برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

راز موفقیت آدم‌های بیخیال را از زبان این نویسنده بخوانید!

منبع
ايران
بروزرسانی
راز موفقیت آدم‌های بیخیال را از زبان این نویسنده بخوانید!
ايران/ اخيراً کتاب «هنر ظريف بي‌خيالي» نوشته مارک منسون، نويسنده امريکايي، توجه بسياري را به خود جلب کرده است. اين اثر ۶۰ هفته متوالي پرفروش‌ترين کتاب نيويورک تايمز در زمينه پيشرفت دروني معرفي شده و در سال ۲۰۱۹ سه ميليون نسخه از آن به چاپ رسيده است. او در اين کتابش سعي مي‌کند به روشي استادانه، فلسفي و عملي روش برخورد با مسائل مختلف زندگي را ارائه دهد. منسون وراي تفکر ساده‌انگارانه مثبت‌انديشي با اشاره به تجربيات شخصي خود نشان مي‌دهد که چگونه مي‌توان در چالش‌هاي زندگي به معناي عميق‌تري رسيد. اين کتاب در ايران چهار ترجمه داشته است که جزو کتاب‌هاي پرفروش سال ۹۷ هم قرار گرفته بود. در ادامه گفت‌وگوي ريان هاليدي، نويسنده کتاب پرمخاطب «به من اعتماد کن، دروغ گفتم: اعترافات يک متقلب رسانه» را با مارک منسون مي‌خوانيد: کتاب شما به مخاطب نشان مي‌دهد که «شادي» و «موفقيت» نتيجه هنر شناخت مسائلي است که بايد به آن‌ها توجه کرد يا بي‌خيال‌شان شد. در واقع، مارکوس اورليوس هم تقريباً همين قضيه را بيان مي‌کند، ما نبايد زمان زيادي را به موارد ريز و بي‌اهميت اختصاص دهيم. کتاب شما مشخصاً درباره همين موضوع است. اما پرسش من اين است که همه ما اين را مي‌دانيم که براي رسيدن به موفقيت نبايد به چيز‌هاي بي‌اهميت توجه کنيم، اما شما چه نکته ظريفي در اين باره مي‌گوييد که کتاب «هنر ظريف بي‌خيالي» چنين مورد توجه مخاطبانتان قرار گرفته است؟ ظرافت در اين نکته است که تشخيص همان «موارد ريز و بي‌اهميت» در زندگي کار ساده‌اي نيست. زماني که درگير چيز‌هاي ساده هستيم تصور مي‌کنيم خيلي بزرگ و پراهميت هستند و نقشي سازنده در زندگي‌مان دارند. ممکن است فردي تصور کند که ايده او در اپليکيشني که طراحي کرده مي‌تواند «جهان را تغيير دهد». تنها با کمي ادراک، تفکر و شک‌گرايي مي‌توانيم به اين نتيجه برسيم که تصور بزرگ‌نمايي شده ذهن ما «اتفاقاً خيلي احمقانه و خودخواهانه است.» ما به حد معيني از فراهوشياري نياز داريم تا افکار، تعصبات و گرايش‌هاي خود را مشاهده کنيم و از سطح شناختي بالاتري آن‌ها را مورد قضاوت قرار دهيم. به نظر من، اين موضوع براي بسياري از افراد ظرافت خود را دارد، چرا که با اين نوع آگاهي بزرگ نشده‌اند. در واقع، بايد بگويم در زندگي خودم اين موضوع به طرزي باورنکردني مشکل بوده و هميشه براي رسيدن به اين آگاهي مبارزه کرده‌ام. بنابراين، کتابم را ابزاري مي‌دانم که مي‌تواند به مردم در اين مسير کمک کند. شما در کتاب خود مشکل اصلي را تمرکز هميشگي فرهنگ مدرن بر «مثبت بودن» و رهنمود‌هاي «چگونه شاد باشيم» عنوان مي‌کنيد. کمي در اين باره توضيح مي‌دهيد؟ به نظرم، فرهنگ ما «خوب بودن» - به‌معني آنچه که حس خوبي دهد - را با مفهوم اخلاقي‌اش (ethical) اشتباه گرفته است. از ديدگاه فلسفي، لزوماً تجربيات خوب هميشه خوشايند نيستند و تجربيات خوشايند و دلپذير هم خوب نيستند. اگر ويدئو‌ها و تبليغات پربيننده را هر روز نگاه کنيد، مي‌بينيد اين تصور از «حس خوب» ديگر وجود ندارد. من فکر مي‌کنم فرهنگ مصرف‌گرايي و بازاريابي علاقه دارد اين حس را به مردم القا کند که هميشه بايد به دنبال «بالاتر» باشند. همه افراد دقيقاً به خاطر تسلط اين عوامل بر فرهنگ‌شان به طور ناخودآگاه تصور مي‌کنند «زندگي خوب» اساساً به معني «حس خوب» است. متأسفانه، آنچه که براي ارضاي اين حس در بيرون وجود دارد نيز در همين راستا آماده شده است. ناراحت هستيد؟ در اين همايش شرکت کنيد، تا حالتان بهتر شود. از کار خسته شده‌ايد؟ در اين دوره شرکت کنيد تا يک شبه پولدار شويد. البته زندگي به اين سادگي نيست. نکته مهم اين است که تجربيات دردناک يا ناخوشايند يا «منفي» ما مفيدترين و ارزشمندترين تجربيات زندگي ما هستند. در بخش مواجهه با مرگ سخنان شما با فلسفه رواقيون همپوشاني پيدا مي‌کند. شما با خاطره‌اي تکان‌دهنده از دوران دبيرستان خود کتاب را تمام مي‌کنيد. با وجود اينکه دوست نزديک‌تان را از دست داده‌ايد، به «زاويه روشن مرگ» اشاره مي‌کنيد. در اين فصل کتاب چه پيامي درباره ميرايي براي مردم داريد؟ «مرگ» از چند جهت اهميت دارد؛ نخست اينکه در زندگي ما نوعي حس کميابي ايجاد مي‌کند و به تصميمات‌مان معني و ارزش مي‌بخشد. از ديدگاه عملي، مرگ زماني ملموس است که در نحوه استفاده از زماني که در اختيار داريم آن را در نظر داشته باشيم. هميشه کليشه‌وار مي‌گوييم تا به حال کسي نبوده که در بستر مرگ آرزو کند کاش وقت بيشتري را در اداره کار مي‌کرد. خب بي‌دليل کليشه نشده است؛ چرا که در خود نکته‌اي دارد تا تصميم‌هايي را که در زندگي اتخاذ مي‌کنيم از نو مرور کنيم. دليل دومي که به تفکر درباره مرگ اهميت مي‌دهم اين است که مي‌تواند، حتي براي لحظه‌اي، منيت ما را از بين ببرد. جهان بدون ما چه شکلي خواهد داشت؟ آيا جاي بهتري خواهد بود؟ يا بدتر؟ چطور؟ چرا؟ چگونه مي‌توان آن را تغيير داد؟ در نتيجه، من فکر مي‌کنم همه ما به‌عنوان انسان اهميت ويژه‌اي نسبت به ميراث زندگي خود قائل هستيم و «تفکر درباره ميرايي خود» تنها روش واقعي براي تأمل صادقانه درباره آن است. آيا اثري از رواقيون مطالعه کرده‌ايد؟ کدام کتاب‌ها و نويسندگان بر تفکر شما تأثير گذاشته‌اند؟ زماني که در دانشگاه تحصيل مي‌کردم، چند واحد فلسفه گذراندم و از «لوسيوس آنائوس سنکا» و «اپيکتت» مطالبي مي‌خواندم. سپس، در کلاس‌هاي جدي‌تري از منطق شرکت کردم که تا به امروز پرکاربردترين کلاسي بوده که در طول زندگي‌ام رفته‌ام. پيش‌تر در زندگي‌ام «ذن بوديسم» را تجربه کرده بودم. سپس روانشناسي مطالعه کردم و بزرگ‌ترين تأثيري که پذيرفتم اين بود که مغز ما در کنترل حقيقت، غيرقابل اعتماد است. اين حقيقت براي من ايده‌هاي ذن / رواقي درباره «هيچ ندانستن» و شک‌گرايي نسبت به احساسات و تعصباتم را تقويت کرد. «درونگرايي» و «تفکر در خود» براي رواقيون امر مهمي بوده است. براي مثال، زماني را در پايان روز اختصاص مي‌دادند تا درباره رفتار‌هاي خود و روزي که گذشت فکر کنند. من فکر مي‌کنم شما خواننده را به همين سمت سوق مي‌دهيد و قصد داشته‌ايد تا لايه لايه به سوي «خودآگاهي» پيش رويد. اين رويکرد چگونه زندگي شما را تغيير داده است؟ هنگامي که درباره اين موضوعات مي‌نوشتيد، چه چيزي درباره خودتان ياد گرفتيد؟ از آنجا که در فضاي «کمک به خود» قلم زده‌ام، مردم به‌صورت خودکار تصور مي‌کنند در اين زمينه تسلط پيدا کرده‌ام و تنها به سود مخاطب نگاشته‌ام، نه خودم. درمان من نوشته‌هاي من هستند؛ اصيل و ساده. هميشه همين‌طور بوده است؛ حتي زماني که هيچ‌کس آن‌ها را نمي‌خواند. تمام آنچه که در وبلاگ و کتاب‌هايم نوشته‌ام به اين دليل است که در برهه‌اي از زندگي‌ام يا در همان زمان نگارش کتاب، با آن‌ها روبه‌رو بوده‌ام. نوشتن، حتي اگر گزارشي ساده باشد، روشي خارق‌العاده براي روشن کردن افکار و احساسات است تا بتوان بهتر آن‌ها را مديريت کرد. من همه را تشويق مي‌کنم تا در حد توان افکار خود را بنويسند. به همين خاطر، طرفدار هر تمريني هستم که باعث شود افکار و احساسات خود را مشاهده کنيد و در سطح فراآگاهي خود را از آن‌ها جدا کنيد. چنين آگاهي مي‌تواند در تمام قسمت‌هاي زندگي‌تان به طرز چشمگيري مفيد و تأثيرگذار باشد. فکر مي‌کنيد کدام بخش از اثر شما براي خواننده بيشترين کاربرد را دارد و در ذهن او باقي خواهد ماند؟ به نظرم، «پياز خودآگاهي» اوج ماجرا است، نه فقط به‌دليل کاربردش، بلکه براي طنزي که در خود دارد (به عبارتي، خودآگاهي مانند يک پياز است. در پس هر لايه، لايه‌اي ديگر وجود دارد و هرچه عميق‌تر مي‌رويد، بيشتر اشک‌تان درمي‌آيد.) قسمت «کاري بکنيد» درباره مواجهه با شکست است. اين بخش حقه‌اي کوچک را معرفي مي‌کند تا به مخاطب کمک کند بر مقاومت و تعلل احساسي غلبه کند. از آنجا که کتابي درباره ارزش‌ها و اهميت چيز‌ها براي مخاطبي مي‌نوشتم که در حال کشف ارزش‌هاي خود بود، خيلي تلاش کردم تا مي‌توانم از لحن هدايت‌گونه و جهت‌دهنده استفاده نکنم. سؤالي نسبتاً سخت دارم. آيا خود را براي اين احتمال آماده کرده بوديد که شايد کتاب به محبوبيت لازم نرسد؟ آيا نقد‌ها و آمار اخير را در نظر گرفته بوديد؟ و اکنون که کتاب شما - تقريباً از همه جهات- موفق شده‌است، چطور مطمئن مي‌شويد که تصور شما را از مسائل مهم و بي‌اهميت خراب نکند؟ من عاشق اين سؤالم که البته تقريباً هيچ وقت از من پرسيده نشد. درباره‌اش فکر کرده‌ام. با وجود اينکه سخت و دردناک بود، فکر مي‌کنم به من کمک کرد تا اولويت‌هايم در نظرم ثابت بمانند و به چيز‌هايي که ارزش دارند اهميت دهم. ابتدا، از خود مي‌پرسيدم «اگر مطمئن بودم کسي آن را خريداري نمي‌کند، آيا باز هم آن را مي‌نوشتم؟ آيا همچنان نسبت به انجام آن احساس غرور مي‌کردم؟» اگر پاسخم منفي بود، مي‌دانستم در مسير اشتباهي قدم گذاشته‌ام. اگر موفقيت بر من تأثيري داشته است، من چندان نسبت به آن آگاهي نداشته‌ام. صادقانه بايد بگويم، نويسنده بودن امري انتزاعي است - شما هيچ‌وقت مردمي را که کتاب‌هايتان را مطالعه مي‌کنند، نمي‌بينيد. انتشارات هارپر گاهي تعداد فروش را برايم مي‌فرستد و من هم مي‌گويم «اوه چقدر زياد!» و سپس برمي‌گردم و صبحانه‌ام را ميل مي‌کنم يا به کار‌هاي ديگرم مي‌رسم. به نظرم اين موضوع براي من کمي متفاوت است، زيرا در وبلاگم آمادگي داشتم که مطالبم براي ميليون‌ها بار خوانده شود. بنابراين، من پيش‌تر، از توجه و انتقاد تا حدي استفاده کرده بودم. نکته‌اي که هميشه در ذهن دارم اين است: فرهنگ امروزين ما چيز‌ها را زود فراموش مي‌کند. هيچ تضميني وجود ندارد که فروش خوب کتاب ادامه داشته باشد. هيچ تضميني وجود ندارد که اثر بعدي من خوب باشد. هيچ تضميني وجود ندارد کساني که امروز فکر مي‌کنند من عالي هستم، ۵ يا ۱۰ سال آينده من را در خاطر داشته باشند. پس، درست است که کتابم موفق بوده است، اما اين نيز مانند خيلي چيز‌هاي ديگر مي‌گذرد و بزودي من همان مردي خواهم بود که صبح که بيدار مي‌شود، فايل وردش را باز مي‌کند، فکر مي‌کند چه چيزي بنويسد و از خود مي‌پرسد که آيا کسي به آن نگاه خواهد انداخت، يا خير. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد