آخرين خبر/نميخواهم نگرانت کنم امّا
هنوز زندهام
و اين روزها هربار حواسم را پرت کردهام در خيابان
بوق اولين ماشين، عقبعقبم رانده است
نميخواهم نگرانت کنم امّا
اين شبها هربار
نااميدي مرا به پشت بامِ خانه رسانده است
با احتياط پلهها را
يکي
يکي
يکي
پايين آمدهام
با اينکه ميدانستم در من
ديگر چيزي براي شکستن نمانده است
اين شبها روي پيشانيام
جاي روييدنِ شاخ ميخارد و
پوستم اين شبها زبر و خشن شده است
و تو از شکوه کرگدن شدن چه ميداني؟
و بر اين سيارهء خاکي موجوداتي هستند
که سرانجام فهميدهاند
بيعشق ميشود زنده ماند
موجودات عجيبي
که بيآنکه کسي جايي نگرانشان باشد
با احتياط از خيابان عبور ميکنند
پلهها را دستبهنرده پايين ميآيند
و صبحها در پارک ميدوند
موجودات باشکوهي
که اگر خوب به سختجاني چشمهايشان خيره شوي، ميفهمي
هنوز نسل دايناسورها منقرض نشده است -
نميخواهم نگرانت کنم
نميخواهم نگرانت کنم امّا
امّا
نداشتنت را بلد شدهام
و مثل کودکي که سرانجام فهميده است
تمام آنانچه در تاريکيست
همانهاست که در روشناييست،
به خيانتِ دستهاي تو فکر ميکنم
که تمام اين سالها
چراغها را
خاموش نگه داشته بودند.
"ليلا کردبچه"
بازار