آخرين خبر/ خسرو لاوي ميگويد:
يک روز با فرهاد رفتيم چلو کبابي خيابان شاه عباس.غذا را که آوردند پس از يک ربع ساعت به فرهاد گفتم به همين زودي سير شدي؟فرهاد گفت من بيشتر از اين نميخورم.ولي از خوردن تو خيلي لذت بردم.گفتم چرا؟گفت آخر تو با کبابت عشق بازي کردي و مثل يک شعر برايم توضيح داد برنج توي بشقاب را باز کردي،بعد کره را وسطش گذاشتي بعد هم دو تا زرده تخم مرغ انداختي وسط برنج.سماق زدي و برنج را قاطي کردي.بعد کباب رو دوباره سماق زدي و... ده دقيقهاي که مشغول اين کارها بودي،من ميديدم و لذت ميبردم.
چون بوي خوش کندر
بازار