نماد آخرین خبر

یادداشت طنز/ بازجویی به سبک مامان!

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
یادداشت طنز/ بازجویی به سبک مامان!
روزنامه شهروند/ مامان خونش به جوش آمده بود. همه را به صف کرده بود و مي‌خواست بفهمد کي دوباره دست خيسش را با پرده پذيرايي خشک کرده. من و برادرم سعيد عادت داشتيم. صاف ايستاده بوديم و پلک نمي‌زديم، چون کوچکترين حرکت اضافي باعث حساس‌شدن مامان مي‌شد. ولي ايستادن براي پدربزرگ سخت بود. با آن لقوه گردنش، جنايتکارترين فرد جمع به نظر مي‌رسيد. البته اگر کار به دادگاه مي‌کشيد، موضوع تکرر ادرارش هم برايش دردسرساز مي‌شد؛ هر کسي که بيشتر مي‌رود دستشويي بيشتر هم دستش را با پرده خشک مي‌کند. منطقي نيست؟ مامان خيلي آرام از جلوي صف ما رد شد و تو چشم تک‌تک‌مان نگاه کرد. «خب، ديروز بين ساعت ٤ تا ٥ بعد از ظهر کجا بودي؟»، «از دستشويي که اومدي بيرون صاف رفتي سمت پرده يا اول يه سر به يخچال زدي؟»، «راستشو بهم بگيد. کاري ندارم. فقط دوست دارم بدونم کي اين کارو کرده». راستش را نمي‌گفت. اگر لو مي‌داديم روزگارمان سياه بود. اول يک کتک حسابي مي‌خورديم، بعد از همين حقوق جزيي که در خانه داشتيم هم محروم مي‌شديم. انواع روش‌هاي بازجويي را به کار برد. يک‌دستي زد. سوالش را از اول به آخر پرسيد؛ تطميع؛ تهديد؛ پليس خوب و بد شد ولي هيچ‌کدام جواب نداد. گفت: «خب باشه، خودتون خواستيد. من هيچ عجله‌اي ندارم. بالاخره معلوم مي‌شه کي بوده.» بعد از سه ساعت ايستادن، حس مي‌کردم خون به مغزم نمي‌رسد. احتمالا براي بابا هم همين اتفاق افتاده بود، چون دستش را بالا گرفت و گفت: «من بودم.» همه شاخ درآورده بوديم. مامان رفت سمتش و يک دور کامل دورش چرخيد و گفت: «از اولش حدس مي‌زدم. خب، حالا بگو برا چي اين کار رو کردي؟» بابا گفت: «به خاطر اين‌که حوله‌‌ام کثيف بود.» مامان لوستر بالاي سرمان را تکان داد و گفت: «حوله‌ا‌ت برا چي کثيف شده بود؟» بابا گفت: «آخه باهاش دمپايي‌هاي دستشويي که خيس شده بود رو خشک کردم.» گردن مامان تکان شديدي خورد ولي خودش را جمع کرد. گفت: «دمپايي دستشويي رو خيس کرده بودي؟» بابا گفت: «آخه مي‌دوني چي شد؟ با کفش اومدم تو خونه، رفتم تو دستشويي. براي اين‌که دستشويي کثيف نشه، پاهامو گذاشتم رو دمپايي. بعد که اومدم بيرون قاليچه جلوي در گِلي شد. گِل‌هاي قاليچه رو بردم پشت تلويزيون تکوندم. بعد جورابام رو درآوردم انداختم زير مبل. خيلي خسته شده بودم، رفتم آب بخورم که ظرف شير چپ شد تو يخچال. با تي‌شرت تو که دم دست بود، شيرها رو پاک کردم. بعد دستم رو شستم چون حوله نبود با پرده خشک کردم.» مامان مات مانده بود و تکان نمي‌خورد. بابا گفت: «آهان قضيه گريس ماليدن به ملافه‌هاي کمد ديواري رو نگفتم. اونم بگم؟» مامان مثل لحظه آخر بازي مرتال‌کُمبت، دو تا چرخ دور خودش زد و ولو شد روي مبل. يک صدايي گفت: «فينيش». حسام حيدري ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره