آخرين خبر/ نايب قهرماني يک وضعيت است. هر روز تازه فرصتي است براي از نو جنگيدن که مگر در شعلههاي همين جنگ ابدي بشود از زندگي کامي گرفت، کامي اندک، کامي نه از جنس قهرمان بودن.
ما همگي نايب قهرمانان زندگي خودمان هستيم. با خودمان جنگيديم و شکست خورديم... از پا اما نميتوان نشست که قهرمان بودن، همان مراسم تدفين است. تمام شدن است. انتهاي عطش است و آغاز اين سوال که: 《خب؟ حالا بايد چه کار کنيم؟》قهرمان شدن همان کاسهي چه کنم به دست گرفتن است و شهوت حريصانه براي حفظ داشتههاي حقيرانه. نايب قهرمان بودن، کام گرفتن از ناکامي است. در آستانه ايستادن و من به چشم خود ديدم که جانم ميرود؛ است. دست روي دست گذاشتن نيست که دست از همه چيز، حتي دست از افتخار هم شستن است. نايب قهرمان جنگ، جنگ تا پيروزي را به هيچ ميگيرد که الحق جنگ، جنگ و باز هم جنگ، تا هميشه جنگ است.
هيچ کس در هيچ کجا عرق تن هيچ نايبقهرماني را خشک نخواهد کرد که عرق تن او در تماشاي خشک کردن عرق تن، قهرمان خودشان خشک ميشوند.
آري! نايب قهرماني يک وضعيت است، وضعيت انسان امروز، وضعيت تک تک ما...
... ناصر وقتي از توي سلول بيرون آمد، باز هم کليسا ميرفت. ميگفت عاشق يکي از آن دخترها شده. آن يکي که موهايش تا پايين کمرش بوده. حالا همهشان رفته بودند. يک شب در ميان توي خواب نعره ميزد. همه مان جاکن ميشديم. بوي کاج، ميگفت هنوز آنجا هست. ميگفت تا مرخص شوم خودم را ميگذارم اصفهان. آنقدر ميروم محلهي جلفا تا بالاخره آن دختر را ببينم. توي يکي از همين کليسا رفتنها بوده که صداي تير ميشنود...
بازار