نماد آخرین خبر

چه چیزی باعث شد «سلینجر» تا پایان عمر تنها زندگی کند؟

منبع
مشرق
بروزرسانی
چه چیزی باعث شد «سلینجر» تا پایان عمر تنها زندگی کند؟
مشرق/ روز اول ژانويه سالگرد تولد جي.دي.سلينجر است، درست در صد سال پيش. سلينجر را بيش از هرچيز با «ناتور دشت» مي‌شناسيم؛ روايت پسري شاکي از روزگار که يک‌سري از اعتبارهاي آدم‌بزرگ‌ها و حتي دنياي مدرن را بدون واهمه زيرسؤال مي‌برد. به همين خاطر، هم مروري داريم بر رمان کم‌حجم و سبک ناتور دشت که احتمالاً چند ساعته خواندنش به پايان مي‌رسد و هم نگاهي کرده‌ايم به فيلمي که درباره دنياي مرموز و انزواگزيده سلينجر ساخته شده است؛ فيلمي که نشان مي‌دهد سروکله هولدن کالفيلد چطور در زندگي سلينجر پيدا شد. «اگه واقعاً مي‌خواي قضيه رو بشنوي، لابد اول چيزي که مي‌خواي بدوني اينه که کجا دنيا اومده‌م و بچگي گندم چه‌جوري بوده و پدرمادرم قبلِ دنيا اومدنم چيکار مي‌کردن و از اين جور مزخرفات ديويد کاپرفيلدي؛ ولي من اصلاً حال و حوصله تعريف کردن اين چيزا رو ندارم…» هولدن کالفيلد قصه را از همين جا شروع مي‌کند؛ همين قدر شاکي و عجول؛ با لحني متفاوت. از گفتن فحش و تکه‌انداختن ابايي ندارد؛ همان‌طور که از نقد کردن و آدم‌بزرگ‌ها را زير سؤال بردن. کساني که به گمان خودشان درست زندگي مي‌کنند، اما نوجواني که نه چيزي براي از دست دادن دارد و نه اميد خاصي به آينده مي‌تواند اين گمانشان را به هم بريزد و آنها را به باد انتقاد بگيرد؛ گاهي بلند و گاهي آرام در دلش، بدون اينکه کسي بشنود. هولدن کالفيلد از مدرسه اخراج شده است، درس‌هايش را هم نتوانسته با نمره قبولي پاس کند، البته جز انگليسي. حالش از نظر ديگران خراب است، ولي خودش چندان مشکلي ندارد با اين مساله. بي‌پروا معيارهاي ديگران را نقد مي‌کند و از دوست‌داشتني‌ها و نفرت‌هايش مي‌گويد. او بدون هيچ مقدمه‌چيني و حرف اضافه‌اي از خودش مي‌گويد: «فقط قصه اتفاقايي رو واسه‌ت تعريف مي‌کنم که دورو برِ کريسمس پارسال، قبل اينکه حسابي پيرم درآد، سرم اومد و مجبور شدم بيام اينجا بي‌خيالي طي کنم.» و اين قصه از کجا شروع مي‌شود؟ «حالا مي‌خوام قصه‌مو از روزي شروع کنم که دبيرستان پنسي رو ول کردم. دبيرستان پنسي همون مدرسه‌هه‌س که تو اگزرتاونِ پنسيلوانياس. لابد اسمشو شنيدي يا اقلکم آگهي‌اش به چشمت خورده....» او همين قدر صميمي از مدرسه‌اش مي‌گويد و معلم‌هايي که قواعد عجيب و غريبي براي شاگردانشان اختراع کرده‌اند؛ انگار که مدرسه دوران نوجواني خيلي از ماست، حتي مايي که هيچ وقت در پنسيلوانيا نبوده‌ايم و آگهي‌هاي دهان‌پرکن دبيرستان پنسي را نديده‌ايم. جلوتر که مي‌رود از آدم‌بزرگ‌هايي مي‌گويد که خودشان گيج هستند و در اين گيجي سرخوشند و گويي يکي از وظايفشان اين است که کوچک‌ترها را هم به دنياي عجيب خودشان راه بدهند. احتمالاً همين قانون‌شکني‌ها و نقدها باعث شده تا خيلي‌ها با هولدن کالفيلد احساس نزديکي کنند و حتي او را به اسطوره يا شبه‌اسطوره خودشان تبديل کنند. خدشه بر اسطوره «ناتور دشت» خوب است، شاهکار است و… هولدن کالفيلد يک اسطوره است... تصوير کلاهش خالکوبي تن طرافدارانش است... بعضي‌ها با او خنده‌ايد، بعضي‌ها گريه کرده‌اند، بعضي‌ها او را نماد خودشان دانسته‌اند.... اين جملات پرهياهو را مي‌توان همين طور ادامه داد. اما در اين شلوغي، مثل همه شلوغي‌هاي ديگر، صداي نظرات يک عده به گوش نمي‌رسد. يا يک عده مي‌ترسند چيزي درباره هولدن کالفيلد بگويند. يعني همان گروهي که به نظرشان اين رمان چندان هم شاهکار نيست و دنيا و احوالات هولدن کالفيلد را درک نمي‌کنند. اشکالي هم ندارد کسي بي‌غرض از دنياي متفاوت خودش بگويد و شخصيتي را که براي خيلي‌ها اسطوره شده، اسطوره نداند. براي شما هولدن کالفيلد يک اسطوره تمام عيار است؟ *ويژه نامه قفسه ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره