انديشه پويا/ صفحه انديشه پويا در اينستاگرامش منتشر کرد:
شما چه زماني با همديگر آشنا شديد؟
دريابندري: سال 52 بود که ازدواج کرديم. آشنايي جديمان به وسيلهي بيژن مفيد بود. بيژن مفيد دوست منوچهر انور همکارم در فرانکلين بود و من از طريق انور با او آشنا شده بودم. خانم راستکار درواقع خيلي شبيه به خود من بود. (خنده)
راستکار: ما اول بهمن 52 ازدواج کرديم.
اولين آشناييتان در فرانکلين بود؟
راستکار: نه. نجف و ايرج عسکري – برادر خانم دکتر محجوب- آمده بودند دم دکهي کتابفروشي چمنآرا سر خيابان استانبول. من ايستاده بودم کتاب بخرم. ايرج با من سلام عليک کرد و مرا به نجف معرفي کرد. اين اولين آشنايي ما بود.
دريابندري: من البته اسم فهيمه راستکار را شنيده بودم که در کار دوبلاژ است. آن ديدار به سلام عليکي خاتمه پيدا کرد. دفعه دوم که ايشان را ديدم در موسسه فرانکلين بود. سال 38 يا 39 بود و من تازه فرانکلين رفته بودم. ايشان به ديدن آقاي انور آمد و اين دومين ديدار ما بود. تا اينکه دوست مشترک ما به نام رضا بديعي که کارگردان فيلم بود يکبار که به تهران آمده بود هر دو ما را به يک مهماني در کافهاي در خيابان تخت جمشيد دعوت کرد و باز همديگر را ديديم. اما آشنايي جدي ما که منجر به دوستي و ازدواج شد توسط آقاي بيژن مفيد بود.
راستکار: وقتي که من و نجف محضر رفتيم و عقد کرديم تلفن کردم به خواهرم اطلاع دادم که ازدواج کردم. قبلش نجف تلفن کرده بود که به خواهر بزرگم بگويد اگر اجازه ميدهيد ما ميخواهيم چنين کاري بکنيم و يک مهماني بگذاريم تا دو فاميل همديگر را ببينند. خواهرم گفته بود که آقاي دريابندري فهميه اين بلا را خيلي سر ما آورده. بنابراين خواهش ميکنم که شما عقدتان را بکنيد و قبالهتان را که گرفتيد به من اطلاع دهيد. آنوقت من هم به فاميل ميگويم که اينها همين امروز عقد کردند. باورشان نميشد که ما ازدواج کنيم. برادرم که به محضر آمده بود يک چيزي لاي روزنامه دستش بود. بعد که بيرون آمديم تا ناهار بخوريم برادرم روزنامه را باز کرد و دو شاخه گل سفيد را تقديم کرد. از ترسش که ما عقد نکنيم و من وسط عقد نه بگويم گلها را بسته بود توي روزنامه و پنهان نگه داشته بود.
در حاشيه گفتوگوي بلند با نجف دريابندري. منتشر شده در انديشه پويا شماره 6
عکس از ماهور زهرايي
بازار