برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

«طبیب اصفهانی»؛ شاعری با غزل‌های دلنشین که ناشناخته ماند

منبع
ايرنا
بروزرسانی
«طبیب اصفهانی»؛ شاعری با غزل‌های دلنشین که ناشناخته ماند
ايرنا/ «ديوان طبيب اصفهاني» مجموعه‌اي از غزل‌ها، قصيده‌ها، رباعيات و مفرداتي از ميرزا عبدالباقي، شاعر اصفهاني که شعرهايش زبانزد اهالي خاص و عام است. کتاب به کوشش «اسمعيل شاهرودي» مشهور به «بيدار» نگاشته شده و در مقدمه آن به نقل از کتاب مجمع الفصحا آمده است: طبيب اصفهاني در طبابت بي‌نظير و در خدمت و مصاحبت نادرشاه افشار بوده و کمال و جلالي داشته است. او بعد از نادر، در اصفهان به سمت کلانتري منصوب مي‌شود و پس از چندي به رغبت طبع، اين شغل بزرگ را به برادر کوچک خود ميرزا عبدالوهاب وا مي‌گذارد و خود به فراغت مي‌پردازند. برادرش نيز پس از تصدي کلانتري، چندي هم سمت ايالت اصفهان را داشته و در سال ۱۱۶۸ هجري قمري رحلت کرده است. در اوصاف و اخلاق طبيب اصفهاني اينچنين سروده اند: نه چنان بي تو به اين سوخته جان مي‌گذرد/ که توان گفت چنين يا که چنان مي گذرد/ به غير از عهد بندد غم نباشد/ که دانم عهد او محکم نباشد ديوان طبيب اصفهاني حاوي غزل‌هاي دلنشين و شيوا و حاوي قصايد غرّايي است که در مدح و منقبت رسول اکرم(ص) و مولاي متقيان علي ابن ابيطالب ع سروده است. از ميان غزل هاي طبيب، بيشتر اين سروده اش، که در پشت جلد کتاب نيز نقش بسته مشهور و زبانزد خاص و عام است. غمش غمش در نهانخانه ي دل نشيند/ به نازي که ليلي به محمل نشيند/ به دنبال محمل چنان زار گريم/که از گريه‌ام ناقه در گل نشيند خلد گر به پا خاري، آسان برآرم/ چه سازم به خاري که در دل نشيند؟/ پي ناقه‌اش رفتم آهسته ترسم/ غباري به دامان محمل نشيند مرنجان دلم را که اين مرغ وحشي/ ز بامي که برخاست مشکل نشيند/ عجب نيست خندد اگر گل به سروي/ که در اين چمن پاي در گل نشيند به‌نازم به بزم محبّت که آنجا/ گدايي به شاهي مقابل نشيند/ طبيب، از طلب در دو گيتي مياسا/ کسي چون ميان دو منزل نشيند؟ تاريخ زندگي طبيب نشان مي دهد، او مردي با فضل و دانش و داراي مکارم اخلاقي و مقام هاي روحاني بوده است. ملازمت او در دربار شاهي آن هم مانند نادر، به خاطر شعر و شاعري او نبوده بلکه بواسطه طبابتش بوده که او را به اين مرد جنگي نزديک کرده است. با وجود نزديکي زياد طبيب اصفهاني به مرکز قدرت، هيچگاه در صدد تملق و چاپلوسي برنيامده و مدح و ثنايي درباره سلطان وقت و اطرافيان ا و نگفته و نسروده است. حتي در لفاف به ظلم و ستم نادر اشاره کرد و مي گويد: در دياري که ملِک خود ستم آغاز کند/ دادخواهان به که نالند ز بيدادگران طبيب شاعري منزوي و گوشه نشين بوده و علاقه اي به خودنمايي و شهرت نداشته و تا حد امکان از مردم کناره مي گرفته و مايل نبوده که کسي او را بشناسد. طبيب در اواخر عمر، مصاحبت ميرسيد علي مشتاق را اختيار مي کند و شب و روزش با او سپري شده است. همکاري اين شاعر دوران افشاريان، با انجمن ادبي مشتاق در اصفهان موجب رونق انجمن شده و با اينکه شرح حال طبيب در تذکره ها به طور ايجاز و اختصاص نقل شده مع الوصف از مطالعه اشعار طبيب مي توانيم به پاره اي از صفات و حالات و حوادث زندگي وي پي ببريم. طبيب به مصاحبت با شعرا و اديبان علاقمند بوده و گويا در کودکي يتيم مي شود و مادر و پدرش را از دست مي دهد. او علاوه بر طبابت و شاعري از عرفانهم بي بهره نبوده و شجره سيادتش به امامزاده حمزه و به حضرت موسي ابن جعفر(ع) مي رسد. مسلّم اينکه چون بيشتر کتاب هاي طبي آن زمان به زبان عربي بوده، طبيب به زبان و ادبيات عرب هم آشنايي کامل داشته است. باز نوشته اند که او شاعر در وقت احساس و طبيب در هنگام بيماري است. بواقع هر دو در صدد کشف حقايق و علل بيماري اند. پدر سيد عبدالباقي طبيب نيز حکيم باشي شاه سليمان و شاه سلطان حسين صفوي در اصفهان پايتخت آن زمان بوده است. طبيب اصفهاني با اينکه پزشکي حاذق و مجرب بوده اما درباره خود کنايه وار مي سرايد: از طبيب خسته گر احوال پُرسندت بگو/ ديدمش در بستر غم ناتوان افتاده است «ادوارد براون» مستشرق انگليسي هم در جلد چهارم کتابش با عنوان تاريخ ادبي ايران در صفحه ۲۰۸ درباره طبيب اصفهاني چنين مي نگارد: سيد عبدالباقي طبيب پدرش ميرزا محمدرحيم از اطباي دربار شاه سلطان حسين و خودش از اطباي نادر شاه افشار بوده است. به تاريخ تولد طبيب طبيب اصفهاني در هيچ تذکره اي اشاره نشده و بطوري که در يکي از نامه ها وقتي واله تاريخ تولد طبيب را از خودش مي پرسد تولدش در سال ۱۱۲۷ قمري در اصفهان را يادآور مي شود. او شعر بلندي دارد با اين عنوان «در بي وفايي روزگار و مدح رسول مختار» که: اي مبارک هماي فرّخ فال/ مرحبا مرحبا، تعال تعال/ از کجا مي رسي؟ بگوي بگوي/ به کجا مي روي؟ بنال بنال/ تا مرا ز آن نوا بسوزد دل/ تا مرا ز آن صدا بگردد حال/ لذتي مي برم ز بانگ تو من/ همچو پيغمبر از صداي بلال... اما کلمه اصفهان و زنده رود خروشانش نيز در يکي زا غرل هاي اين شاعر ديده مي شود. ز چشم خونفشان خويش دارم چشم از آن امشب/ که از اشکم روان سازد بکويش کاروان امشب/ مگر در بزم ما آن آتشين رخسار مي آيد/ که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب/ به عزم رقص در محفل کمر چون بست مي گفتم/ که يک عاشق نخواهد برد جاني از ميان امشب/ تپيدنهاي دل از حد گذشت اميد آن دارم/ که تير ناز او را سينه ام گردد نشان امشب/ نباشد فرصت حرفي ز جوش گريه ام ورنه/ شکايت ها بسي دارم ز بخت سرگران امشب/ عيان شد زنده رودي هر طرف از چشم گريانم/ طبيب افتاده اي ديگر بفکر اصفهان امشب صفحه ها و اشعاري چند در پايان کتاب مثنوي گونه به داستان سلطان محمود غزنوي و غلامش اياز اختصاص يافته است. درباره زمان فوت اين شاعر اختلاف زياد است. از ۱۱۶۷ تا ۱۲۰۸ را گفته اند و از همه آنها معتبرتر سال ۱۱۷۱ قمري است که نشان مي دهد وي در زمان مرگ ۴۴ سال داشته و مزارش در تخت پولاد اصفهان است. «ديوان طبيب اصفهاني» در ۱۵۵ صفحه از سوي انتشارات جواهري منتشر شده است.
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد