ايبنا/ جوردن کيسنر، نويسنده آمريکايي و خبرنگار مجلاتي چون «آتلانتيک» و «نيويورکتايمز» در يادداشتي براي نيويورکتايمز از لغو تور کتاب و سخت بودن شرايط ميگويد و کتابخواني را تنها راه نجات انسان در شرايط کنوني ميداند.
به نقل از نيويورک تايمز، «اوايل مارس لذتي جديد را تجربه کردم. اولين کتابم منتشر شد مجموعه مقالاتي که نشان ميدهد آمريکاييها چگونه به زندگيشان معنا ميبخشند و وقتي اين نظام معنا بخشي نابود ميشود چه ميکنند.
نوشتن کتاب هفت سال طول کشيد. براي نوشتن آن به شهرهاي مختلف آمريکا سفر کردم اما بيشتر تنها در اتاقم نشستم و نوشتم.
کتاب نوشتن اساسا فعاليتي انفرادي و بدون حرکت است. بعضي آدمها به صورت طبيعي در اين کار مهارت دارند. من مهارتي در اين کار ندارم.
جنب و جوش، ماجراجويي و همکاري با ديگران را دوست دارم. آن بخش از کارم دوست دارم که من را در تماس با آدمها و مکانهاي جديد قرار ميدهد. نکات لذتبخش زيادي را در دوره نگارش کتاب تجربه کردم اما احساس تنهايي هم کردم.
بنابراين مشتاقانه در انتظار مراحل بعدي بودم: سفر کردن و ارتباط گرفتن با ديگران جزئي از روند پيشرفت يک کتاب است. قرار بود تنها نباشم، اوقات زيادي را در هواپيما و قطار سپري کنم، و با آدمهاي زيادي گفتگو کنم، آنها را در آغوش بگيرم و جنب و جوش داشته باشم. وقتي کتابي منتشر ميشود وظيفه يک نويسنده حضور در جمع مردم است زيرا کمي بعد بايد دوباره به سکوت اتاق خود باز گردم.
چالشها و تنشهاي نويسندگان براي معرفي کتابشان با وقوع پاندميکي جهاني رنگ باخت. هيچ چيز مثل نگراني درباره سلامتي و امنيت عزيزانتان نگراني در مورد کتاب را کمرنگ نميکند. با اين وجود نويسندگاني را ميشناسم که با غم سفرهاي لغو شده و از دست رفتن فرصت پيدا کردن مخاطب براي کتاب جديد دست و پنجه نرم ميکنند. عجيبتر اينکه خود من در خانه نشستم و در قرنطينه به سر ميبرم.
عجيب است که در فصل بهار از ديگران بخواهيد که در خانه بنشينند زيرا در حالت عادي بهار فصل شکوفه دادن، بيرون آمدن از خواب زمستاني، جمع شدن دور هم، جشن گرفتن و فارغالتحصيل شدن است. فصلي که در آن پنجرهها را باز ميکنيم، از خانههايمان خارج ميشويم، و دوباره وارد جهان ميشويم. تعطيلات بهاري را پشت سر ميگذاريم و براي سفرهاي تابستاني برنامهريزي ميکنيم. به اجبار در خانه ماندن، کاهش فعاليت و بيرون رفتن فقط به قصد خريد در اين فصل اصلا عادي نيست.
در اين مدت متوجه شدم که چرا در بچگي عاشق کتابها شدم. بيشتر کودکيام در اتاق خوابم گذشت. روي قاليچه دراز ميکشيدم – درست مانند الآن- و آرزو ميکردم که اي کاش بيشتر از آنچه يک کودک هفت ساله ميتواند دنيا را ببينم. به اين دليل عاشق کتابها شدم که پاسپورتي براي ديدن زندگي ديگران و مکانهاي ديگر است. با کتاب خواندن ميتوانستم به هر کجا که دلم ميخواست بروم و هر کسي که دلم ميخواست باشم. مدتها است که با اين انگيزه کتاب نخواندهام اما حالا اين دليل بار ديگر براي من جذابيت پيدا کرده است.
حالا براي مدتي نا معلوم من با پنج نفر ديگر در يک خانه بايد بمانم. کتابخواني تنها راه نجات من از اين شرايط است. فقط با کتاب خواندن ميتوانم از ياد ببرم که در بهار زيبا مجبورم در خانه بمانم.»
بازار