آخرين خبر/ تابه جهيزمون يادت مياد؟
با وفاتر از تو بود!
سوخت با آتش فقري که مرا ميسوزاند
ساخت با چربي و چرک
هفته و هفت نيمرو!
دسته اش آب شد و رنگش رفت!
بگذريم... بگذريم از گذر آن همه روياهايش!
حسرت ديدن فر؛ پختن پيتزاهايش!
گاه گاهي از سر بي تابي
گريه ميکرد ولي تابانه!
آتش فقر مرا ميبوسيد!
همزمان با دل من ميپوسيد!
دل من، تابه ي روياهايم...
شعر و دکلمه از حسين پناهي
از اينستاگرام time_dialog
بازار