماره ۲۵ مجاهدين خلق منتشر شد: «به دنبال يورش وحشيانه به خانه پدري برادر مجاهد مهدي ابريشمچي از اين پس مجاهدين خلق ايران با تمام قوا در قبال اين‌گونه تهاجمات مقاومت خواهند کرد.» اين اعلاميه ورود مجاهدين به فاز نظامي تفسير شد. به فاصله دو روز بعد ميدان فردوسي آوردگاه نيروهاي رجوي با انقلابيون شد؛ در هياهوي اين شعار‌ها: ‌«خلقي‌ها کوشن، تو سوراخ موشن» و پاسخ تظاهرکنندگان: «بهشتي، رجايي، خلق آمده کجايي.»، «ما کشته نداديم که حزبي بشويم، آلت دست بهشتي بشويم»، «مرگ بر بهشتي». مسعود خدابنده، عضو پيشين شوراي مرکزي مجاهدين در تحليلي نوشته «شروع اشتباه محاسبه سياسي مجاهدين تحليلي بود که بواسطه آن از آغاز انقلاب جناح حاکم و مغز متفکر و رهبر اين جناح را آيت‌الله بهشتي مي‌دانست. اين تحليل حالا مي‌گفت حکومت پس از حذف بني‌صدر يکپارچه شده و ديکتاتور واقعي کشور اکنون آيت‌الله بهشتي است. پس با زدن اين سر (آيت‌الله بهشتي) رژيم سرنگون خواهد شد.» (ورود سازمان مجاهدين خلق به فاز نظامي و پيامدهاي آن - بي‌بي‌سي فارسي) مجاهدين روز ششم تير ۶۰ روي پياده‌روي جلوي سفارت ايران در لندن با رنگ سرخ نوشتند «مرگ بر بهشتي» و روز ۷ تير برخي از آن‌ها از آنچه در تهران گذشت شوکه شدند. در فرداي هفتم تير، سعيد شاهسوندي و سه نفر ديگر به عنوان گروه موسس «راديو مجاهد»، بنا به دعوت دکتر قاسلمو عازم دفتر حزب دموکرات کردستان در ارتفاعات زمزيران شدند. چند هفته بعد، فردي به جمع آن‌ها پيوست که ظاهري آرام و روحيه‌اي تشکيلاتي و اجرايي داشت. هويت او براي همه مشخص نبود. او با نام تشکيلاتي «کريم راديو» در بخش فني راديو مجاهد سازماندهي شد. او کسي نبود جز محمدرضا کلاهي، عامل انفجار ۷ تير که شاهسوندي درباره‌اش نوشته: «آخرين شنيده‌هاي من در مورد او اين است که در روند تحولات ايدئولوژيکي درون سازمان مجاهدين خلق، مسئله‌دار شد و حتي شنيدم که از سازمان کناره گرفته و در حاشيه است، ولي به دليل نقشي که در ماجراي هفت تير داشت، امکان زندگي علني ندارد و به صورت نا‌شناس زندگي مي‌کند.» تازه پس از محاکمه قاتلان کلاهي که با نام مستعار «علي معتمد» در هلند زندگي مي‌کرد، مشخص شد که او با هويتي نامعلوم به عنوان يک برق‌کار سال‌ها زندگي مخفي داشته و روز ۲۴ آذر ۱۳۹۴ با تير دو مجرم حرفه‌اي کشته شده است. رهبر سازمان هم سرنوشتي مشابه داشت: زندگي مخفي و سپس اعلام مرگ او توسط رئيس سابق سازمان اطلاعات عربستان در همايش مجاهدين در پاريس در تير ۹۵. اين حکايت را خدابنده ۳۰ سال پس از ۳۰ خرداد ۶۰ در نوشتاري تکميل کرد: ‌«سي خرداد شصت مسلما آغار شکست يک توهم و يک تئوري غلط بود. مسعود رجوي سه دهه بعد از شکست توهمش در «به دست آوردن همه چيز» اکنون هشت سالي است که روزگار را «بدون هيچ چيز» در اختفا مي‌گذراند.» شعاردهندگان ۳۰ خرداد که گمان مي‌بردند «استقلال و آزادي با مرگ بهشتي» امکان‌پذير است، يک هفته بعد به خواست خود رسيدند و دو ماه بعد هم شهادت رجايي؛ در پي آن رجوي نويد داد حکومت طي سه الي شش ماه سرنگون خواهد شد و چون نشد حرفش را اين‌طور پس گرفت: ‌«اين نه يک زمان‌بندي که يک تمايل سازماني بود.» سازماني که براي خدابنده براي اين سؤالش پاسخي ندارد که «مجاهدين خلق آن روز در چه نقطه‌اي بودند، اکنون در چه نقطه‌اي هستند و سوال مهم‌تر اينکه چرا؟»؛ همچنانکه براي مصداقي هم پاسخي ندارد که اگر هدف تظاهرات ۳۰ خرداد تسخير مجلس بود، گام بعدي چه بود و چرا سر از ميدان فردوسي درآوردند؟ به باور يرواند آبراهاميان، تاريخ‌نگار، رهبري سازمان مجاهدين سبب‌ساز هراس و وحشتي بود که با ۳۰ خرداد ۶۰ بر ايران حاکم شد. آن روز «تظاهرات مسالمت‌آميز چند صد هزار نفري» به تعبير رجوي، آغازگر ورود مجاهدين به مبارزه مسلحانه شد؛ روز تبديل مجاهدين به منافقين در برخورد با نظام سياسي حاکم و سرآغاز روند استحاله «سازمان» به «فرقه» و يا تغيير ماهيت سازمان مجاهدين به «سازمان مسعود». «سازمان مسعود» نام کتابي است که انتشارات کوير سال ۹۶ منتشر کرده؛ با هدف تبيين «انسان‌شناسي سازمان مجاهدين خلق در دوره بعد از انقلاب ۵۷»؛ اثري از محسن زال که شرح مي‌دهد مسعود رجوي چطور در ۳۰ خرداد ۶۰ تصميم به مبارزه مسلحانه مي‌گيرد و «براي ورود به فاز نظامي در دفتر سياسي با حضور اعضا از جمله ابريشم‌چي، عباس داوري، موسي خياباني و علي زرکش جلسه‌اي تشکيل مي‌گردد. تنها کسي که نسبت به ورود به فاز نظامي ترديد وارد مي‌کند عباس داوري است؛ بقيه اعضا به دليل سنگيني هزينه اين تصميم مسئوليت آن را به مسعود واگذار مي‌کنند و وي با تاکيد بر جبري بودن نبرد، تصميم ورود به فاز مسلحانه را اتخاذ مي‌کند.» چه اينکه بيانيه شماره ۲۵ با نام «سازمان» مجاهدين خلق صادر شد و نه «جنبش ملي مجاهدين» که به نوشته زال «مي‌توانست در گام‌هاي بعدي اين جريان را به يک حزب قانوني تبديل کند. اين بيانيه با نام سازمان نشان از بازگشت به شکل قبلي و ماهيت چريکي دارد.» مقصد مسعود فرانسه و سپس عراق است؛ روندي که از سال ۶۱ با ورود به عراق آغاز شده بود در سال ۶۵ به سرانجام منطقي خود مي‌رسد و يکي از بزرگترين پادگان‌هايي که رژيم بعث صدام حسين در اختيار سازمان قرار مي‌دهد به «اشرف» تغيير نام مي‌يابد؛ به ياد اشرف ربيعي همسر سابق مسعود که در سال ۶۰ کشته شد. هرچند محل استقرار مسعود رجوي پادگان بديع‌زادگان - به ياد يکي از بنيانگذاران سازمان - بود و در اشرف استقرار دائمي نداشت، اما اشرف به سمبل مجاهدين و بعد ارتش آزادي‌بخش تبديل مي‌شود. اشرف پادگان بود و تازه بعد از سقوط صدام و منحل شدن ارتش آزادي‌بخش، تشکيلات براي حفظ اين مکان نام آن را به «شهر اشرف» تغيير مي‌دهد تا آمريکايي‌ها را قانع کند تا «شهروندان» اين شهر را تخليه نکنند. تشکيلاتي که بر خود نام «ارتش آزادي‌بخش» گذاشته بود، در پادگان محصور مي‌شود و از کمترين حد آزادي محروم. به تعبير مسعود، فرماندهان بايد سه «ت» تيغ و تبر و تپانچه را بر بالاي سر اعضا آماده داشته باشند تا آن‌ها از کنترل خارج نشوند. حتي از سال ۱۳۷۳ تعدادي از اعضا در پادگان اشرف زنداني مي‌شوند چون نسبت به وضعيت خود و يا مواضع تشکيلاتي‌شان اعتراض داشتند. ارتشي که ادعا دارد آزادي مي‌بخشد، اجازه خروج اعضا را نمي‌دهد؛ اندکي انتقاد با بازجويي و شکنجه همراه مي‌شود و تازه پس از «خميني‌زدايي» از زنداني است که با انتخاب نام و نام‌خانوادگي جديد به پادگان باز‌مي‌گردد؛ آزادي از زندان به زندگي در پادگان. «سازمان مسعود» روايت تلخ بي‌راهه رفتن جمعي است که در قالب فرقه و اعتقاد به خداگونگي رجوي، مسخ جبر تشکيلاتي مي‌شوند؛ مسخ حرف‌هاي مسعود که مي‌گفت در قيامت فقط از رهبر شما مي‌پرسند و شما اگر پيرو مسعود باشيد با گفتن اينکه «من از جماعت رجوي هستم»، مي‌توانيد به سلامت عبور کنيد. آنانکه مدعي مجاهدت براي خلق هستند، مجبورند در جلساتي طولاني و نفسگير به اين نتيجه برسند که ماهيت واقعي همسرشان چيست و از او طلاق بگيرند؛ چون از نظر مسعود حائل اصلي بين فرد و رهبري، ميل به سکس است. طلاق‌ها آغازي است بر از سلطه افتادن مرد‌ها، چونانکه مرد به عنوان «نرينه مهاجم وحشي» بايد سيطره‌اش را از روي زنان بردارد و با حذف مرد‌ها از مناسبات، يک مرد قدرت همه آن‌ها را در خود جذب مي‌کند و تمام زنان به تملک مسعود درمي‌آيند.‌‌ همان مصداقي ۳۰ خرداد بعد‌ها گفت «اگر رزمندگان مرد، زنانشان را در هم‌آغوشي مسعود ببينند بايست لذت ببرند.» مسعود از نظر مريم رجوي که مفهوم «امضاي معصوميت» را برايش به کار برد، در جايگاه معصوم قرار مي‌گيرد که از خطا مبراست و هرچه بگويد و بکند، عاري از خطا و هواهاي نفساني است؛ معصومي که دستور جدايي نوزادان از مادرانشان را مي‌دهد و مهر مادري را نشانه عدم تکميل انقلاب مي‌داند. اعضا در يک پادگان با قوانين خوابگاهي زندگي کرده و حتي فيلمي که در ايام فراغت تماشا مي‌کردند را نيز سازمان برايشان در نظر مي‌گرفت؛ کارتون تام و جري، مستند حيات وحش و فيلم سينمايي در پنجشنبه‌ شب‌ها همراه با سرو شام البته فيلم‌هايي سانسور شده که صحنه‌هاي جنسي و معاشقه از آن حذف شده‌اند. در سازمان مسعود، اينترنت، تلويزيون، تلفن، روزنامه و راديو همچون ميوه‌اي ممنوعه است؛ تکان‌دهنده‌ اينکه موبايل براي مجاهدين پديده‌اي ناآشنا بود و حتي آن‌ها نمي‌دانستند سيم‌کارت چيست. رابطه زن و مرد در اشرف تابع قوانين تحميلي است؛ «حرمت نامحرم» حاکم است اما نه براي مسعود و مريم در مواجهه با ديگران. آواز خواندن زن و شنيدن صداي زن، بعد از پيوستن مرضيه، خواننده قديمي به شوراي مقاومت در سال ۷۳ باب مي‌شود و حرمت آن در عين ناباوري مي‌شکند. مسعود بني‌صدر، عموزاده ابوالحسن بني‌صدر و از اعضاي سابق مجاهدين روايت عجيبي در «خاطرات يک شورشي ايراني» نقل کرده است: ‌«در نشستي برادري به جرم اينکه بر روي صندلي‌اي که خواهري نشسته بوده و هنوز گرما داشته نشسته، مورد هجوم قرار مي‌گيرد. چراکه از نظر ديگران وي به تعمد زود‌تر از سرد شدن روي صندلي نشسته تا گرماي آن خواهر را حس کند و از آن گرما لذت جنسي ببرد.» وضو گرفتن براي مردان در مکاني که زنان حضور دارند مجاز نيست چراکه مردان حق ندارند در برابر چشمان زنان جورابشان را درآورند. اين رفتار از نظر سازمان مي‌تواند باعث تحريک جنسي خواهران شود. در خانه‌تکاني پيش از عيد نيز برادران براي شستن موکت‌ها بايد با جوراب باشند تا مبادا پايشان توسط خواهري ديده شود. ديگر اشارات درباره روابط زن و مرد، معراج جمعي با همخوابگي زنان با مسعود، بيرون آوردن رحم زنان و…کتاب تاليفي محسن زال را تبديل به آلبوم تصاوير تلخ سرسپردگي تشکيلاتي در تاريکخانه اشرف کرده است. آنان که تيرماه هر سال در پاريس، مهد دموکراسي اروپايي، دور هم جشن مي‌گيرند و تقويم بازگشتشان به ايران را تازه مي‌کنند، در مراودات دروني خود مريم رجوي، رئيس‌جمهور خودخوانده را «مهر تابان» مي‌خوانند که «نه تنها به ايران که به همه جهان نور مي‌تاباند و باعث روشنايي و رستگاري مي‌شود» و زنان را تا انقلاب مريمي نکردند «مادينه مهرطلب» و مردان را «نرينه وحشي» مي‌نامند. آن‌ها اما اصطلاحي دارند که ترسيم‌کننده عيني دنيايشان است: «فاکت‌خواني» به اين معني که «براي هر نشست در طول روز افراد بايست يادداشت‌هايي را برمي‌داشتند و در نشست‌هاي شبانه اين يادداشت‌ها را با عنوان فاکت مي‌خواندند؛ مثلا براي نشست‌هاي غسل رزمنده بايست هر لحظه جنسي را به محض ايجاد در دفترچه کوچکي يادداشت کرده و فاکت آن را ثبت کند تا بعد اين لحظه‌هاي ثبت شده در نشست و در حضور جمع ارائه گردد.» *** سازمان مسعود (انسان‌شناسي سازمان مجاهدين خلق در دوره بعد از انقلاب ۵۷) محسن زال نشر کوير چاپ اول، ۱۳۹۶ ۳۸۴ صفحه ۳۲ هزار تومان همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar