آخرين خبر/ کودک گرسنه بود...
شير ميخواست...
اما مادر خودش هم گرسنه بود،
شير نبود و نوزاد گريه ميکرد.
دشمن نزديک بود، با سگ ها...
اگه سگ ها صدايي ميشنيدن،
هممون ميمرديم.
گروهمون حدود سي نفر بود...ميفهميد؟
بالاخره تصميم گرفتيم....
هيچکس جرأت نکرد دستور فرمانده رو منتقل کنه،
اما مادر خودش قضيه رو حدس زد.
قنداق نوزاد رو تو آب فرو برد
و مدت زيادي همونجا نگه داشت....
نوزاد ديگه گريه نميکرد...
هيچ صدايي نمياومد....
ما نميتونستيم سرمون رو بالا بگيريم.
نه ميتونستيم تو چشماي مادر نگاه کنيم،
نه تو چشماي همديگه...
جنگ چهره زنانه ندارد
سوتلانا آلکساندرونا آلکسيويچ
بازار