آخرين خبر/ «ماهي سياه کوچولو» اثري بيبديل از نويسنده پيشرو و صاحبنام کشورمان «صمد بهرنگي» ميباشد. او اين قصه را در سال ۱۳۴۶ نگاشت و در سال ۱۳۴۷ آن را براي چاپ به کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان سپرد. ماهي سياه کوچولو در قالب فابل حکايت شده است زيرا تمام شخصيتهاي آن را حيوانات تشکيل ميدهند. ماهي سياه کوچولو داستان ماهي کوچکي است که هوس رهايي به سر دارد و براي ارضاي حس کنجکاوي خود راهي سفري ماجراجويانه و هيجان انگيز ميشود.
خلاصهاي از کتاب ماهي سياه کوچولو:
صمد بهرنگي نويسنده آوانگارد، خوشقلم و صاحب انديشه در طول عمر کوتاه خود قصههاي زيادي را در پي هدف روشن ساختن افکار کودکان براي آنها نگاشته است که يکي از معروفترين اين قصهها ماهي سياه کوچولو ميباشد.
بهرنگي ماهي سياه کوچولو را در اين داستان بهعنوان نمادي از جوانان آزاديخواهي که حاضرند تمام سختيها را به جان بخرند و درراه آزادي گام بردارند انتخاب کرده است. ماهي کوچولو پيش از آغاز سفر سعي در آگاهسازي ماهيهاي کوچک ديگر نيز دارد اين سعي در آگاهسازي ديگران را ماهي سياه کوچولو از نويسنده داستانش به ارث برده است زيرا صمد بهرنگي خود يکي از فعالين آزادي انديشه و از فعالين سياسي پيش از انقلاب بود و همچنين از راه تدريس در مناطق محروم سعي در روشنضمير ساختن اجتماعي داشت.
ماهي سياه کوچولو از تکرار و عادت به تنگ آمده و خواهان کشف دنياهاي جديد است. او نميخواهد تمام عمر خود را همچون ماهيان پير اطرافش در يک برکه کوچک به پايان برساند. عزمش را جزم ميکند و در برابر مخالفتها ايستادگي ميکند و راهي اين سفر پرمخاطره ميشود. ماهي کوچولو با جبر زمانه کنار نيامد، در راه سفر با دشمنان و ظالمان جنگيد و در مقابلشان قد علم کرد، او شور تغيير و انقلاب به سر دارد. راهي دريا ميشود، ميرود تا رفتنش تلنگري باشد براي ساير موجودات برکه تا بدانند زندگي جور ديگري هم امکانپذير است و تنها در آن برکه نيست که ميتوان زيست. برکهاي که در اين قصه نماد زندان است زنداني بدون حصار که بهواقع موجوداتش با افکارشان آن را براي خود به وجود آوردهاند.
شخص دانا و راهنما در اين قصه حلزون است که گرچه بهطور مستقيم نقشي در قصه ندارد اما قبلا ماهي سياه را آگاه کرده است. او توسط ماهيان بزرگتر به جرم داناسازي و هوايي کردن بچه ماهيها کشتهشده است. راوي داستان ماهي پيري است که داستان ماهي سياه کوچولو را براي 12000 نوه خود تعريف ميکند. در ميان اين نوهها تنها ماهي سرخ کوچکي از قصه پند ميگيرد و هوس رفتن به دريا به سرش خطور ميکند. اين ماهي سرخ نماد جوانان آزاديخواهي است که از روشنفکران نسل گذشته خود درس آزادگي و شجاعت و شهامت ميآموزند و ادامهدهنده راه دشوار آنان خواهند بود.
نکته غمانگيز اين ماجرا اين است که از ميان 12000 ماهي که گوش به قصه ماهي پير سپرده بودند تنها يکي از آنها به آگاهي دستيافت و مابقي تنها به سرگرم شدن با آن داستان بسنده کردند و از آن عبرت نگرفتند.
ماجراهاي ماهي سياه کوچولو را بايد شنيد و خواند و درباره آن تفکر کرد و به ديگران نيز منتقل ساخت. اين کتاب در سال 47 توسط انتشارات کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان به چاپ رسيد. انتشاراتي که کتابهاي بسيار خوبي را در آن سالها براي کودکان به چاپ ميرساند.
ماهي سياه کوچولو موفق به دريافت جوايزي چون کتاب برگزيده کودک، جايزه نمايشگاه کتاب کودک در بلون ايتاليا، جايزه بيينال براتيسلاواي چک اسلواکي و... شد. اين کتاب تاکنون به زبانهاي زيادي ترجمه شده و در هر کشور بنابر تاريخ و فرهنگشان برداشتهاي خود را از اين قصه داشتهاند. ماهي سياه کوچولو کتابي است که گذر زمان از ارزش ادبي و اجتماعي و آموزندگي آن نميکاهد.
قسمتي از کتاب ماهي سياه کوچولو:
ماهي سياه کوچولو گفت: «ميخواهم بروم ببينم آخر جويبار کجاست. ميداني مادر، من ماههاست تو اين فکرم که آخر جويبار کجاست و هنوز که هنوز است، نتوانستهام چيزي سر در بياورم. از ديشب تا حالا چشم به هم نگذاشتهام و همهاش فکر کردهام. آخرش هم تصميم گرفتم خودم بروم آخر جويبار را پيدا کنم. دلم ميخواهد بدانم جاهاي ديگر چه خبرهايي هست».
مادر خنديد و گفت: «من هم وقتي بچه بودم، خيلي از اين فکرها ميکردم. آخر جانم! جويبار که اول و آخر ندارد؛ همين است که هست! جويبار هميشه روان است و به هيچ جايي هم نميرسد».
ماهي سياه کوچولو گفت: «آخر مادر جان، مگر نه اين است که هر چيزي به آخر ميرسد؟ شب به آخر ميرسد، روز به آخر ميرسد؛ هفته، ماه، سال...».
مادرش ميان حرفش دويد و گفت: «اين حرفهاي گنده را بگذار کنار، پاشو برويم گردش. حالا موقع گردش است نه اين حرفها!»
ماهي سياه کوچولو گفت: «نه مادر، من ديگر از اين گردشها خسته شدهام، ميخواهم راه بيفتم و بروم ببينم جاهاي ديگر چه خبرهايي هست. ممکن است فکر کني که يک کسي اين حرفها را به ماهي کوچولو ياد داده، اما بدان که من خودم خيلي وقت است در اين فکرم. البته خيلي چيزها هم از اين و آن ياد گرفتهام. مثلا اين را فهميدهام که بيشتر ماهيها، موقع پيري شکايت ميکنند که زندگيشان را بيخودي تلفکردهاند. دائم ناله و نفرين ميکنند و از همهچيز شکايت دارند. من ميخواهم بدانم که راستي راستي زندگي يعني اينکه توي يکتکه جا، هي بروي و برگردي تا پير بشوي و ديگر هيچ، يا اينکه طور ديگري هم توي دنيا ميشود زندگي کرد؟»
وقتي حرف ماهي کوچولو تمام شد، مادرش گفت: «بچه جان! مگر به سرت زده؟ دنيا!... دنيا!... دنيا ديگر يعني چه؟ دنيا همينجاست که ما هستيم، زندگي هم همين است که ما داريم...».
در اين وقت، ماهي بزرگي به خانه آنها نزديک شد و گفت: «همسايه، سر چي با بچهات بگومگو ميکني، انگار امروز خيال گردش کردن نداريد؟»
مادر ماهي، به صداي همسايه، از خانه بيرون آمد و گفت: «چه سال و زمانهاي شده! حالا ديگر بچهها ميخواهند به مادرهايشان چيز ياد بدهند».
همسايه گفت: «چطور مگر؟»
مادر ماهي گفت: «ببين اين نيموجبي کجاها ميخواهد برود! دائم ميگويد ميخواهم بروم ببينم دنيا چه خبر است! چهحرفهاي گندهاي!»
همسايه گفت: «کوچولو، ببينم تو از کي تا حالا عالم و فيلسوف شدهاي و ما را خبر نکردهاي؟»
ماهي کوچولو گفت: «خانم! من نميدانم شما «عالم و فيلسوف» به چه ميگوييد. من فقط از اين گردشها خسته شدهام و نميخواهم به اين گردشهاي خستهکننده ادامه بدهم و الکيخوش باشم و يکدفعه چشمباز کنم ببينم مثل شماها پير شدهام و هنوز هم همان ماهي چشم و گوش بستهام که بودم».
دربارهي صمد بهرنگي:
صمد بهرنگي نويسنده نامي در سال 1318 در تبريز چشم به جهان گشود. او در خانوادهاي تهيدست رشد يافت و معناي فقر و سختي روزگار و اختلاف طبقاتي را با پوست و استخوان چشيد. همين مسئله سبب شد تا افکار آزاديخواهانه و ظلم ستيز در او شکل بگيرد.
او معلمي فداکار و دلسوز بود که در مناطق محروم تدريس ميکرد و تمام هم و غمش ذرهاي آگاه شدن مردم ظلم پذير اطرافش بود. او که جهتگيريهاي سياسي و دغدغههاي اجتماعي داشت کتابهايش را هم بر اساس همين ايدهها مينوشت و براي فرار از سانسور کتابي مثل ماهي سياه کوچولو را در قالب فابل نوشت.
از ديگر کتابهاي او ميتوان به اولدوز و کلاغها، اولدوز و عروسک سخنگو، کوراغلو و کچل حمزه و... اشاره داشت. بهرنگي در سال 47 در سن 29 سالگي در رودخانه ارس مشغول شنا کردن بود که غرق شد و دار فاني را وداع گفت. راهش پر رهرو باد.
بازار