نماد آخرین خبر

خاطراتی که ساختار داستانی دارند

منبع
مشرق
بروزرسانی
خاطراتی که ساختار داستانی دارند
مشرق/ محمدرضا بايرامي از داستان‌نويسان حرفه‌اي و پرکار ادبيات کشورمان است که در حوزه بزرگسال و کودک و نوجوان، قلمش را آزموده و از دهه۱۳۶۰ که فعاليت داستان‌نويسي‌اش را با کيهان بچه‌ها شروع کرد تا به حال آثار قابل توجهي در زمينه داستان کوتاه و رمان از خود به جا گذاشته است. بايرامي در ادبيات دفاع مقدس هم آثار قابل توجهي دارد و يکي از جديدترين کتاب‌هايش که در مورد جنگ نوشته «هفت روز آخر» نام دارد که در سال ۹۷ توسط انتشارات کتاب نيستان در ۱۶۰صفحه منتشر شده و برنده بهترين خاطره جشنواره «ادب پايداري» در ۲۰ سال اخير شده است. هر چند معيار انتخاب يک کتاب ماندگار را جوايز ادبي مشخص نمي‌کنند، اما نويسنده با تلاشي که داشته توانسته توجه منتقدان و مخاطبانش را هم جلب کند. نويسنده در اين رمان خاطرات سربازي‌اش را در يکي از مناطق جنوب غربي کشور روايت کرده و نکته قابل بحث اين است که بايرامي صرفاً خاطره تعريف نکرده بلکه با بهره‌مندي از تجربيات نويسندگي‌اش به خاطرات دوران جنگش ساختاري ادبي داده و از تکنيک‌هاي داستاني در فضاسازي و توصيفات خاطراتش استفاده کرده است تا اثري پرتعليق و ماندگار بيافريند. در اين کتاب، نويسنده من راوي است و صميميتي که بين او و دوستان سربازش در منطقه وجود دارد، از نکات بارز اين داستان محسوب مي‌شود. نويسنده علاوه بر پرداختن به وقايع جنگ و گوشه چشمي به تاريخ، از رفاقت‌هايي مي‌گويد که در شرايط سخت پديدار مي‌شود؛ سربازهاي غريبي که در رفاقت کم‌نمي‌آورند و در هر شرايطي پشت هم را خالي نمي‌کنند. در صفحه اول داستان، نويسنده با تعليقي زودرس خيلي سريع مخاطب را وارد ماجراهاي جنگ ايران و عراق مي‌کند و فضا و مکان داستان را در يک منطقه مرزي و نظامي پيش روي مخاطب مي‌گذارد، اما در همين صفحه اول داستان اشتباهات نگارشي به چشم مي‌خورد که انگار از ديد نويسنده پنهان مانده است، مثل جملات «نفسم بدجوري تنگي مي‌کند!» يا «به سرعت از سوراخ پشه‌بند بيرون مي‌زنم» و همينطور جمله «از حال خودم در شگفت مي‌شوم»، اگر نويسنده کمي دقت مي‌کرد مي‌توانست اين سه جمله داستاني را طور ديگري بنويسد تا منظورش را بهتر به مخاطب برساند. «هفت روز آخر» همانطور که از نامش پيداست اشاره‌اي دارد به هفت روز آخر جنگ ايران و عراق و جدال سربازان ارتش با نيروهاي بعثي، اما از موفق بودن نويسنده در توصيفات و فضاسازي‌هاي جاندار و پر از ايماژ پرداختش در صحنه‌هاي مختلف داستان نمي‌توان چشم‌پوشي کرد. يکي از صحنه‌هاي به يادماندني در داستان لحظه‌اي است که سربازها در برهوت دنبال چشمه مي‌گردند تا از تشنگي تلف نشوند. راوي به خاطر اينکه به آن‌ها روحيه استقامت بدهد يک دروغ مصلحتي مي‌گويد و با اشاره انگشت سبابه به همرزمانش گله گوسفندها را نشان مي‌دهد، در صورتي که اين فقط يک شوخي غمناک است و گوسفند و آبادي در کار نيست. يکي ديگر از صحنه‌هاي ماندگار اين داستان لحظه‌اي است که به زيبايي حمله عراقي‌ها را به يک قريه مرزي به تصوير مي‌کشد: «جاليزهاي هندوانه و خيار و خربزه مي‌سوزد. گلوله‌هاي مختلف وجب به وجب زمين را آتش مي‌کشند. آتش هنوز به ما نرسيده است. مثل اژدهايي دشت را مي‌بلعد و دامن مي‌گستراند و پيش مي‌آيد. آن سوي چاه آب، چند نوجوان عرب گله‌هاي بزرگ گوسفندانشان را رها کرده‌اند و به سوي روستايشان مي‌دوند. آنچنان که باد هم به گردشان نمي‌رسد...» «هفت روز آخر» در قالب ادبيات، گوشه‌اي از تاريخ جنگ را نشان مي‌دهد با تمام بيم واميدهايش.
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره