
شعر "یه روز زمینو ترک میکنم" از حسین پناهی
آخرين خبر
بروزرسانی
آخرين خبر/ يه روز زمينو ترک مي کنم
زمينو !
يه روز !
شايد ... آخ اگه وُلوم مي تونست بپره !
آخ اگه مي تونست !
چي مي شد ؟
پنجره اتاقو مي کندم و مي بستم به باربندش و
زمينو ترک مي کردم !
مي رفتم ، مي رفتم ، مي رفتم … تا هيج جا !
تو هيچ جا پنجره را مي کاشتم به تماشا !
نمي گفتي نور !
نمي گفتم خاک !
به عشق نگاهت اون جا
يه دنيا مي ساختم غوغا
که همه زمين جهان سومش مي شد
من و تو دو ريليم که قطار پر از پوکه ي عمرو
از هيچ به هيچ مي رسونيم
و زمين سرگرداني ما رو پيوسته تکرار مي کنه
يک دانه سيگار دارم
و هزار معماي لاينحل
هر چي زمان داشتم دادم و به جاش
يه ساعت سوئيسي گرفتم
بندش طلا !
رنگش وسترن !
ديگه زمان بي زمان
هشتِ شب ، خواب !
هشتِ صبح
اداره !
هر چه داشتم دادم و به جاش
يه جفت کفش ملي گرفتم
چکمه س بد مصب !
تو برقشون مو رو از ماست مي کشم !
ديگه راه ، بي راه !
هشتِ شب ! اتاق خواب
هشتِ صبح
اتاق کار !
نيمه سيگاري دارم
و هزار معماي لاينحل
دق خيالم گوساله ي گلداني ست
که پوزه اش به پستان آفتاب نمي رسد
لامپ در منطق روشن مکررش
طرح تنيدن تار بر جارو را
در ذهن عنکبوت
مغشوش مي کند
و مرباي آلبالو در يخچال
کافر مي شود به آئين انجماد
فِرّ، معجزه اي ست
در چشمِ جغدِ خمره ي خالي شراب
که آني ماهي و مرغ را جزغاله مي کند
و راديو دالان مخوفي است
که در ظلماتش
مادران قهرمان
بر کفش هاي بي صاحب بچه هايشان مي گريند
ته سيگاري دارم
و هزار معماي لاينحل
حسين پناهي
کتاب "افلاطون کنار بخاري"
برگرفته از پيج sheare_parsi