خبرگزاري کتاب ايران/ «براي من نوشتن اين صفحات درست مثل اين است که بخواهم برداشتم را از موضوعي تعريف کنم يا خلاصه داستاني را بنويسم. داستاني مصور تا با اين زندگي که زندگي من نيست، تسويه حساب کرده باشم.»
«من پاتريک موديانو هستم» کتاب خود نوشتهاي از زندگي «پاتريک موديانو» نويسنده برجسته فرانسوي است که برنده جايزه نوبل ادبيات 2014 شده است. او در اين اتوبيوگرافي، نهچيزي براي اعترافکردن دارد و نه توضيحي براي نقل. او از گذشتهاي سخن ميگويد که همچون نمايشي بازيگرانش بيحرکت روي سن ايستادهاند و فقط وقتي که در پشت سرشان پردهها، پرده در پرده کنار ميروند او تاسف خودش را از زندگياي که نتوانسته تجربه کند ابراز ميکند، شخصيتي که قرباني گذارهاي زندگي شده و در ريتم زندگياي که پدر و مادر برايش رقم زدهاند همراهي کرده و فرصتي براي خودبودن، نداشته. موديانو در اين اثر از لحظاتي صحبت ميکند که زندگياش را ساخته با جزيياتي که درخور داستانگويي است اما او چنين قصدي ندارد و ميخواهد آنها را در زندگياش چون کلافي باز تعريف کند و به امروزش برسد.
کتاب را ميشود بهمثابه يک داستان مستند نگاه کرد براي اينکار بايد اين واقعيت را کنار گذاشت که نويسندهاي حقيقي وجود خارجي دارد و تاريخي معاصر و بايد نويسنده را همچون يکشخصيت نگاه کرد شخصيتي که دارد با جزييات از زندگي خود صحبت ميکند.
از کودکي، از مادري که برايش صرفا يک اسم بوده و نه هيچ چيز ديگري:
«مادرم دختر زيبايي بود با قلبي از سنگ. نامزد مادرم آن روزها سگي را بهاو هديه کردهبود. مادرم درست از آن سگ مراقبت نميکرد و سگش را هميشه بهديگران ميسپرد، درست همانکاري که سالها بعد بامن کرد. سگ مادرم يک روز از پنجره آپارتمان بيرون پريد و درحقيقت اينطور خودکشي کرد...حس ميکنم من و آن سگ، خيلي بههم نزديک هستيم.»
و پدري که زندگي پرماجرايي داشته و چند اسم هم داشته:
«نامش آلبرتو است؛ ولي او را آلدو صدا ميکنند. در هجدهسالگي قاچاق بنزين ميکند؛ بنزين انبار گمرک پاريس. دزدکي وارد آنجا ميشود.» و «حتي پس از جنگ هم اطرافيانش با اسامي مختلفي او را ميشناختند. بههرحال ايناسامي روزي بعدازمرگ بالاخره از آدمها جدا ميشوند و در خاطر ما بهستارههايي تبديل ميشوند که از دور چشمک ميزنند.»
پدري که هيچوقت پدر واقعي نبوده همچون مادر و او نيز در پي زندگي خويش بوده و از پدربودن صرفا عنوانش را دوشادوش مادر.
او در اين کتاب از لذت ادبيات سخن ميگويد:
«در سال 1962 چند روزي از مدرسه اخراج ميشوم؛چون کتاب گندمي ميان علفها را خواندهام.به لطف معلم زبان فرانسه پدر آکامبره اجازه مخصوص براي مطالعه کتاب مادامبواري را پيدا ميکنم. مطالعه اينکتاب براي دانشآموزان ممنوع بود.» و «در طول تعطيلات خاکستري توسان، جنايتومکافات را ميخوانم و اين تنها دلگرمي من است.» و
«کتاب سفر به انتهاي شب را کشف ميکنم.»
و او همچنان از نبود زندگي خانوادگي بسامان با پدر و مادري که بهواقع تنها ايننام را بهيدک ميکشند و حضوري در زندگي او ندارند رنج ميکشد: «خانم دکتر از ضعف بدني من حيرتزده است. از من ميپرسد: «پدر و مادر داريد؟» تنها رودروي او و در حضور لطافت مادرانهاي که داشت، خيلي تلاش ميکنم تا اشکهايم سرازير نشود.»
پدر موافق ادامه تحصيل او در رشته ادبيات نيست اما او راه خود را ادامه ميدهد راهي که پدر در آن موفقيتي را براي او متصور نيست. پدري که هميشه سعي در نگاهي مهترانه داشته او را از خود دور و پلههاي ارتباط را از او دريغ کرده است. پدر و مادري که او آنها را توصيف ميکند شخصيتهايي خواندني و دنبال کردنياند که نويسنده با آنها زيسته.
قطار، کافه، مدرسه شبانهروزي و تنهايي در زندگي نويسنده جايگاه برجستهاي داشته و دارد و نمود آنها را در آثار نويسنده ميتوان ديد.
نويسنده سرانجام پاياش به دانشکده ادبيات باز ميشود آن هم صرفا براي اينکه سربازياش را به تعويق بيندازد و پاتريک موديانو موفق ميشود خودش را نجات بدهد با نوشتن و در نويسندگي متولد و بعدها نويسندهاي جهاني ميشود: «گاهياوقات در ساختمانيبزرگ در بلوار کلرمان مينويسم گاهي در دو کافه مختلف، بالاي خيابان آميرالموشه.»
موديانو از تعبير «مثل انداختن دانه هاي تسبيح» براي صحبت درباره «سالها» استفاده ميکند و ميگويد که دارد بيهيچ دلتنگي و صرفا با صدايي هيجانزده درباره گذشته حرف ميزند و او در واگويه و حتي که کلمات بهخود ميگيرند دخل و تصرفي ندارد و محکوم است به سريع تعريف کردن وقايع چون اگر اين کار را نکند ديگر شهامتش را نخواهد داشت و در تلخي گذشته گم ميشود و اندوهناک.
وقايعي که ميتواند در آينده، ادامه نيز داشته باشد و موديانو نويسنده، از ادامه آنچه بعد از حضورش در دانشکده ادبيات برايش رقم خورد و نگاهي که پدر و مادرش در ادامه زندگي به او داشتند و از دستاوردهاي زندگي ادبياش، سخن بگويد.
بازار