آخرين خبر/ تاکسي پشت چراغ قرمز ايستاد. از ثانيهشمار چراغ معلوم بود که بيشتر از دو دقيقه بايد معطل باشيم. راننده که پا به سن گذاشته بود، خودش را کمي پايين کشيد. سرش را به پشتي صندلي تکيه داد و چشمهايش را بست. هنوز چند لحظه نگذشته بود که صداي خرخر راننده بلند شد. مردي که جلوي تاکسي نشسته بود، گفت:«چطوري تو اين گرما به اين زودي خوابش برد؟» دختربچهاي که عقب تاکسي کنار مادرش نشسته بود، پرسيد:«مامان چرا آقاهه خوابيد؟» مادرش گفت:«خسته بود عزيزم.» دختر پرسيد:«کيا خسته ميشن؟» مادر گفت: «همه خسته ميشن.» دختر گفت:«پس چرا من خسته نميشم؟» مادر گفت:«تو هم بزرگ که بشي، خسته ميشي.» چراغ سبز شد.
بازار