نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
کتاب

اسدالله امرایی: طاقچه‌بالا نمی‌گذارم

منبع
ايسنا
بروزرسانی
اسدالله امرایی: طاقچه‌بالا نمی‌گذارم
ايسنا/ اسدالله امرايي در روايت خاطرات دوران نوجواني، از اکبر عبدي، ساعد باقري و عمادالدين باقي، و تنبيه شدن به‌خاطر کتاب گفت. او همچنين گفت که مترجم پُرکاري نيست و در مراوده با ديگران طاقچه‌بالا نمي‌گذارد. اين مترجم چندي پيش به دليل ضربان نامنظم قلب در بيماستان بستري و بعد از چند روز عمل شد. براي عيادت از اسدالله امرايي به منزلش رفتيم و با او گپ و گفتي داشتيم که متن آن در ادامه مي‌آيد. در جست‌وجوي دارو اسدالله امرايي ابتدا درباره بيماري و وضعيت درمان خود گفت: عمل آنژيو انجام دادم و رگي را که باعث افزايش ضربان قلب مي‌شد، با ليزر سوزاندند و به اصلاح کورش کردند. دريچه قلبم هم تنگ بود که گفتند آن‌قدري حاد نيست که مجبور به عمل شويم و فعلا بايد با دارو بسازم. داروهايي که براي ضربان قلب است خيلي سخت گير مي‌آيد. فعلا دکتر براي مصرف نزديک دو ماه داده است و بعد از آن بايد دربه‌در دنبال دارو باشيم. بچه‌هاي نازي‌آباد شما در دوران جواني با اکبر عبدي و ساعد باقري و بعضي ديگر از چهره‌ها دوستي داشتيد. داستان چه بود؟ با اکبر عبدي که همسايه، بچه‌محل و خلاصه همبازي بوديم. سال‌هاي ۵۰ تا ۵۸-۵۹ در يک محل بوديم. پدران‌مان هم همکار بودند. با ساعد باقري هم همکلاسي بوديم. ساعد باقري در مدرسه قاري قرآن بود. بقيه‌ هم گروه نازي‌آبادي‌ها بودند. عمادالدين باقي و سعيد حجاريان و همه بچه نازي‌آباد بودند؛ باقي در مدرسه بغل‌دستي ما درس مي‌خواند. پيش‌بيني‌هايي از آينده يکديگر داشتيد؟ بچه بوديم و حالي‌مان نبود. نهايت عشق‌مان اين بود که سينما برويم. البته خيلي هم قابل پيش‌بيني نبود. خيلي از چيزهايي که امروز مي‌بينيم واقعا قابل پيش‌بيني نبود، حتي تغيير آدم‌ها، مثل تغيير عمادالدين باقي؛ اين‌که به جايي برسند که اين‌قدر تغيير بکنند. بچه محل بودن ما باعث آشنايي و دوستي‌مان بود. البته عبدي از اولش هم اين مدلي بود، اين‌که اين و آن را دست‌ بيندازد و... . تنبيه به خاطر کتاب! اسدالله امرايي سپس خاطره‌اي از دوران مدرسه‌اش تعريف کرد: آن زمان کتابخانه مدرسه دست ما بود. يک روز نامه‌اي آوردند که مشخصاتي هم نداشت. نامه تايپ‌شده و سري بود و محتوايش اين بود که اگر کتاب‌هايي را به قول آن‌ها ضاله بود در کتابخانه داريد جمع و صورت‌جلسه کنيد و به نماينده اداره تحويل بدهيد. اسم کتاب‌ها يادم است؛ «چمدان» بزرگ‌ علوي، «مدير مدرسه» و «غرب‌زدگي» جلال آل احمد، «مناظره دکتر و پير»، «رساله»، «چه بايد کرد» شريعتي، «ماهي سياه کوچولو» صمد بهرنگي و کتابي هم از نسيم خاکسار بود که نامش يادم نيست. ما کتابخانه‌مان را گشتيم و اعلام کرديم هيچ‌کدام از اين کتاب‌ها در کتابخانه ما