آخرين خبر/ کلاس سوم دبستان که بودم در هفته دوم آموزگار امتحان املاي کلاسي گرفت و از بچه هاي کلاس خواست املاي همديگر را تصحيح کنند و به خاطر بد خطي، نمره من ۹ شده بود . خيلي از اين کار همکلاسيم ناراحات شدم .
چند هفته بعد دوباره تکرار شد و وقتي به بد خطي همکلاسيم مي رسيدم عليرغم تصميم به انتقام باز هم غلط نگرفتم و فقط علامت ميزدم و تنها يک غلط واقعي پيدا کردم و نمره ۱۹ دادم . با لجاجت بچگانه داشتم با مدادم زير بقيه بد خطي ها مانور ميدادم که احساس کردم بالاي سرم چيزي سنگيني ميکند .
سرم را بلند کردم، ديدم که آموزگارم پشت سر من ايستاده و حرکت دست من را نگاه ميکند . ترسيدم . خواستم توضيح دهم که دهنم قفل شد . دفتر را بستم و تحويلش دادم .
آموزگار پاي تخته آن دفتر را باز کرد و خودش دوباره آن را تصحيح کرد و گفت : آفرين، براي بد خطي ديگران فقط علامت گذاشته و نمره کم نکرده و يک غلط را بدرستي نمره کم کرده و اين اولين خاطره خوب من از آمدن به شهر از روستا و حضور در کلاس سوم ابتدايي بود .
بعدش گفت چقدر خوبه تو زندگي آدم ها اشتباهات ديگران را فقط يادآوري کنند و تنها از غلطش نمره کم بشود .
امروز که ياد آن درس آموزگارم ميفتم و تجربه اين سالهاي زندگيم را مرور ميکنم مي دانم که :
ما حق نداريم تمام زندگي ديگران را با نگاه خودمان نمره دهي کنيم . مرام و افکار ما انسانها مثل خط نوشتههايمان است و اگر افکار و کردار کسي براي زندگي کردن نمره قبولي دارد ما هم بپذيريم .
به فرزندانمان هم بياموزيم اگر بنا گرديد که روزي دادگري کنند بايد دستانشان از نوشتن ناحقي بترسد و گرنه تا پايان عمر با وجداني صدمه ديده بايد زندگي کنند.
آدينه اي ديگر آمد ، ببخشيم، بخنديم و ديگران را هم تشويق به کار نيک کنيم.
عبداله باباخاني
بازار