نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
کتاب

مسعود فراستی: از فاضل نظری خوشم می‌آید

منبع
فرهيختگان
بروزرسانی
مسعود فراستی: از فاضل نظری خوشم می‌آید
فرهيختگان/ اشعارش بيشتر عاشقانه است، اشعاري که با هر بار خواندنش مي‌خواهيد بارها و بارها آن را بخوانيد. فاضل نظري و شهرت غزل‌هاي عاشقانه‌اش بر کسي پوشيده نيست. سال ۵۸ به‌دنيا آمده و تحصيلات ابتدايي‌اش را در شهرهاي خمين و خوانسار گذرانده است. سال ۷۶ و در ۱۸ سالگي، براي ادامه تحصيل در رشته‌هاي معارف اسلامي و مديريت، به دانشگاه امام صادق (ع) تهران رفته و براي مقطع دکتري هم تحصيلاتش را در رشته مديريت توليد و عمليات در دانشگاه شهيد بهشتي ادامه داده است. اما اين همه آن چيزي نيست که درونيات اين جوان اهل خمين را در تمام دوره تحصيلش شکل مي‌دهد. سال ۸۲ بود که مجموعه شعري با عنوان «گريه‌هاي امپراتور» از اين شاعر جوان منتشر و با همين دفتر شعر به جامعه ادبي معرفي شد. فاضل نظري حالا با ۱۲۶ غزل در سه دفتر شعر؛ «آن‌ها» با ۵۱ غزل، «اقليت» با ۳۷ غزل و «گريه‌هاي امپراتور» با ۳۸ غزل توانسته هواداران بسياري پيدا کند تا حدي که اواخر دهه ۸۰ سه‌گانه فاضل ‌نظري به‌عنوان پرمخاطب‌ترين و پرفروش‌ترين مجموعه شعر در اين سال‌ها شناخته شد. يکي از ويژگي‌هاي زبان شعري فاضل نظري اين است که او از کاربرد کلمات و تعبيرات معمول در محاوره و زبان مردم کوچه‌ و ‌بازار، چه در متن شعر و چه در قافيه و رديف، ابايي ندارد. براي همين شعرهايش بين جوان‌ها مشهور شده و حتي در صفحات مجازي بازنشر وسيعي داشته است. سال ۹۲ دفتر شعر «ضد» از اين شاعر رونمايي شد تا اين مجموعه هم به جمع کتاب‌هاي پرفروشش اضافه شود. فاضل ‌نظري در مورد اين کتاب گفته است: ««ضد» همان دشمن درون خود آدم است که دست از سرمان برنمي‌دارد.» تصميم گرفتيم تا از خيلي‌ها بپرسيم کدام شعر فاضل را بيشتر دوست دارند. در اين ميان بعضي هم نظر تخصصي‌شان را در مورد شعر فاضل نظري و خود او گفتند. هر چند حيا مي‌کند از بوسه ما دوست دلتنگي ما بيشتر از دلهره اوست الفت چه طلسمي است که باطل شدني نيست اعجاز تو اي عشق نه سحر است نه جادوست اي کاش شب مرگ در آغوش تو باشم زهري که بنوشم ز لب سرخ تو داروست يک بار دگر بار سفر بستي و رفتي تا ياد بگيرم که سفر خوي پرستوست از کوشش بيهوده خود دست کشيدم در بستر مرداب چه حاجت به تکاپوست دلواپس گذشته مباش و غمت مباد من سال‌هاست هيچ نمي‌آورم به ياد بي اعتنا شدم به جهان بي‌تو آنچنان کز ديدن تو نيز نه غمگين شوم نه شاد من داستان آن گل سرخم که عاقبت دلسوزي نسيم سرش را به باد داد گفتي ببند عهد و به من اعتماد کن نفرين به عهد بستن و لعنت به اعتماد اين زخم خورده را به ترحم نياز نيست خير شما رسيده به ما مرحمت زياد به چنگ آورده‌ام گيسوي معشوقي خيالي را خدا از ما نگيرد نعمت آشفته حالي را خدا را شکر امشب هم حريفي پيش رو دارم که با او مي‌توان نوشيد ساغرهاي خالي را مرا در بر بگير اي مهربان هر چند مي‌دانم ندارم طاقت آغوش يک دريا زلالي را ز مستي فاش مي‌گويم تو را بوسيده‌ام اما کسي باور ندارد حرف مست لااُبالي را من آن خاکم که روزي بستر رودي خروشان بود کنار چشمه بشکن بغض اين ظرف سفالي را مرا تو راحت جاني و من تو را نگران گناه کيست که من با توام تو با دگران اگر بهشت بهايش تو را نداشتن است جهنم