نيست. ولي از فردايش سر «چمدان»، «غرب‌زدگي» و «مدير مدرسه» قرعه‌کشي بود؛ اين سه در کتابخانه ما بود و اعلام نکرديم، تا سري آخر که افتاد دست يکي از بچه‌ها که پدرش معلم بود. او کتاب‌ها را به خانه برده و پدرش هم آن‌ها را ديده بود. بعد هم آمدند کتابخانه ما را زير و رو کردند و آن دو کتاب ديگر را هم برداشتند و ما هم تنبيه اساسي شديم که دستورات اداره را درست اجرا کنيم. اين صحبت براي سال ۵۵-۵۶ است. پُرکار نيستم گفته مي‌شود شما مترجم پُرکاري هستيد؛ اما خيلي‌ها پرکار هستند، ولي پرکار ديده نمي‌شوند. اگر برخي از دوستان پرکار را ببينيد، آدم خجالت مي‌کشد بگويد من پرکارم. پرکاري را هم يک‌عده از دوستان به بي‌دقتي تعبير مي‌کنند. البته اين موضوع در برخي از قسمت‌ها هست. ما مترجمي را داريم که ۴۰۰ عنوان کتاب دارد و مشکل ناشر هم ندارد، شوهرش ناشرش است و خودش کتاب ترجمه مي‌کند. اگر ترجمه يک قلم از کتاب‌هايش را درنظر بگيرد چند سالي زمان مي‌برد؛ مثلا «کمدي الهي» که فکر کنم کار پنج سال است. اما خب انجام مي‌دهند. خيلي‌ها هستند. من پرکار نيستم، اما چون برخي از کتاب‌ها تجديدچاپ مي‌شود، دوستان فکر مي‌کنند کار جديد است. کل کارهاي من را جمع کنيد شايد نزديک به ۱۰۰ عنوان شود که در فاصله ۳۵ سال منتشر شده است. گاهي هم کتاب‌ها در ارشاد مي‌ماند؛ مثلا «ميراث همينگوي» هفت - هشت سال در ارشاد ماند و بعد با دو کتاب ديگر مجوز گرفت و در يک سال منتشر شدند. برخي فکر کردند کتاب‌ها در يک سال ترجمه شده است. خيلي از اين چيزها اتفاقي است. بخشي هم پشت سد مي‌ماند و در يک زمان چند کتاب منتشر مي‌شود. پيش آمده کتاب منتشر شده و در چاپ چندم جلويش را گرفته‌اند. معناي "کتاب نمي‌خوانند" چيست؟! بخش ديگري که به من مي‌گويند پرکاري، به خاطر اين است که خودشان کم‌کارند. يکي‌ دوبار هم گفته‌ام اين‌که مي‌گويند مردم کتاب نمي‌خوانند گاهي به اين معناست که «مردم کتاب من را نمي‌خوانند». زماني که کتاب آقاي دولت‌آبادي منتشر مي‌شود، ۳۰هزار نسخه از کتابش در نمايشگاه فروش مي‌رود، اين به معناي آن نيست که دولت‌آبادي را به عنوان پرفروش مثال بزنم. در مورد کتاب‌هاي شاملو هم همين است؛ مي‌بينيد کتابش به چاپ ۴۰-۵۰ مي‌رسد. به اين‌ها چاپ‌هاي قاچاقي را هم که در جايي ثبت نمي‌شود اضافه کنيد. دسترسي آسان به نويسنده‌ها امروزه خيلي راحت به نويسنده‌ها دسترسي داريم، قبلا اين‌طور نبود. حالا نويسنده‌ها قبل از چاپ، کتاب‌هاي‌شان را برايم مي‌فرستند. يکي از ايرادهايي که يکي از دوستان گرفته بود اين بود که کتاب يک ماه است منتشر شده، شما کي کتاب را گرفته و ترجمه کرده‌ايد، کي مجوز گرفتيد و کي چاپ کرديد. مي‌گويم قرار بود کتاب همزمان با آن‌طرف منتشر شود. کتاب آن زمان چاپ شده ولي از قبل نوشته شده است. مثلا رمان «دريا»ي جان بنويل قبل از انتشار براي من فرستاده شده است. در کتاب‌هاي‌تان، کتاب غيرقابل چاپ هم داريد؟ بله. الان دو-سه کتاب دارم. البته قانون مشخصي براي غيرقابل چاپ بودن وجود ندارد. اين موردها در دولت قبلي بوده و فعلا درخواست داده‌ايم و دارند بررسي مي‌کنند. طاقچه‌بالا نمي‌گذارم شايد دليل تصور پرکار بودن شما به بسامد رسانه‌اي بالايي که داريد برمي‌گردد، البته نه در جنبه تبليغاتي بلکه به عنوان مترجم در مطبوعات حضور زيادي داشته‌ايد. بخشي همين است. در يک فاصله زماني زيادي کساني که مجله و روزنامه درمي‌آورند، به نحوي رفيق ما يا همکار ما در روزنامه بودند. از طرفي هم من حالت طاقچه‌بالا گذاشتن ندارم؛ اين‌که بگويم وقت ندارم و بايد فکر کنم. بخشي هم به خاطر خوش‌رويي خودم است، اين‌که دست رد به سينه دوستانم نمي‌زنم. اجازه از نويسنده‌ها براي ترجمه کتاب از اولين کساني بوديد که براي ترجمه با نويسنده‌ها ارتباط برقرار کرديد و از آن‌ها اجازه گرفتيد. بله جزء اولين نفرات بودم. فرايند اين کار با پرداخت وجه بوده يا صرفا کسب اجازه؟ واقعيتش اين است که نمي‌توانم به عنوان فرد حقيقي که در اين زمينه کار مي‌کنم وجهي را بپردازم. هزينه انتقال پول هم خودش يک داستان است، هرچند غيرممکن نيست. در دو سه مورد ناشران قبول کردند که حق‌تأليف را بپردازند؛ مثلا چاپ رمان «دريا» يا داستان‌هاي بن لوري با پرداخت حق‌تأليف بود. بيشتر کساني که من با آن‌ها ارتباط برقرار کردم با کسب اجازه فردي بود. براي نويسنده توضيح مي‌دادم که اين براي من حقي را به عنوان مترجم ايجاد نمي‌کند. اگر من از شما مجوز مي‌گيرم و حتي اگر پول بدهم به معناي اين نيست که ديگري اين کتاب را ترجمه نمي‌کند. رمان «کوري» را با اجازه ژوزه ساراماگو ترجمه کردم. البته اول مجوز نمي‌داد و مي‌گفت کتاب من سانسور مي‌شود و من هم گفتم کتاب را خوانده‌ام و به سانسور نيازي ندارد. ادبيات فارسي از پس آن برمي‌آيد. واقعا هم اين‌طور شد. البته در چاپ چهاردهم جلو انتشار کتاب را گرفتند و کتاب براي چهار تا پنج سال مجوز نداشت و با عوض شدن دولت، مجوز کتاب را پس دادند. فکر مي‌کنيد به چه دليل نويسنده‌ها قبول مي‌کنند؟ آيا به اين دليل است که اگر قبول نکنند کس ديگري مي‌تواند ترجمه کند يا به هر حال چون به رزومه‌شان اضافه مي‌شود؟ شايد من هم مانند محمد حسيني روزي داستان‌هاي من و نشرم را منتشر کردم. کساني که با آن‌ها صحبت کرده‌ام واکنش‌هاي متفاوتي داشته‌اند. خب براي‌شان خوب است و طرف اعلام مي‌کند کتابم به چند زبان ترجمه شده است. تبختر برخي مترجمان گاهي با مترجماني روبه‌رو هستيم که فکر مي‌کنند صرف ترجمه از يک نويسنده بزرگ، شأنيت آن نويسنده به آن‌ها منتقل شده و نوعي تبختر در آن‌ها به وجود مي‌آيد که شايد آن نويسنده بزرگ آن تبختر را ندارد. بله. اين خيلي بد است. من هيچ‌گاه نمي‌گويم کتاب براي من است چون حاصل خلاقيت ذهن ديگري است که اين کتاب را آفريده است و من فقط منتقل‌کننده هستم. در خيلي موارد کتاب را که امضا مي‌کردم، مي‌نوشتم به نيابت از نويسنده. براي اين‌که کتاب را نويسنده نوشته است نه من. من هم با اين موضوع مواجه بوده‌ام. گاهي اين‌ تصور پيش مي‌آيد چون من کارهاي اين نويسنده را ترجمه کرده‌ام کس ديگري حق ندارد کارهايش را ترجمه کند. البته اين رويکرد را بعضا خود نويسنده‌ها هم دارند. اگر افتخاري باشد براي نويسنده است نه مترجم در خارج از ايران نام مترجم روي جلد کتاب نمي‌آيد و اگر افتخاري باشد براي نويسنده است. ايران تنها کشوري است که نام مترجم بر روي جلد کتاب مي‌آيد. البته بخشي از آن به خاطر کپي‌رايت است؛ اگر کپي‌رايت باشد کتابي را که من ترجمه کرده‌ام، ديگري نمي‌تواند ترجمه کند و حق من محفوظ است و چون تابع کپي‌رات نيستيم هرکسي مي‌تواند کتاب را ترجمه کند. در کشورهاي ديگر هم نام مترجمان برند مي‌شود؟ بله. گريگوري راواسا يکي از اين‌هاست. او مترجم اسپانيايي است که آثار مارکز، يوسا و بورخس را ترجمه کرده است و جزء معتبرترين مترجمان اسپانيايي‌زبان است. در زبان روسي و فرانسه هم چنين مترجماني داريم. خيلي از اين‌ها را داريم که آمدند و مطرح شدند؛ مثلا ليديا ديويس که مجموعه «نمي‌توانم و نمي‌خواهم» را از او ترجمه کرده‌ام. زماني هم که مترجمي جا مي‌افتد و برند مي‌شود همه دوست دارند آن فرد کارهاي‌شان را ترجمه کند. بيشتر دوست دارم رمان و داستان ترجمه کنم آقاي امرايي شما خودتان شعر کم ترجمه کرده‌ايد اما با دوستان شاعر مراوده بسياري داريد. آيا به شعر علاقه‌مند هستيد و يا به واسطه دوستي‌تان در جلسات شعر شرکت مي‌کنيد؟ بخشي از آن به خاطر دوستان است. البته به شعر هم علاقه دارم. شعر ترجمه کرده‌ام اما کم. من را به عنوان مترجم شعر نمي‌شناسند. تقريبا چهار مجموعه شعر ترجمه کرده‌ام؛ از سيلويا پلات، تد هيوز، «بدون هماهنگي شعر نگوييدـ» از آمريکاي لاتين و «حرير مهتاب» که نامش را به «درناها غريب مي‌آيند و غريب مي‌روند» تغيير دادم. به شعر علاقه دارم و دوست شاعر هم زياد دارم، در جلسات شعر هم زياد مي‌روم و بخشي از علايق من است. اما به شکل خاص بيشتر دوست دارم رمان و داستان کوتاه ترجمه کنم. از بين رفتن اعتماد به کتابخانه‌هاي عمومي اسدالله امرايي در بخش ديگري از اين گفت‌وگو به از بين رفتن اعتماد عمومي به کتابخانه‌هاي عمومي اشاره کرد و گفت: مشکل بزرگ‌ ما اين است که اطمينان و اعتماد به کتابخانه‌هاي عمومي را از بين برده‌ايم. گاهي پيدا کردن کتاب در کتابخانه‌ام برايم سخت است و ترجيح مي‌دهم زماني را که بايد براي گشتن دنبال کتاب بگذارم بروم کتاب را بخرم. مگر در خانه‌هاي امروزي چقدر مي‌توانيد کتاب جمع کنيد؟ اگر به کتابخانه دسترسي باشد به آن‌جا مراجعه مي‌کنيد و کتابي را که لازم داريد، تهيه مي‌کنيد. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره