آخرين خبر/ چند دقيقه پيش، قبل از اينکه تو را ببينم، چشمم به دختر و پسر جواني افتاد که زير درختي، توي باغچه پشت کليسا با هم حرف ميزدند. از همان دور ميشد فهميد که دارند همان کلماتي را براي هم ميگويند و تکرار ميکنند که تا دنيا دنيا بوده، زنها و مردها، ميليونها و ميلياردها بار به هم گفتهاند. دوستت دارم، دوستم داري؟ در اين سرزمين، سرنوشت خوشي نداريم، فکر ميکنم که تو هم با من موافق باشي. اما تا زماني که زني و مردي به هم ميگويند «دوستت دارم، دوستم داري؟» شايد هنوز بشود اميدوار بود.
رمان دانه زير برف
اثر اينياتسيو سيلونه
بازار