مهر/ کتاب «من ميترا نيستم» به رغم حجم کمي که دارد، حاوي نکات زياد و قابل توجّهي است که به برخي از آنها در اين نوشتار اشاره شده است.
محسن شاهرضايي، معاون دفتر تکريم بنياد ملي نخبگان در يادداشت خود بر کتاب «من ميترا نيستم» زندگينامه شهيد زينب (ميترا)کمايي که در دهه شصت توسط منافقين در شاهينشهر اصفهان به شهادت رسيده است، نوشت: «اين کتاب زندگينامه مستندي است به قلم سرکار خانم معصومه رامهرمزي. کتاب «من ميترا نيستم» به رغم حجم کمي که دارد، حاوي نکات زياد و قابل توجّهي است که به برخي از آنها در اين نوشتار اشاره شده است:
۱- «من ميترا نيستم» در واقع متن تکميل شده «راز درخت کاج» اثر سرکار خانم رامهرمزي است. کتاب اوّل در سال ۱۳۸۸ با اطلاعاتي کلّيتر و بنا به دلايلي که نويسنده در مقدّمه کتاب جديد خود آورده است، به چاپ رسيده بود. امّا از آنجا که «بعد از نوشتن زندگينامه شهيد کمايي بارها در جمع خوانندگان کتاب قرار گرفتم و سوالات آنها را پيرامون مطالب کتاب شنيدم.»(۱) و به منظور پاسخگويي به اين سوالات و ساير ابهامات موجود و پس از گذشت يک دهه از چاپ کتاب اوّل، مجدداً به تحقيق و پژوهش پيرامون زندگي شهيد زينب کمايي پرداخته و پس از تکميل اطلاعات، کتاب «من ميترا نيستم» را تدوين کرده است. اين کار از دو حيث قابل توجّه و تقدير است. نخست آنکه نويسنده خود را در برابر پرسشهاي خوانندگان مسئول ميپندارد و به جمعآوري اطلاعات با همه سختيهايي که در مقدمه کتاب آمده است، ميپردازد. ديگر آنکه براي تدوين کتاب تقريباً به تمام منابع اطلاعاتي که فکر ميکرده ميتواند از آنها هرگونه اطلاعاتي هرچند جزئي را بدست آورد، مراجعه ميکند. امّا اي دريغ که برخي از آنها ديگر در قيد حيات نيستند و يا اگر هستند اطلاعتشان در اثر گذر زمان به فراموشي سپرده شده است. اين زنگ هشداري است براي علاقمندان به کارهاي خاطره و مستند دفاع مقدّس که مولّفه زمان را براي انجام کارهاي خود به طور جدّي در نظر بگيرند.
۲- برخي از حوادث شرح داده شده در کتاب که به تصويرسازي زندگي خانواده کمايي ميپردازد، در عين حال حديث نفس مشکلات و مصايب زن ايراني در ادوار مختلف است. همان زني که در کنار تمام زحمات شبانهروزي خود براي تربيت بچهها و سروسامان دادن به زندگي از هرگونه فداکاري دريغ نميکند: «هميشه سعي ميکردم کاري کنم که بين شوهرم و مادرم اختلاف و ناراحتي پيش نيايد... به ناديده گرفتن خودم در همه زندگي عادت کردم.» (۲)
۳- شرح زندگي ساده، بيتکلّف و در عين حال شاد زينب در دوران کودکي تا حدود صفحات ۴۰ کتاب، تصويري خوب و روشن از زندگي قبل از جنگ در خوزستان را به نمايش ميگذارد. همان زندگي خوب و قابل قبولي که با شروع جنگ متلاشي شد. اين قسمت از کتاب به خوبي چهره کريه جنگ و نقش مخرّب آن روي زندگي مردم عادي و به ويژه زنان و کودکان را به نمايش ميگذارد.
۴- ترک آبادان و عزيمت به شهرهاي ماهشهر و رامهرمز و شرح وقايع ناگوار روزهاي هجران و نيز برخي نامهربانيها و نامردميهايي که مادر زينب با پنج فرزند همراه و مادرش در اين مدّت ميبينند، حديثي شنيدني و عبرتآموز است. بازگشت به آبادان و از سرگرفتن زندگي در شرايط سخت محاصره نيز روايتي از عشق به زادگاه است. عشقي که آدمي را تا واپسين لحظات عمر رها نميکند و خود قوّه محرّکي است براي ادامه زندگي: «در روستاي چوئيده از لنج پياده شديم. دخترها روي زمين سجده کردند و خاک آبادان را بوسيدند...» (۳)
۵- مظلوميّت زن ايراني در جايجاي اين کتاب مشهود است. راستي براي مادري که غم هجران فرزند عزيزش را دارد چه چيز ناگوارتر از آنکه او را حتي در زمره مادر شهيد نيز به حساب نياورند؟ «باور شهادت يک دختر چهارده ساله براي خيلي از مردم سخت بود.بعضيها حتي سختشان بود که زينب را شهيد بخوانند... کساني که ميشنيدند دخترم شهيد شده است، با تعجّب ميپرسيدند: مگه شهيد دختر هم داريم ؟!»(۴)
۶- جنگ با همه سختيها و مصيبتهايش امّا خود عامل رشد افراد درگير هم بود. حسّ عزّت نفس، قدر داشتهها را دانستن و از همه مهمتر عزيز داشتن يکديگر از جمله آنها بود: «با خود عهد کردم که ديگر در هيچ شرايطي زير بار منّت هيچکس نروم» (۵) علاوه بر آن وقتي مادر زينب فرزندش را مظلومانه از دست ميدهد، ناگهان از زني ساده، بيحاشيه و خجالتي به شيرزني تبديل ميشود که براي گرفتن انتقام از قاتلين دختر بيگناه و نوجوانش روز را از شب نميشناسد. آيا اين تنها قدرت و عشق مادري است که پس از فقدان فرزند چنين جلوهگر شده است يا مظلوميّت دختر شهيد است که در مادر به يک انرژي سرشار و لايتنهي تبديل شده است؟ «داغ بزرگي روي دلم بود که تا ابد سرد نمي شد. هر جاي خانه ميرفتم، ردپاي زينب را ميديدم. شب و روز دخترم همراهم بود. با رفتن زينب هر چيز دنيا بيرنگ و بيارزش شد» (۶) هرچه بود مادر را تبديل به موجودي ديگر کرده بود: «خودم را آدم دردمندي ميديدم، دردمندترين آدمي که با روشنايي روز بايد تکيهگاه همه خانواده ميشد» (۷) در آن سن و سال سوداي باسواد شدن داشت: «گفتم از امروز نهضت سوادآموزي ثبتنام ميکنم، خوب درس ميخوانم تا خيلي زود وصيّتنامه دخترم را بدون غلط بخوانم.» (۸)
۷- سرآخر آنکه مطالعه زندگينامه شهيد زينب کمايي همانگونه که ميتواند براي جوانان و نوجوانان مايه اميد باشد و الگويي از يک زندگي کوتاه و در عين حال سراسر عرفان و معرفت را به نمايش بگذارد امّا اين شرح زندگي و نگرش به دنيا و مافيها براي افراد ميانسال و کهنسالي چون صاحب اين قلم مايه غبطه و حسرت است. وجود الگويي چنين روشن و بيّن ما را از هرگونه عذرو بهانه براي عدم انجام تکاليفمان مبرّا ميسازد. باشد که آنها را بشناسيم و به نيکي عمل کنيم.»
بازار