است بهشتي که نيستي تو در آن به جست‌وجوي تو در چشم خلق خيره شدم غريبه‌اند برايم تمام رهگذران نهان چگونه نگه‌دارمت ز چشم رقيب چقدر راهزن اينجاست بين همسفران عجب ز عشق که هر کس روايتي دارد از اين گدازه‌ي آتشفشان در فوران خموش باش که با ديگران نمي‌گويند رموز تجربه وحي را پيامبران اسماً سوري؛ شاعر آشنايي من با آقاي فاضل نظري بر مي‌گردد به زماني که هنوز خودم شاعر نشده بودم، حتي زماني که کسي مخاطب شعري ايشان نبود مطالعه کتاب‌هايشان برايم جالب بود. هم زماني که شاعر نبودم، اشعارشان را مي‌خواندم و هم الان که شعر مي‌گويم مي‌خوانم. اشعارشان حتي براي مخاطب عادي و افرادي که شايد با فن شعر آشنا نيستند هم جذاب است و در مکالمه‌ها حتي استفاده مي‌کنند. بعد از اينکه ايشان را از نزديک شناختم افتخار اين را داشتم که در جلسه‌هايي که شعر معناگرا برگزار مي‌کردند شرکت کنم، شناختم در واقع فصل جديدي داشت. ما وقتي شعر مي‌خوانيم شاعر را از شعرش جدا مي‌کنيم؛ يعني مخاطبي که حداقل انصاف را بخواهد رعايت کند، شاعر را از شعر جدا مي‌کند و در واقع در هنر به آن مرگ مولف مي‌گويند، ولي خوشبختانه چيزي که در ايشان ديده مي‌شود اين است که از شعرهايشان جدا نيستند و وقتي بيشتر با شخصيت‌شان آشنا شوي، متوجه مي‌شوي که چقدر روح اشعارشان با شخصيت و کاراکتر خودشان انطباق دارد. اين اتفاق خيلي خوب است که در مورد يک هنرمند مي‌افتد. زماني در محضر استاد اميري اسفندقه بوديم، تعبير خيلي قشنگي را درمورد شعر به کار مي‌بردند، مي‌گفتند که شعر عروسي لفظ با معناست. ازدواج اين دو با هم است نه اينکه از لفظ غافل شوي و سراغ معنا بروي يا برعکس اين موضوع. در غزل‌هاي استاد فاضل نظري، چيزي که خيلي مشهود است و يک اتفاق خوب در شعر معاصر بود توجه به مضمون در عين اداي احترام، نگهداري و مراقبت از اصول کلامي، لفظي و نگارشي است، يعني وقتي ابيات‌شان را مي‌خواني خيلي ناچيز به يک مشکل نگارشي برخورد مي‌کنيم. خيلي از شاعران امروز مي‌گويند ما چون مي‌خواستيم فلان مضمون را به کار ببريم خودمان را اسير قواعد نگارشي نکرديم، درحالي که اين‌طور نيست؛ شعر رسالت اصلي است و يکي از رسالت‌هاي اصلي‌اش اين است که زبان ما را به نسل‌هاي بعدي انتقال دهد و حالا فکر کنيد که اگر اين مراقبت‌ها از سمت شاعران نباشد چه بلايي سر ادبيات فارسي مي‌آيد. بنابراين خيلي مهم است که شاعر درحين کوتاه نيامدن از عرش معنا، قواعد نگارشي را هم رعايت کند. فکر مي‌کنم که ايشان درواقع تا حد خيلي زيادي از عهده اين امر مهم در شعر برآمدند و اشعارشذا هم در عرش معنا هستند و هم اينکه اصول نگارشي را تا حد قابل‌توجهي حفظ و نگهداري مي‌کنند. به خاطر همين ويژگي در اشعارشان است که ايشان بين شاعران امروز، بيشتر از همه در ذهن و خاطر مردم جاي گرفته است. من با غزل‌هاي ايشان زندگي مي‌کنم و يک غزلي دارند که من را هميشه به ياد امام رضا (ع) مي‌اندازد و هميشه وقتي براي زيارت مي‌روم اين ابيات را زمزمه مي‌کنم: «ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگيت مرا از هر چه هست غير تو بيزار کرده است خوشبخت آن دلي که گناه نکرده را در پيشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه‌کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زير قربان آن گلي که مرا خوار کرده است» حجت اشرف‌زاده؛ خواننده اسم فاضل نظري که مي‌آيد من ناخوادآگاه ياد اين غزل مي‌افتم: «بي قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست آه بي‌تاب شدن، عادت کم حوصله‌هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستي و بين من و تو فاصله‌هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد بال وقتي قفس پرزدن چلچله‌هاست بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است مثل شهري که به روي گسل زلزله‌هاست باز مي‌پرسمت از مساله دوري و عشق و سکوت تو جواب همه مساله‌هاست!» يک همکاري هم با ايشان داشتم و يکي از اشعارشان را خواندم. همان غزلي که مي‌گويد: «هم دعا کن گره از کار تو بگشايد عشق هم دعا کن گره تازه نيفزايد عشق قايقي در طلب موج به دريا زد و رفت بايد از مرگ نترسيد، اگر بايد عشق عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم شايد اين بوسه به نفرت برسد، شايد عشق شمع روشن شد و پروانه به آتش پيوست مي‌توان سوخت اگر امر بفرمايد عشق پيله رنج من ابريشم پيراهن شد شمع حق داشت، به پروانه نمي‌آيد عشق» اشعار ايشان بسيار موسيقي‌پذير است و به علاوه بار معنايي بسيار جذابي دارد. لايه‌هاي مختلف معنا که در کلام است و همين‌طور عمقي که اين کلام دارد، باعث مي‌شود تا موسيقي شعرشان زيبا شود. اشعار ايشان در موسيقي بسيار هم دلنشين است. ريتم و بافت کلمات موسيقي پذيرند و براي خيلي از خواننده‌ها و موزيسين‌ها غزل‌هاي ايشان جذاب است. طبيعتاً مثل خيلي از دوستان شاعر ديگر ايشان هم سختگيرند در اينکه اشعارشان خوانده شود. ولي قطعاً و يقيناً بايد گفت که کارهايشان بسيار دلچسب و دلنشين است. محمدعلي مقيمي شاعر: فاضل در فراسوي حجاب معاصرت فاضل نظري در درجه نخست شاعري انديشه‏ورز است که شعر او از يک جهان‏بيني منسجم حکايت مي‏کند و شايد از اين حيث بتوان او را در شمار شاعران حکمت‏گراي ادبيات فارسي دانست. با کنار هم قرار دادن مجموع اشعار و نگاه به سير تطور آثار او مي‏توان به نظام فکري و معماري باورهاي او پي برد. شاعري دغدغه‏مند که نگاهي مدون به موضوعاتي مانند دنيا، زندگي و چرايي آن، مرگ، آخرت، جبر و اختيار، عدل، عشق، طريقت و شريعت، غم و شادي، سياست، جامعه، فلسفه و اخلاق دارد و موفق به بيان اين معاني با زبان تغزل شده است. در اشعار فاضل نظري هيچ‌چيز به‌اندازه معنا اهميت ندارد و از اين منظر در نقطه مقابل صورت‏گرايان و نوپردازان قرار مي‏گيرد، هرچند معتقدم زواياي بسياري از شعر او از جمله تسلط و اهتمام وي به ساختار و فرم به اندازه کافي مورد توجه منتقدان قرار نگرفته است. مخاطب شعر فاضل نظري با بررسي آثار متقدم او با شاعري مواجه مي‏شود که در مضمون‏سازي و نازک‏انديشي چيره‌دست است. اين جنبه از زيست شعري او بيشتر در کتاب‏هاي گريه‏هاي امپراتور و اقليت ملموس است. جايي که شاعري جوان، صائب‌گونه، هنر خود را با کشف مضامين جديد به رخ مخاطب مي‏کشد و هوشمندانه از مضامين در جهت بيان احوال عاشقي و برانگيختن عواطف بشري بهره مي‏برد. از همين روست که با گذشت ۱۵ سال از انتشار کتاب گريه‏هاي امپراتور همچنان اين کتاب از محبوب‏ترين کتاب‏هاي شعر زمانه محسوب مي‏شود. در کتاب‏هاي بعدي توجه شاعر به فرم، زبان معيار و ساختار شعر بيشتر مي‏شود درحالي که همچنان به مضمون‏سازي به نحوي متعادل ادامه مي‌دهد. مي‏توان حدس زد فاضل مايل نبوده است خود را صرفاً در دايره سبک هندي يا اصفهاني محصور کند و در کتاب‏هاي متأخر او خصوصيات سبک عراقي نيز به چشم مي‏خورد. در دو کتاب «ضد» و «آن‏ها»، «ساخت» در شعر فاضل نظري اهميت بيشتري پيدا مي‏کند و شاعر با انتخاب آگاهانه کلمات، سعدي‏وار، اشعاري بديع مي‏سرايد و با به‏کارگيري ارائه‏هاي ادبي در لايه‏هاي زيرين ابيات به محسنات غزل خود مي‏افزايد. در اين دوره شاعر توجه ويژه‏اي به مهندسي کلمات دارد تا حدي که فراتر از واج‏آرايي از موسيقي ذاتي واژه‏ها در راستاي رساندن منظور خود بهره مي‏برد.(مانند اجراي صوت «هيس» در انتهاي بيت ساحل جواب سرزنش موج را نداد؛ گاهي فقط سکوت سزاي سبک‌سري است) اينجاست که بايد اعتراف کرد شعر فاضل، شعري ساده است که بي‌شک نمي‏توان ساده با آن روبه‌رو شد و به‌راحتي مانند آن را سرود. اما آخرين کتاب انتشاريافته فاضل نظري سليقه و استعداد ممتاز او را در به‌کارگيري ظرفيت‏هاي زبان در همراهي با معنا آشکار مي‏سازد. به نظر مي‏رسد فاضل در مجموعه شعر «کتاب» تقليد از خود را تا حد زيادي دشوار مي‏کند و به سمت نوعي ابداع در سبک مي‏رود. استخوان‏بندي اشعار عراقي است و بوي حافظ از برخي ابيات به مشام مي‏رسد اما شاعر در عين‌حال تجربيات موفق ساير قدما را نيز به کار گرفته و با استفاده از امکان پويايي و زايندگي زبان قدم‏هاي تازه‏اي در شعر خود برداشته است. تعريف تازه از معروف، گرفتن کارکرد جديد از ضرب‌المثل‌ها و توجه به ظرفيت توسعه معنا مبتني بر همنشيني واژگان از شاخصه‏هاي اين دوره از اشعار فاضل نظري است. او در حالي که در يک غزل به سمت سبک هندي متمايل شده، در همانجا چشم بر امکانات سبک عراقي نبسته است. حتي گاهي رگه‏هايي از مکتب وقوع در برخي ابيات ديده مي‏شود اما لحن شعر مخاطب را آگاه مي‏کند که با انسان معاصر و غزل امروز مواجه است.(مانند بيت ‌اي بي‌وفاي سنگدل قدرناشناس؛ از من همين‌که دست کشيدي تو را سپاس!) اين نوع بهره‏گيري توأمان از ويژگي‏هاي مثبت سبک‏هاي مختلف ادبي و استقبال برخي شاعران معاصر از اين شيوه سرايش، نويد ظهور دسته‏بندي جديدي در شعر فارسي را مي‏دهد. فاضل در «کتاب»، از فنون شاعري تنها در خدمت معنا استفاده مي‏کند. بازي‏هاي فرمي و زباني و حتي مضمون‌پردازي در شعر او کمرنگ‏ مي‏شود ولي کلام از فصاحت و بلاغت بيشتري نسبت به قبل برخوردار است، تا جايي که برخي غزل‏ها آنقدر روانند و چنان عنصر وزن در ابيات حل شده است که مي‏توان آنها را مانند نثر نيز خواند.(مانند ابيات هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن، جايي که عشق نيست، جدايي فراق نيست / هرروز بيشتر به تو دلبسته مي‏شويم، عشق از شناخت مي‏گذرد، اتفاق نيست). سروده‏هاي «کتاب» رمزآلودند. ابيات در عين استقلال داراي پيوستگي دروني عميقي هستند که نشان مي‏دهد شاعر هدفي وراي سرودن يک بيت شعر را دنبال مي‏کرده است. از نظر بنده رشد و بالندگي فاضل نظري در «کتاب» مشهود است و اين اثر به حدي دست نيافتني به نظر مي‏رسد که شوق مرا براي مطالعه مجموعه در دست چاپ «اکنون» چند برابر مي‏کند. بايد اذعان کرد فاضل با چاپ پنج کتاب قبلي خود سرزمين‏هايي را در شعر فتح کرده که به گمانم بسياري قادر به گذشتن از دروازه‏هاي آن نيستند. به همين سبب است که منتقدان همواره ناچارند او را تنها با خود او مقايسه کنند! نويسنده اين سطور معتقد است با اينکه شمارگان آثار فاضل نظري از ۵۰۰ هزار نسخه گذشته است و بي‏شک او پرمخاطب‌ترين شاعر معاصر محسوب مي‏شود اما همچنان ظرايف و دقايق ادبي بسياري در غزل‏هاي او براي کشف وجود دارد. شخصاً با نگاه به روند تکامل شعر فاضل پيش‏بيني مي‏کنم کتاب «اکنون» با زباني ساده‏تر و همه‌فهم‌تر مضامين و معاني پيچيده‏تري را براي مخاطبان غزل امروز خلق کرده باشد. مژده لواساني؛ مجري تلويزيون آشنايي من با اشعار ايشان شايد به خيلي سال پيش برگردد. هم‌زمان با شهرت غزل‌هاي فاضل نظري و حتي قبل‌تر از سه‌گانه آنها، گريه‌هاي امپراتور و اقليت. ولي اوجش همان سالي بود که آن «سه‌گانه» منتشر شد، نمي‌دانم چه سالي بود ولي سه‌گانه مشهوري بود که من يادم است، اولين غزلي که از فاضل خواندم و غزل مشهوري شده بود، اين بود: از باغ مي‌برند چراغاني‌ات کنند تا کاج جشن‌هاي زمستاني‌ات کنند پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهاي تار» تنها به اين بهانه که باراني‌ات کنند يوسف! به اين رها شدن از چاه دل مبند اين‌بار مي‌برند که زنداني‌ات کنند اي گل گمان مکن به شب جشن مي‌روي شايد به خاک مرده‌اي ارزاني‌ات کنند يک نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست از نقطه‌اي بترس که شيطاني‌ات کنند آب طلب نکرده هميشه مراد نيست گاهي بهانه‌اي است که قرباني‌ات کنند و براي من اين بيت هميشه ماندگار بود: «يک نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست / از نقطه‌اي بترس که شيطاني‌ات کنند» اين غزل فوق‌العاده بود و بارها خوانده شد. همان دوره‌اي که سه‌گانه منتشر شده بود و در سال ۸۸ که برنامه به خانه برمي‌گرديم را اجرا مي‌کردم پايان برنامه‌ام از آن سال و همه برنامه‌هاي راديويي به‌خصوص پنجشنبه‌ها که در راديو پيام برنامه دارم، با يک بيتي از فاضل نظري برنامه را تمام مي‌کردم که خيلي دوستش داشتم. به نظرم يک شاه‌بيتي بود که هم سوال عاشقانه و هم وجه دعاگونه دارد: «هم دعا کن گره از کار تو بگشايد عشق هم دعا کن گره تازه نيفزايد عشق» به نظرم آنقدر زيباست که دو گانگي عشق و حال دعا را نشان مي‌دهد. از همان سال پايان همه برنامه‌هايم اين بيت است. فاضل نظري درواقع جنس و نوع زبانش به قدري در شعر عاشقانه و دلنشين است که ناخودآگاه ماندگار مي‌شود، اشعارش صقيل نيست؛ يعني همه آنچه که مفهوم است بسيار تضمين دارد؛ در همان غزل «از باغ مي‌برند چراغاني‌ات کنند» يک دنيا روايات مختلف را در غزلش مي‌آورد؛ ولي صقيل نيست و آدم مي‌تواند بخواند، حتي اگر آنچنان سواد آکادميک ادبيات هم نداشته باشد و لذت ببرد از اينکه اين بيت چطور سر وا مي‌کند و دلنشين مي‌شود. يکي از نکات مثبت شعر فاضل به نظرم اين است که بلد است عاشقانه را جوري بيان کند که همه فهم باشد و ثقيل نباشد، يک دختر دبيرستاني اين اشعار را دوست داشته باشد و از طرف ديگر يک کسي که دکتراي ادبيات دارد هم اين اشعار را دوست داشته باشد. فاضل نظري اشعارش را در يک سطحي قرار مي‌دهد که همه بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. همه اشعارش را خيلي دوست دارم. غزلي که محسن چاووشي با شعر «خداحافظي تلخ» فاضل نظري خواند، ترانه و غزل روزانه زندگي من شد. به‌طور کلي بايد بگويم آقاي فاضل نظري از شاعران محبوب من است. و اگر بخواهم يک شعر از ايشان انتخاب کنم قطعاً اين شعر است: «به خداحافظيِ تلخ تو سوگند نشد که تو رفتي و دلم ثانيه‌اي بند نشد لب تو ميوه‌ي ممنوع، ولي لب‌هايم هر چه از طعمِ لب سرخ تو دل کند نشد بي قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست آه بي‌تاب شدن، عادت کم حوصله‌هاست با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر هيچ‌کس، هيچ‌کس اينجا به تو مانند نشد هر کسي در دل من جايِ خودش را دارد جانشين تو در اين سينه، خداوند نشد خاطرات تو و دنياي مرا سوزاندند تا فراموش شود يادِ تو، هر چند نشد من دهان باز نکردم که نرنجي از من مثل زخمي که لبش باز به لبخند نشد بي‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست آه بي‌تاب شدن، عادت کم حوصله‌هاست» محمدکاظم کاظمي؛ شاعر به گمان من عامل اصلي موفقيت فاضل نظري و مقبوليت شعر او، جمع توأمان خلاقيت و تعادل بوده است. او شاعري است مبدع و مضمون‌آفرين. بسيار اندک هستند شعرهايي از او که از مضامين تازه و گاه غافلگيرکننده بي‌بهره باشند. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستي و بين من و تو فاصله‌هاست (گريه‌ها، ص ۹) رود راهي شد به دريا، کوه با اندوه گفت مي‌روي، اما بدان دريا ز من پايين‌تر است (آن‌ها، ص ۱۰۲) شاعر ما اين مضامين را در پرجاذبه‌ترين قالب شعر فارسي يعني غزل به کار بسته است و آن هم به شکلي محافظه‌کارانه و با تلاش حداکثري براي حفظ چارچوب صوري و محتوايي اين قالب. شعر متعادل و محافظه‌کارانه لاجرم مخاطبان بيشتري را خوش مي‌آيد، چون شاعر مي‌کوشد که انتظارات عموم جامعه شعري را درنظر بگيرد و شعرش را به‌گونه‌اي سامان دهد که هيچ‌کس آن را چيزي «عجيب و غريب» نپندارد. من فاضل نظري را از جهات بسياري همانند صائب مي‌يابم. مهم‌ترين اين جهات به نظر من ذوق و توانايي مضمون‌سازي اوست. قوت اصلي فاضل در تصويرگري نيست، در فضاسازي و بيان شاعرانه تجربه‌هاي زندگي هم نيست، بلکه در مضمون‌سازي است و نگاه‌هاي متفاوت به عناصري که گاه در شعر ما بسيار هم ديده‌ شده‌اند. هر که ويران کرد، ويران شد در اين آتش‌سرا هيزم اول پايه‌ي سوزاندن خود را گذاشت (آن‌ها، ص ۸۳) مگرد بي‌سبب اي ناخدا! که غرق شده است جزيره‌اي که به سوداي آن به آب زديم (گريه‌ها، ص ۵۹) به روز وصل چه دل بسته‌اي؟ که مثل دو خط به هم رسيدن ما نقطه‌ي جدايي ماست (آن‌ها، ص ۲۱) تازگي و طراوتي که در کار او ديده مي‌شود هم به خاطر همين تازگي مضمون‌هاست، وگرنه از نظر اصل عناصر خيال و برخورداري از تجربه‌هاي زندگي انسان امروز چندان طراوتي در کار نيست، چنان‌که بعداً بازمي‌کنيم. سيده‌تکتم حسيني؛ شاعر وقتي اسم فاضل نظري مي‌آيد ناخودآگاه اين شعر براي من تداعي مي‌شود و بسيار هم عاشق اين شعر هستم: «از باغ مي‌برند چراغاني‌ات کنند تا کاج جشن‌هاي زمستاني‌ات کنند پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهاي تار» تنها به اين بهانه که باراني‌ات کنند يوسف! به اين رها شدن از چاه دل مبند اين بار مي‌برند که زنداني‌ات کنند اي گل گمان مکن به شب جشن مي‌روي شايد به خاک مرده‌اي ارزاني‌ات کنند يک نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست از نقطه‌اي بترس که شيطاني‌ات کنند آب طلب نکرده هميشه مراد نيست گاهي بهانه‌اي است که قرباني‌ات کنند» نفيسه‌سادات موسوي؛ شاعر يک دليل ماندگاري اشعار فاضل نظري به خاطر اين است جنس مفاهيمي که براي نوشتن به سراغ آنها مي‌رود، فقط مضمون‌پردازي نيست و واقعاً پر از معنا هستند. چون مضمون‌پردازي از يک‌جا به بعد تکراري مي‌شود يا ممکن است براي يک عده جذابيت نداشته باشد، ولي معنا يک مفهومي است که همه انسان‌ها با آن همراه هستند. معمولاً يک مثلي است در دنياي شاعرها که مي‌گويند، شعر خوب راه خودش را پيدا مي‌کند. شعري که برخاسته از مفاهيمي باشد که مردم آن را دوست دارند و به دل‌شان مي‌نشيند، ناخودآگاه گوش به گوش و دهان به دهان مي‌چرخد و در دل مردم ثبت مي‌شود. من خيلي از غزل‌ها و تک‌بيت‌هاي ايشان را دوست دارم؛ ولي يک غزلي دارند که نسبت به اشعار ديگر فاضل نظري بيشترين ارتباط را با آن برقرار کردم. «مپرس شادي من حاصل از کدام غم است که پشت پرده‌ي عالم هزار زير و بم است زيان اگر همه‌ي سود آدم از هستي‌ست جدال خلق چرا بر سر زياد و کم است اگر به ملک رسيدي جفا مکن به کسي که آنچه کاخ تو را خاک مي‌کند ستم است خبر نداشتن از حال من بهانه‌ي توست بهانه‌ي همه ظالمان شبيه هم است کسي بدون تو باور نکرده است مرا که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است تو را هواي به آغوش من رسيدن نيست وگرنه فاصله‌ي ما هنوز يک قدم است» موسوي گرمارودي؛ شاعر ميان جواناني که در ايران به سرودن غزل مشغولند، فاضل نظري چشم به جايگاه زنده‌ياد حسين منزوي دوخته است. او در سه‌گانه مورد بررسي، غزل عرشي حافظانه ندارد، اما هر سه کتابش لبريز از شکار لحظه‌هايي است که همگي تجارب شاعرانه خود وي محسوب مي‌شوند. کار فاضل همواره شکار لحظه‌ها نيست و او گاهي يک شکارگاه کامل را دراختيار مي‌گيرد. يکي از اشعار او که به نظرم بهترين شعر او هم است اين غزل است: مستي نه از پياله نه از خم شروع شد از جاده سه‌شنبه شب قم شروع شد آيينه خيره شد به من و من به آيينه آن قدر خيره شد که تبسم شروع شد خورشيد ذره‌بين به تماشاي من گرفت آنگاه آتش از دل هيزم شروع شد وقتي نسيم آه من از شيشه‌ها گذشت بي‌تابي مزارع گندم شروع شد موج عذاب يا شب گرداب؟! هيچيک دريا دلش گرفت و تلاطم شروع شد از فال دست خود چه بگويم که ماجرا از ربناي رکعت دوم شروع شد در سجده توبه کردم و پايان گرفت کار تا گفتم السلام عليکم… شروع شد محسن مومني‌شريف؛ نويسنده و مديرفرهنگي اگر چه هم‌قدم گردباد مي‌گردم دمي نرفته ز يادم که کمتر از گردم چرا ز سينه من دود آه سرنزند که کوهي از غم و آتشفشاني از دردم نه پرخروش! که من، آبشار يخ‌زده‌ام نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم فريب خورده عقلم، شکست خورده عشق من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم هميشه جاي شکايت ز خلق بسيار است ولي براي تو از خود شکايت آوردمگ کيوان ساکت؛ آهنگساز شعري آقاي فاضل نظري دارد که من خيلي آن را دوست دارم: «از باغ مي‌برند چراغاني‌ات کنند تا کاج جشن‌هاي زمستاني‌ات کنند پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهاي تار» تنها به اين بهانه که باراني‌ات کنند يوسف! به اين رها شدن از چاه دل مبند اين بار مي‌برند که زنداني‌ات کنند اي گل گمان مکن به شب جشن مي‌روي شايد به خاک مرده‌اي ارزاني‌ات کنند يک نقطه بيش فرق رحيم و رجيم نيست از نقطه‌اي بترس که شيطاني‌ات کنند آب طلب نکرده هميشه مراد نيست گاهي بهانه‌اي است که قرباني‌ات کنند» اشعار ايشان خيلي خوب است. هم از لحاظ مفهوم عميق است