روزنامه سازندگي/ هوشنگ گلشيري «شازده احتجاب» را سال 1348 چاپ کرد. کتابي که به سرعت به يکي از آثار بحث ساز ادبيات ايران تبديل شد. در واقع جرياني از ادبيات داستاني که تحت نام محفلي به نام «جُنگ اصفهان» در دهه چهل تشکيل شده بود با مطرح کردن نام هايي چون گلشيري و شازده احتجاب، بهرام صادقي و سنگر و قمقمه هاي خالي، محمد کلباسي، رضا فرخفال، يونسِ تراکمه و... جنسي از ادبيات را پيشنهاد داد که درش ردپاي سکوني ديده مي شد که از تاريخ ايران مي آمد.
گلشيري پيش از انتشار شازده احتجاب چند داستان کوتاه موفق و ناموفق و يک کتاب ناموفق منتشر کرده بود. اما ظهور شازده احتجاب در فضاي مملو از رئاليسم گرايي افراطي از نوع سوسياليستي اش و البته تقليد از نويسندگان نسل اولي چون هدايت و چوبک يک انقلاب بود. داستاني بلند که درش کابوس رقم زده مي شد.
شازده احتجاب و روزگارش
شازده احتجاب يکي از خوانده شده ترين کتاب هاي تاريخ ادبيات ايران است. اغراق نيست اگر بگوييم بين سه کتاب ادبيات نخبه گراي ايران از حيثِ ميزانِ خوانش قرار دارد. حداقل از دهه شصت به اين طرف به ندرت نويسنده و مخاطب و منتقدي بوده که کارش را آغاز کرده باشد و اين کتاب جزو نخستين خوانده هاي اش نباشد. کتاب قصه اي مشهور دارد. يک شاهزاده قاجاري از نفس افتاده و در حالِ مرگ که در زمان مي چرخد و به واسطه انگاره هايي معناساز به تماشاي آنچه اجدادش کرده اند و آنچه رقم زده اند مي رود.
اضمحلالِ يک دوره مهم انساني و تاريخي، استفاده از تکنيکِ جريانِ سيال ذهن و همچنين توجه به نقش کليدي شخصيت هاي زن در رمان و تشبهي که آنها دچارش مي شوند از جمله عواملي ست که اين کتاب را اتفاقي در ادبيات ايران معرفي کرد و به سرعت نيز کلاسيک شد. داستان بلندي تلخ که يکي از تقليدشده ترين آثار ادبيات ما نيز شد. ميزان داستان ها و رمان هايي که به تأسي از اين اثر نوشته شد فوق العاده زياد است. بخشي از آن البته به حضور محوري و فعال هوشنگ گلشيري بازمي گردد در آموزش داستان نويسي و حلقه هايي که از سال هاي دهه شصت در تهران تشکيل داد و بخشي ديگر به جريان هاي سياسي و اجتماعي باز مي گردد
که باعث شد روايت گلشيري نمونه اي نمادين شود در نگاه به تاريخِ پدران. نسخه سينمايي که بهمن فرمان آرا براساس اين کتاب در دهه پنجاه ساخت نيز يکي از اقتباس هاي مهم تاريخ سينماي ايران است. نگاهِ سياسي گلشيري به مصاديق تاريخي که کنارش بودند و او راوي تعفن و مرگشان بود، مخاطبان را شوکه کرد. اين را بايد کنارِ نثر آهنگين و موجز او گذاشت در اين کتاب. با اين فرآيند شازده احتجاب کتابي نبود که محبوب متوليان سياسي باشد و براي همين قصه سانسور و ممنوعيت اش همراه بسياري ديگر از آثار هوشنگ گلشيري قصه اي ست پر آبِ چشم.
شازده احتجاب و سانسور
هوشنگ گلشيري از اوايلِ دهه شصت و زماني که بسياري از روشنفکران و نويسندگان ايران را ترک کردند يا به کنجي خزيدند به عنوان يک فعال ادبي و روشنفکري در ميانه ميدان ايستاد. او که در سال هاي قبل معلمي مي کرد و زندگي اش از اين راه مي گذشت از کار بيکار شد و بنا بر روايت هايي که خود نوشته و همسرِ مترجم اش: فرزانه طاهري نيز به آنها اشاره کرده، بسيار سخت مي زيست. اين ميان او که در دهه پنجاه و اول دهه شصت آثار موفق و جدي ديگري مانند «بره ي گمشده راعي»، «کريستين و کيد»، «نمازخانه کوچکِ من»، «معصوم پنجم» و ... را نوشته بود با ممنوعيت اکثر کارهاي اش مواجه شد.
سال ها با کساني که در پهنه زماني دهه شصت کار ادبيات کرده بودند هم صحبت بوده ام و همه به اتفاق از فشار معيشتي و از آن مهمتر فضاي محدودي که رقم خورده بود مي گفتند و اينکه چه قدر ماندن در اين فضا مشکل بود، مثال هايي چون گلشيري بسيارند. احمد محمود نيز دچار همين گير و گرفت شد، احمد شاملو به شکلي ديگر، نويسندگان جواني که مي خواستند کار منتشر کنند فارغ از مساله برخوردها که نمونه هايي از آن در ماجراي شهرنوش پارسي پور و کتاب اش ديده شد، مشکل بزرگ عدم ريسک پذيري ناشران را داشتند. گلشيري به تنهايي علاوه بر اينکه خود تخت فشار شديدي بود تبديل به ملجاء و روزنه اميد بسياري از همين نويسندگان شد.
او چند بار جُنگ هايي داستاني منتشر کرد که درش از هر نويسنده يک يا دو داستان بود و با اين کار آنها را در حيات ادبي کمک کرد. همين طور تعاملي که با معدود نشريات ادبي باقي مانده داشت. از سويي روزگار به سختي مي گذراند. به قولِ فرزانه طاهري «کارِ گِل» ... اما داستان شازده احتجاب در سالِ 1368 و بعد نُه سال ممنوعيت رويه اي ديگر يافت. کتاب منتشر شد. در آن سال و يکي دو سال بعدش برخي کارها که وضعيت شازده احتجاب را داشتند توانستند به بازار بيايند. اما اين رويه کاملا موقتي بود و فضا با تثبيت جرياني به نام اداره کتاب که قرار بود به کتاب ها پيش از انتشار «اجازه» بدهد، سمت و سويي ديگر پيدا کرد...
شازده احتجاب و نويسنده در دهه هفتاد
بي راه نيست اگر بگويم دهه هفتاد و سال هاي ابتدايي اش به اندازه بيست سال يا بيشتر جان و نفس نويسنده اي چون هوشنگ گلشيري را گرفت. در سال هاي پاياني دهه شصت و بعد بسته شدن دوباره فضا با ساخته شدن اداره کتاب وزرات ارشاد و تئوريزه شدن برخورد جدي با نويسندگان و روشنفکران غيرخودي در برخي نهادهاي امنيتي و اجرايي شدنش، هوشنگ گلشيري يکي از نام هايي بود که به خاطر قدرت، کاريزما و حتي ميزان مخالفان ادبي اش و از همه مهم تر جان سختي اش در عدم مهاجرت و گم شدن در گوشه اي از جهان تحت فشار قرار گرفت.
شازده احتجاب بعد همان تک چاپ سال 1368 باز به محاق رفت و نسلِ من که تازه در اوايل دهه هفتاد با نام گلشيري آشنا شده بودند به سخت ترين شيوه کتاب را مي يافتند. آن زمان که نسخه هاي افست در کار نبود يافتن شازده احتجاب و داشتن اش يک اتفاق مهم بود و البته سخت. از سويي گلشيري محافل داستان نويسي خود را داشت و با نشريات معدود اما تاثيرگذاري چون «گردون» و «آدينه» همکاري مي کرد. مقالات مهمي که او در آن سال ها نوشت گاه براي اش گران هم تمام شد. اين حصر عملا در کل سال هاي دهه هفتاد با او بود. هر چند مثلا سال 1373 مجموعه داستان جديد او «دستِ تاريک، دستِ روشن» توانست به بازار بيايد ولي عمده کتاب هاي اش در غيبت محض بودند.
شازده احتجاب در اين وضعيت شکلِ نمادينيِ مضاعفي پيدا کرده بود. هوشنگ گلشيري که تن به هيچ سانسوري نمي داد مدام در حال سر و کله زدن با مسئولان سانسور بود و در اين باره حکايت هاي پرشماري از او در دست است. گلشيري و شازده احتجاب در دهه هفتاد در عين تنهايي چراغي بودند براي ادبيات ايران. هرچند گلشيري منتقدان بسياري داشت و دارد. آنها که نگاهِ ادبي او را بر نمي تابيدند و اعتراض داشتند به قدرت مطلقي که در ادبيات ايران داشت (و البته آن را با نوشته ها و تلاش هاي فراوان اش به دست آورده بود) نيز اذعان مي کردند که چه قدر توانِ ايستادن مقابل سانسور را افزايش داده است.
گلشيري در روزهاي پرهراسي که ماجراي قتل هاي زنجيره اي رقم مي خورد و فشارهايي از تمام جوانب از جمله صدا و سيما و برنامه «هويت» که با مشارکت سعيد امامي براي تخريب چهره روشنفکران و نويسندگان ساخته شده بود بر او و نويسندگان ديگر وارد مي شد، فضا را ترک نکرد. اين يک روايت شعاري و نمادين و احساس برانگيزِ صرف نيست که رفتار هوشنگ گلشيري به عنوان مردي که ناچار شده بود بسياري از ظرفيت هاي نويسندگي اش را صرف مبارزه با تصلب، سانسور و کم رمق شدن جريان داستان نويسي غير فرمايشي کند عميقا ستايش برانگيز است. او که نويسندهاي جاه طلب بود و روياهاي زباني و روايي فراواني در سر داشت،
در آخرين سال دهه هفتاد و تنها در زماني که شصت و سه سال داشت از دنيا رفت و اين مصادف شد با تجديد چاپ جديد شازده احتجاب گلشيري بعد به قدرت رسيدن سيد محمد خاتمي و بعدِ افشاي پروژه قتل هاي زنجيره اي توانست کمي آرامش پيدا کند، مجله موفقِ «کارنامه» را منتشر کند. آثار برخي شاگردان اش مانند کورش اسدي، شهلا پروين روح يا حسين آبکنار را در نشرِ اگه و مجموعه شهرزاد در بياورد. در فکرِ جايزه اي ادبي برود و چند مصاحبه ناب داشته باشد با روزنامه هاي اصلاح طلبِ آن زمان. عکس هاي اش در اين صفحات منتشر مي شدند و فضا جوري رقم مي خورد که بسياري مي خواستند کتاب هاي ناياب اش را بخوانند هر چند رمان بلندي که نوشت؛
«جن نامه» همراه برخي آثارِ ديگرش باز هم اجازه انتشار مجدد پيدا نکردند اما مجموعه داستان هاي کوتاهش در يک جلد از سوي نشر نيلوفر به بازار آمد و همين طور بود وضعيت مجموعه دو جلدي مقالات اش؛ «باغ در باغ». اما مرگِ گلشيري تراژدي محض بود در سال آخر دهه هفتاد. تکيده، پرسُرفه و مملو از شور شده بود در ماه هاي آخر و انگار با وجود بيماري مزمن ريه انتظار مرگ نداشت. فيلمِ اشک هاي او در مراسم دفنِ پوينده بر نوارهاي وي اچ اس دست به دست مي شد. قصه «اتوبوسِ ارمنستان» لو رفته بود. نسلِ من به احترام اين همه تحملِ فشار از جا بلند شده بود مقابلِ گلشيري و ديگر نويسندگاني چون او. و او در خرداد سالِ ۱۳۷۹ از دنيا رفت.
شازده احتجاب و سال هاي دهه هشتاد و نود
بين سال 1379 تا سال 1384 شازده احتجاب چندين بار و در تيراژهاي بالا منتشر شد. هر چند در اين سال ها سر و کله جريان کتاب هاي اُفستي نيز پيدا شده بود و برخي از آثار ديگرش که تا امروز هم اجازه انتشار نگرفته اند در بازار و با قيمتي پايين و البته بي هيچ حق و حقوقي براي خانواده اش به فروش مي رفتند. رماني مانند «جن نامه» يا «اهلِ هوا» در تيراژهاي آنچناني در دست فروشي ها و کهنه فروشي ها به پول نزديک مي شدند. همين طور بود وضعيت اکثر آثار ديگر. اما چند کتاب نيز در بازار بود. «دستِ تاريک، دستِ روشن»، «شازده احتجاب»، «آينه هاي دردار» و مجموعه هاي داستان هاي کوتاه اش.
از سويي جايزه بنياد هوشنگ گلشيري نيز راه افتاد و به نويسنده گان جايزه مي داد و هرسال هرکس فکر مي کرد حق خودش با دوستاش يا دشمن اش در آن خورده شده! در واقع نيمه اول دهه هشتاد دوران شکوفايي نام و آثار گلشيري بود. با آن که روزنامه ها و نشريات تندرويِ پرونده ساز براي او قصه مي ساختند و مي پراکندند. سال 1384 نشر نيلوفر آخرين چاپ رسمي کتاب را که چهاردهمين اش محسوب مي شد، منتشر کرد. با به قدرت رسيدن محمود احمدي نژاد مشخص بود که نه تنها گلشيري بلکه انبوهي ديگر از نويسنده گان و شاعران زنده و مرده ديگر جايي در ويترين هاي رسمي نخواهند داشت. کتاب را اصلاحيه زدند.
طبيعي بود خانواده اش قبول نکنند و براي همين ممنوع شد و تبديل به طعمه لذيذي براي کهنه فروش ها و أفست کارها که در دوران احمدي نژاد تبديل شدند به کارتل هايي چنان قدرتمند که امروز کسي انگار نمي تواند با آنها مبارزه کند. ورود دستگاه هاي چاپ ديجيتال و حذف فيلم و زينک حتي نسخه هاي کج و معوج اُفستي را تبديل کرد به کتاب هاي مُنقح تر و آبرومند. تمامِ آثار گلشيري در بازار بود. اين براي نسل جديد اتفاقي عالي به شمار مي آمد و براي يک نويسنده که جان کنده بود تا کتاب هاي اش به فروش برسند تراژدي محض. از سويي ديگر در اين سال ها نقدهاي فراواني به جهان داستاني گلشيري نوشته شد و چند کتاب هم درباره اش در آمد.
جريان شاگردان اش سعي داشتند رويه او را در محفل سازي ها ادامه دهند که عمدتا ناموفق ماندند چه زمانه تغيير کرده بود و شکلِ درکِ ديگري عوض. بسياري از اين شاگردان و نزديکان اش در اين سال ها کتاب چاپ کردند که جز چند نام، بقيه طرفي نبستند و نشان دادند در نهايت داستان نويس هايي متوسط اند و حتي گاه کار به جايي رسيد که برخي بر گلشيري نقد برند که او موجبِ تک صدايي در سال هاي دهه هفتاد شده بوده. در حالي که در آن سال ها صداها چنان در گلو مانده بود که گلشيري هر چه کرد قابل تقدير بود از اين منظر. با وجود اين همه حضور، نقدهاي مختلف، بزرگ داشت ها، حمله ها، مجادلات قلمي و... همگي نشان مي دادند
که او به عنوان يک داستان نويس کاملا زنده است. اما دولتِ مهرورز تقربيا تمام کارهاي او را ممنوع کرده بود و گاهي هم به نشريات درباره نوشتن از او هشدارهايي مي داد که خود داستان ديگري ست. ممنوعيت انتشار شازده احتجاب اين بار بسيار طولاني تر شد و عملا همه عادت کرده بودند براي داشتن اين رمان که با انواع جلدها هم منتشر شده بود سري بزنند به يک دستفروش، کهنه فروشي و حتي برخي کتابفروشي هايي که کارهاي اُفست هم مي فروختند. انگار غيررسمي بودن نويسندگانِ جدي ايران رويه اي ست براي خودش.
سيزده سال طول کشيد تا هفته گذشته انتشارات نيلوفر چاپ رسمي پانزدهم «شازده احتجاب» را در حوالي چهل و نهمين سالِ انتشارش در تيراژ چهار هزار و دويست نسخه منتشر کند و ميان انواعِ خبرهاي بد، ميانِ خبرِ لغو ديدارهاي پاموک يا جمع شدن برخي کتاب ها از نمايشگاه، يکي از نمادهاي اميد در ادبيات ما را به بازار بفرستد. در واقع اتفاقِ جدي همين است... اينکه شازده احتجاب کتابي ست مهم و درباره اش انبوه نقدها و روايت ها نوشته شده و خواهد شد امري ست ديگر بلکه براي من جايگاهِ نمادين اين کتاب که مدام مقابل سانسور ايستاده و از آن عبور کرده مهم است. اين روياسازيِ يک کتاب است براي نويسنده اي که من باشم البته چون من کم نيستند.
يکي به من پيغام داده بود که اين نوستالژي بازي ست والخ... نه. شازده احتجاب هيچ خوانش نوستالژيکي به آن مفهومي که چنين افرادي در سر دارند ندارد و اصلا مگر مي شود از بازگشت رسمي و عيني يک اثرِ کلاسيک ادبيات ايران شاد نشد و به افتخارش دلگرم. و اين نشانه اميد شايد بتواند راهي بگشايد براي بازگشت بسياري آثار ديگر و البته انتشارِ آثارِ جديد. و اين انگار تخصص هوشنگ گلشيري ست که در غياب تن اش هم اميد مي سازد براي نسلي که به آن باور داشت... سلام برشازده احتجاب و هوشنگِ گلشيري که تن اش زير سنگ گور احتمالا شکسته شده اش است و جان اش در اين ادبيات مي چرخد.
مهدي يزداني خرم
بازار