آخرين خبر/ صبح اول وقت بهسمت اورفهآ بهراه افتاده بودم. ميخواستم به هر قيمتي که بود بفهمم در خانۀ استفاني چه اتفاقي رخ داده است. گولوير معتقد بود که ماجرا تنها يک دزدي ساده بوده است اما من اصلاً اين را باور نداشتم. همکارانم در پليس آگاهي شب تا ديروقت در آنجا مانده بودند تا همهچيز را به دقت بررسي کنند ولي موفق به پيدا کردن چيزي نشده بودند. من هم باتوجهبه شدت ضربهاي که به سرم وارد شده بود احتمال قوي ميدادم که ضارب، مرد بوده است. بايد خيلي سريع استفاني را پيدا ميکردم. بهسرعت بهسمت مقصدم در حال حرکت بودم. در جادۀ شمارۀ هفده به پيش ميرفتم. قبل از ورودي شهر، سرعتم را زياد کردم. آژير اتومبيلم را هم روشن نکرده بودم. تنها زمانيکه در حال عبور از کنار تابلويي که نشاندهندۀ ورود من به محدودۀ اورفهآ بود متوجه اتومبيل پليسي شدم که در ميان درختان پنهان شده بود؛ اتومبيلي که بلافاصله آژير خود را روشن کرد و دنبالم بهراه افتاد. کمي جلوتر توقف کردم. اتومبيل پليس هم پشت من ايستاد. از آينه، چشمم به زني جوان و زيبا افتاد که بهسمتم ميآمد.
ماجراي ناپديد شدن استفاني ملر
ژوئل ديکر
ترجمۀ آريا نوري
بازار