و هم از لحاظ موسيقي خيلي وزن خوبي دارد. قرار است که کاري مشترک هم با آقاي نظري انجام دهيم. البته آشنايي ما به سال‌ها قبل بر مي‌گردد اما خب به تازگي قرار است با هم کار کنيم. سارا عرفاني؛ شاعر بي قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست آه بي‌تاب شدن، عادت کم حوصله‌هاست همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستي و بين من و تو فاصله‌هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد بال وقتي قفس پرزدن چلچله‌هاست بي تو هر لحظه مرا بيم فروريختن است مثل شهري که به روي گسل زلزله‌هاست باز مي‌پرسمت از مساله‌ي دوري و عشق و سکوت تو جواب همه‌ي مساله‌هاست! حسين دهلوي؛ شاعر نيستي کم! نه از آينه نه حتي از ماه که ز ديدار تو ديوانه ترم تا از ماه من محال است به ديدار تو قانع باشم کي پلنگي شده راضي به تماشا از ماه به تمناي تو دريا شده‌ام! گرچه يکي است سهم يک کاسه آب و دل دريا از ماه گفتم اين غم به خداوند بگويم، ديدم که خداوند جدا کرده زمين را از ماه صحبتي نيست! اگر هم گله‌اي هست از اوست مي‌توانيم برنجيم مگر ما از ماه! شايان مصلح؛ فوتباليست و شاعر بي قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست آه! بي‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستي و بين من وتو فاصله‌هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد بال وقتي قفس پر زدن چلچله‌هاست بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است مثل شهري که به روي گسل زلزله‌هاست باز مي‌پرسمت از مساله دوري وعشق و سکوت تو جواب همه مساله‌هاست سجاد ساماني؛ شاعر فردا اگر بدون تو بايد به سر شود فرقي نمي‌کند شب من کي سحر شود شمعي که در فراق بسوزد سزاي اوست بگذار عمر بي‌تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و اميد وصال نيست اين «هست و نيست» کاش که زير و زبر شود رازي نهفته در پس حرفي نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود اي زخم دلخراش لب از خون دل ببند ديگر قرار نيست کسي باخبر شود موسيقي سکوت صدايي شنيدني است بگذار گفت‌وگو به زبان هنر شود مسعود فراستي؛ منتقد از فاضل نظري خوشم مي‌آيد بر عکس اينکه کلاً از شاعران خوشم نمي‌آيد. چون فاضل نظري جايش را مي‌داند، پايش زمين و سرش بالاست. اهل طنز است و همه‌چيز را به طنز مي‌گيرد. ديگر اينکه فاضل از اشعارش بزرگ‌تر است. براي در و ديوار شعر نگفته و مخاطب جدي دارد؛ به همين خاطر هيچ‌وقت به سطح عوام‌زدگي نزول نکرده است، آنچه که اين روزها جامعه هنر همه به آن گرفتارند، مفهوم‌زدگي است يعني همه اهل مفهومند اما بلد نيستند از فرم چطور بايد براي رسيدن به مفهوم استفاده کنند. فاضل نانوايي است که نان خوب دست مردم مي‌دهد. وجيهه ساماني؛ شاعر فاضل نظري در همه غزل‌هايش تک‌بيت يا ابيات موقوف‌المعاني دارد که دوست‌شان دارم، اما اين غزل را بيشتر از همه دوست دارم: «ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگيت مرا از هر چه هست غير تو بيزار کرده است خوشبخت آن دلي که گناه نکرده را در پيشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه‌کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زير قربان آن گلي که مرا خوار کرده است» نويسنده : عاطفه جعفري ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد