نماد آخرین خبر

یک کتاب خوب/ این روزها وقتِ خواندنِ «جنایت و مکافات» است!

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
یک کتاب خوب/ این روزها وقتِ خواندنِ «جنایت و مکافات» است!

آخرين خبر/ رمان بزرگ و فوق‌العاده مهم جنايت و مکافات با عنوان انگليسي Crime and Punishment اثري ماندگار از فئودور داستايفسکي است که مهري آهي آن را از روسي ترجمه کرده است. ترجمه‌اي درخشان که پس حدود نيم قرن همچنان مي‌توان آن را بهترين ترجمه جنايت و مکافات دانست. در اين کتاب ما فلسفه اصلي داستايفسکي، راه‌حل او براي نجات روسيه از چنگال نهيليسم و همچنين صداي وجدان آشنا مي‌شويم که تا به حال در هيچ کتاب ديگري به اين خوبي از آن صحبت نشده است.

اما داستايفسکي در زندگي خود نيز فراز و نشيب‌هاي زيادي تجربه کرده و تقريبا همه کتاب‌هاي او در شرايط خاصي نوشته شده است. کتاب جنايت و مکافات نيز از اين نظر مستثني نيست و تحت شرايطي ويژه نوشته شده است. مترجم کتاب در مقدمه کتابش در اين باره مي‌نويسد:

در ۱۸۶۳ ابتدا زن داستايفسکي و پس از يک سال ديگر ميخائيل، يگانه برادر دلبندش، از اين جهان چشم بستند و او را در مقابل گرفتاريهاي مادي و معنوي گوناگون يکه و تنها گذاشتند. داستايفسکي اين دوره از زندگي را يکي از دشوارترين ايام عمر خود مي‌شمرد. بي‌ثباتي و دورنگي دوستان نيز بر مصيبتهاي وي مي‌افزود. بناچار مجله هنگام تعطيل شد و داستايفسکي براي سرگرمي، تمام خود را وقت کارهاي خلاقه ادبي کرد. از اين پس هنر مايه زندگي او گرديد. چه نويسندگي، هم موجب سرگرمي و تسلي اعصابش مي‌شد و هم تنها وسيله امرار معاشش بود. اثري که تمام غم و اندوه و حال تسليم و رضاي او را در اين روزها در مقابل بدبختي و مشقت منعکس مي‌سازد، رمان مشهور جنايت و مکافات است که در آن تاثير تجربيات و کاوشهاي دروني و تلاش بي‌پايان او براي يافتن حقيقت زندگي بخوني نمايان است. اين اثر نام او را به عنوان نويسنده زبردستي که استعداد روانکاوي، دقيق و نظري تيزبين و دورانديش دارد، معروف کرد. (مقدمه کتاب جنايت و مکافات – صفحه ۸)


مهري آهي – مترجم کتاب – در قسمت ديگري از مقدمه خود، در مورد کتاب جنايت و مکافات و ساختار بي‌نظير و همچنين ظرافت‌هاي داستاني نويسنده چنين مي‌نويسد:
شيوه کلي داستايفسکي در جنايت و مکافات نيز کاملا نمايان است: صحنه داستان، پترزبورگ، پايتخت آن روز کشور پهناور روسيه است که در آن بر خلاف سابق، زندگي پرابهت اعيان و اشراف مورد بحث نيست بلکه زشتي و پليديهاي شهري بزرگ مطرح است که با تمام امکانات آن نمايش داده مي‌شود. اين رمان داستايفسکي نيز مانند همه شاهکارهاي او از يک سلسله اتفاقهاي پيچيده و پيوسته به‌هم ساخته شده است و داراي قهرمانان قوي و متعدد و مختلفي است که در بعضي شرارت و بدي، و در برخي نيکي و پاکي غلبه دارد. اين قهرمانان همه از شکست‌خوردگان مغموم اجتماع‌اند، شروران آن براي اثبات وجود خود بيشتر به کارهاي ناشايست و خودکامي و عصيان مي‌پردازند. سرکشي اين قهرمانان که برخي دم از آزادي و نجات اجتماع مي‌زنند، در واقع فردي و خصوصي است. اما نه دسته اول براستي بد و شرور و گناهکارند و نه گروه دوم کاملا از بدي منزه. (مقدمه کتاب جنايت و مکافات – صفحه ۱۴)

خلاصه رمان جنايت و مکافات
شخصيت اصلي اين کتاب، راديون رومانويچ راسکلنيکف، جواني ۲۳ ساله است که فکري باز و کنجکاو دارد. جواني خوش‌چهره که فقر و بي‌پولي او را در هم کوبيده و باعث شده با مردم و زندگي اطرافش بيگانه باشد. راسکلنيکف افکاري آشفته دارد و مدام به موضوعات مختلف فکر مي‌کند و تراوشات ذهني‌اش بسيار زياد است. حتي مي‌توان گفت او به نوعي يک فيلسوف است و تصويري که از خود دارد تصوير يک مرد شفگت‌انگيز و پرقدرت است.

در ابتداي کتاب مي‌بينيم او هنگام راه رفتن هميشه زير لب چيزي زمزمه مي‌کند و يا حتي با صداي بلند با خود صحبت مي‌کند، انگار که يک درگيري جدي در ذهنش جريان دارد. راسکلنيکف از اين اين دنيا و ناعدالتي آن به تنگ آمده است. مخصوصا هنگامي که نامه‌اي از طرف مادرش دريافت مي‌کند از اين موضوع که يک فرد ثروتمند – به نام لوژين – به آن‌ها و مخصوصا خواهرش «نظر لطف» دارد خشمگين مي‌شود. رازوميخين، تنها دوست واقعي راسکلنيکف که يک سال و نيم است او مي‌شناسد، او را چنين توصيف مي‌کند:

عبوس و گرفته و مغرور و متکبر است. در اين اواخر و شايد هم خيلي از پيش بدگمان و ماليخوليايي شده است. بزرگوار و مهربان است، دوست ندارد احساسات خود را بيان کند. حاضر است زودتر سنگدلي خود را بنمايد، تا، با سخن، احساسات قلبي خويش را ابراز دارد. گاهي هم هيچ ماليخوليايي نيست – بلکه فقط سرد و تا حدي غيرانساني و بي‌احساسات مي‌شود و براستي چنان است که گويي در او دو خوي متضاد به‌ترتيب جاي يکديگر را مي‌گيرند. گاهي بي‌نهايت کم‌حرف است! هيچ وقت فرصت ندارد. همه مزاحمش هستند. اما خودش دراز مي‌کشد و کاري نمي‌کند. هيچ بذله‌گو نيست ولي نه به‌دليل آنکه  کلمات تند پرمعني در چنته‌اش کم است، بلکه گويي فرصتي براي اين گونه کارهاي بيهوده ندارد. وقتي با او صحبت مي‌کنند، تا به آخر به گفته‌هاي طرف گوش نمي‌دهد. هرگز به آن چيزي که جلب توجه همه را مي‌کند، توجهي ندارد. خيلي براي خود ارزش قائل است و البته بي‌حق هم نيست. (کتاب جنايت و مکافات اثر فيودور داستايفسکي – صفحه ۳۱۶)


همان‌طور که اشاره شد وضعيت مالي اين جوان وخيم است. راسکلنيکف حتي اجاره اتاق زيرشيرواني کوچکي که در آن زندگي مي‌کند ندارد و با وجود اينکه خواهر و مادرش مدام به او کمک مي‌کنند به خاطر همين بي‌پولي دانشگاه را نيز رها مي‌کند. در همين حال، براي ساکت کردن طلبکاران و پيش بردن زندگي، مجبور است نزد آلينا ايوانونا، پيرزن نزول‌خور برود و با گرو گذاشتن اشياء قيمتي که دارد، مقداري پول به دست بياورد.

داستايفسکي در ابتداي رمان، ذهنيت و وضعيف کلي راسکلنيکف و چند اتفاق مهم را بيان مي‌کند و فشارهاي موجود را شرح مي‌دهد. سپس اتفاق مهم داستان رخ مي‌دهد. اتفاقي که اساس کتاب جنايت و مکافات است. راسکلنيکف تصميم مي‌گيرد نقشه‌اي که مدت‌ها به آن فکر کرده است عملي کند و با تبر – اين ابزار بسيار دقيق از سوي داستايفسکي انتخاب شده است – آلينا ايوانونا، پيرزن نزول‌خور را، اين عنصر فاسد جامعه و اين پشه را به قتل برساند.

ديگر يک لحظه را هم نمي‌شد از دست داد. راسکلنيکف تبر را بيرون آورد، با هر دو دست آن را بالا برد و در حالي که بکلي از خويشتن غاقل بود، بي هيچ زحمتي، تقريبا بي‌اختيار، ته تبر را بر پيرزن فرود آورد. انگار اصلا نيرويي در وي نبود، اما همين که يک بار تبر را فرود آورد، قدرتي در او بوجود آمد. (کتاب جنايت و مکافات اثر فيودور داستايفسکي – صفحه ۱۲۴)
 
ضربه درست بر شقيقه وارد آمد، در اين امر قد کوتاه پيرزن هم موثر بود. زن فريادي کرد، اما بسيار ضعيف و ناگهان بر روي زمين افتاد. همين قدر فرصت کرد که دو دست را به‌سوي سرش بالا ببرد. در يک دستش هنوز گروگان بچشم مي‌خورد. در اين موقع راسکلنيکف با تمام قوا چند ضربه پيوسته با ته تبر بر شقيقه او فرود آورد. خون چون از ليواني که برگشته باشد، بيرون ريخت و بدن به‌پشت افتاد. راسکلنيکف به عقب رفت تا مانع از افتادن آن نگردد، سپس بي‌درنگ به روي صورتش خم شد. پيرزن مرده بود. چشمانش انگار مي‌خواستند از حدقه بيرون بجهند. پيشاني و تمام صورتش چروک خورده و از شدت درد کج و معوج شده بود. (کتاب جنايت و مکافات اثر فيودور داستايفسکي – صفحه ۱۲۵)


در هنگام وقوع جنايت اتفاقات مهم ديگري نيز رخ مي‌دهد که براي فاش نشدن بيشتر داستان در اينجا اشاره‌اي به آن‌ها نمي‌کنيم. بلافاصله پس از اين جنايت، مکافات شروع مي‌شود. مکافاتي که اين رمان را به يک شاهکار تبديل مي‌کند. اين جنايت – که از ديدگاه خود راسکلنيکف نه تنها جنايت نبود بلکه يک کار خير براي دنيا هم محسوب مي‌شود – و احساس گناه ناشي از آن شخصيت اصلي داستان را براي لحظه‌اي رها نمي‌کند و در درجه اول به شکل يک عذاب وجدان شديد بر او ظاهر مي‌شود.

در اين حالت راسکلنيکف بارها و بارها از شدت عذاب وجدان قصد دارد که اعتراف و خود را تسليم پليس کند اما اين کار را نمي‌کند. اين کار را نمي‌کند چون اساسا اعتقاد دارد که ديگران لايق فهميدن نيستند، اعتقاد دارد که پليس ارزش آن را ندارد و بدون شک درک نخواهد کرد او با چه انگيزه‌اي اين کار را انجام داده است. راسکلنيکف نزد پليس اعتراف نمي‌کند چون خودش را برتر و يک انسان شگفت‌انگيز مي‌داند که پا جاي پاي مردان بزرگي مانند ناپلئون گذاشته است.

در رمان جنايت و مکافات ما شاهد جدال ذهني اين جوان و زجري که مي‌کشد هستيم. و گاهي به اين نتيجه مي‌رسيم که مکافات ذهني، چندين برابر از مجازات جسمي و قانوني دردناک‌تر است. داستان کتاب اما از لحظه‌اي دگرگون مي‌شود که شخصيت سونيا وارد مي‌شود. دختري معصوم که مي‌توان در برابر رنج‌هاي و تعظيم کرد و…
 
درباره اين کتاب داستايفسکي
نوشتن از جنايت و مکافات شايد کار بيهوده‌اي باشد. هر فرد کتاب‌خواني مي‌داند که اين کتاب يک شاهکار است و هر کسي که آن را خوانده باشد فلسفه عميق آن را تاييد مي‌کند. کتابي که از خودش فراتر رفته و در بسياري از رمان‌ها و کتاب‌هاي ديگر نيز به آن استناد و ارجاع داده مي‌شود. بعيد است در جايي از جنايت صحبت شود و نام اين کتاب ندرخشد. کتاب بي‌نظيري که ما هم آن را جزء کتاب‌هاي پيشنهادي کافه‌بوک قرار داده‌ايم و خواندن آن را به شدت پيشنهاد مي‌کنيم.

اما اين کتاب قضاوت ما را در مقابل خوب و بد يا خير و شر سخت مي‌کند. چون صرفاً کسي که مرتکب جرم نشده، خوب نيست، و کسي که قاتل است، شايد نفس پاکي داشته باشد. در جنايت و مکافات ما با راسکلنيکف قدم به قدم همراه مي‌شويم، با او تبر را به دست مي‌گيريم، با او جنايت مي‌کنيم و با او مکافات مي‌بينيم و در نهايت احساسات دروني او را و از همه مهم‌تر فلسفه او را کشف مي‌کنيم. ما مي‌بينيم که راسکلنيکف همان‌طور که خودش فکر مي‌کرد يک «انسان شگفت‌انگيز» و يا به تعبيري يک «ابرانسان» نيست. چون اگر چنين بود جنايتش ديگر مکافاتي به همراه نداشت.

همان‌طور که در خلاصه کتاب اشاره شد، راسکلنيکف پيرزن نزول‌خور را به قتل مي‌رساند. پيرزني که به عقيده راسکلنيکف شپشي بيش نيست و او با کشتن اين پيرزن حتي خدمت بزرگي در حق بشريت کرده است. اما واقعا دليل قتل پيرزن توسط راسکلنيکف چه بود؟ در ادامه در اين مورد بيشتر صحبت مي‌کنيم. اما در همين‌جا شايد بد نباشد اشاره کنيم براي درک بيشتر شخصيت راسکلنيکف بهتر است کتاب يادداشت‌هاي زيرزميني از داستايفسکي را نيز بخوانيد.


توجه: در اين بخش از مطلب، به انگيزه‌هاي اصلي راسکلنيکف در مورد قتل اشاره مي‌کنيم که باعث افشاي بخش‌هايي از کتاب مي‌شود. با اين حال ما به اتفاقات آخر کتاب اشاره‌اي نمي‌کنيم.


در جنايت و مکافات ما با شخصيتي روبه‌رو هستيم که ايده‌هاي و نظريه‌هاي خاص خودش را دارد. کسي که ناپلئون را الگوي خودش قرار داده است. کسي که فکر مي‌کند فردي شايسته و خارق‌العاده است و مي‌تواند حتي بالاتر از اخلاق و قانون دست به هر عملي بزند. اما آيا واقعا راسکلنيکف بالاتر از اخلاق و قانون است؟ -در اين مورد بايد به پايان کتاب توجه کرد.

راسکلنيکف اعتقاد دارد که بر اساس قانون طبيعت مردم به دو دسته تقسيم مي‌شوند: دسته اول شامل آدم‌هاي عادي است که صرفاً هستند و وجود دارند. اين دسته مي‌خورند و توليد مثل مي‌کنند و نقشي در پيش بردن تاريخ ندارند. اما دسته دوم که تعداد آن‌ها بسيار کم است: دسته‌ افراد غيرعادي است. دسته‌اي که به وجدان خويش اجازه مي‌دهند بر روي برخي موانع قدم بگذارد. دسته‌اي که‌ تغييردهنده اوضاع هستند. دسته‌ تغيير دهنده تاريخ، کساني که مي‌توانند زندگي را حرکت دهند و حرف تازه‌اي بزنند. راسکلنيکف اعتقاد دارد که اين دسته مي‌توانند به خودشان اجازه کارهاي غيرعادي بدهند: مثل قتل.

حال، راسکلنيکف که فکر مي‌کند جزء دسته دوم است و خود را در اين دسته طبقه‌بندي مي‌کند، لازم مي‌بيند که اين موضوع را به خود اثبات کند. بله درست است، راسکلنيکف با قتل پيرزن مي‌خواهد به خودش ثابت کند که مي‌تواند پا را از آن خط مشخص فراتر بگذارد و از آن عبور کند.

راسکلنيکف مي‌خواهد از خط قرمزي که براي خود متصور است عبور کند و با قتل پيرزن خودش رو جزء دسته دوم قرار بدهد. اما آيا مي‌تواند بر اساس نظريه‌اش وجدان راحتي داشته باشد؟ آيا تحمل بودن در دسته دوم، در دسته انسان‌هاي شگفت‌انگيز را دارد؟ آيا هر کدام از ما مي‌توانيم جزء دسته دوم باشيم؟ مي‌تونيم فردي را به قتل برسانيم و وجدان راحتي داشته باشيم؟ مي‌توانيم دست به کارهاي غيرعادي بزنيم بدون اينکه درگير سختي‌هايي باشيم که يک آدم عادي ممکن است از سر بگذراند؟ آيا مي‌توانيم انسان شگفت‌انگيزي باشيم؟ داستايفسکي در جنايت و مکافات به اين سوالات مهم جواب مي‌دهد. در واقع خواننده در جنايت و مکافات با کشف انگيزه‌هاي راسکلنيکف و با کشف شخصيت او مي‌تواند به پاسخ اين سوالات و بسياري از موارد ديگر برسد.

در اين معرفي، ما فقط در مورد داستان کتاب و شخصيت راسکلنيکف صحبت کرديم، اما در کتاب شخصيت‌هاي متعدد و شايسته توجه ديگري مثل سوفيا، سويدريگايلف، پارفيري، رازوميخين و لوژين وجود دارند که در نوع خود بسيار جذاب هستند. به عنوان مثال پافيري بازرس پرونده است که در همان ابتدا مي‌داند که راسکلنيکف قاتل پيرزن است. اما اثبات اين قتل چه فايده‌اي دارد اگر خود قاتل احساس پيشماني نکند؟ اگر فلسفه راسکلنيکف زير سوال نرود و شکاف‌هاي آن مشخص نشود، زنداني کردن او هيچ فايده‌اي ندارد. از اين رو پارفيري با سبکي متفاوت و از منظر روانشناسي به قاتل نزديک مي‌شود و تلاش مي‌کند ذهن و اخلاق او را تحت تاثير قرار دهد.

پيشنهاد مي‌کنيم هنگام مطالعه کتاب به تک تک اتفاقات و شخصيت‌هاي اصلي توجه کنيد و رابطه آن‌ها را با موضوع کتاب در نظر داشته باشيد. هر جمله از اين کتاب در خدمت يک هدف بزرگ‌تر است که خواننده با کنار هم گذاشتن آن‌ها يک تصوير بزرگ‌تر را مي‌تواند مشاهده کند.

اينفوگرافي رمان جنايت و مکافات
خلاصه بخش‌هاي اصلي کتاب جنايت و مکافات را مي‌توانيد از طريق اينفوگرافيک زير مطالعه کنيد. مطالب کتاب به خوبي در اين اينفوگرافيک بازتاب داده شده است و شما مي‌توانيد با مطالعه آن جنبه‌هاي مختلف کتاب را هنگام مطالعه در نظر داشته باشيد. اما توجه داشته باشيد که مطالعه اينفوگرافيک باعث افشاي قسمت‌هاي مختلف کتاب مي‌شود.

نکته ديگري که در مورد اين رمان داستايفسکي وجود دارد، شخصيت‌هاي مختلف است. پيشنهاد ما اين است که در اين اينفوگرافي به شخصيت‌هايي که در مورد آن‌ها صبحت شده است توجه داشته باشيد و در کتاب رفتار آن‌ها را به دقت زير نظر داشته باشيد.

جملاتي از متن جنايت و مکافات
واجب است که هر انساني لااقل کسي را داشته باشد که براي او دلسوزي کند! (جنايت و مکافات – صفحه ۴۰)
تقريبا هر جنايت‌کاري، در حين جنايت دستخوش نوعي ضعف اراده و فکر مي‌گردد. يعني درست هنگامي که بيش از هر چيز احتياج بع تعقل و احتياط است، اراده و فکر روشن جاي خود را به‌نوعي سبکسري عجيب بچگانه‌اي مي‌دهد. (جنايت و مکافات – صفحه ۱۱۶)
راسکلنيکف در ضمن که پيش مي‌رفت با خود انديشيد «در کجا، کجا خوانده بودم که محکوم به مرگي يک ساعت پيش از مرگ مي‌گويد يا مي‌انديشد که اگر مجبور مي‌شد در بلندي يا بر فراز صخره‌اي زندگي کند که آنقدر باريک باشد که فقط دو پايش به‌روي آن جا بگيرد و در اطرافش پرتگاهها، اقيانوس و سياهي ابدي، تنهايي ابدي و توفان ابدي باشد و به اين وضع ناگزير باشد در آن يک ذرع فضا تمام عمر، هزار سال، براي ابد بايستد؛ باز هم ترجيح مي‌داد زنده بماند تا اينکه فورا بميرد! فقط زيستن، زيستن و زيستن – هر طور که باشد، اما زنده‌ماندن و زيستن! عجب حقيقتي! خداوندا! چه حقيقتي! چه پست است انسان!» پس از لحظه‌اي افزود «اما آن کسي هم که او را به اين سبب پست مي‌خواند، خودش هم پست است.» (جنايت و مکافات – صفحه ۲۳۹)
من وقتي مردم دروغ مي‌گويند دوست دارم! دروغ تنها مزيت انسان است بر ساير موجودات! با دروغ به‌راستي مي‌رسي! من از آن جهت انسانم که دروغ مي‌گويم. هرگز به حقيقتي نرسيدند بي‌آنکه چهارده بار يا شايد صد و چهارده بار دروغ بگويند و اين در نوع خود قابل احترام است. (جنايت و مکافات – صفحه ۲۹۹)
آن کسي که وجدان دارد اگر به‌اشتباه خود پي برد، رنج مي‌کشد. اين خود بيش از اعمال شاقه برايش مجازات است. (جنايت و مکافات – صفحه ۳۸۷)
زيرک‌ترين اشخاص را بايد سر آسانترين چيزها گير انداخت. (جنايت و مکافات – صفحه ۳۹۵)

راسکلنيکف پاسخ نمي‌داد، با رنگي پريده و بي‌حرکت نشسته بود و همچنان بدقت به صورت پارفيري نظر دوخته بود، با خود مي‌انديشيد « درس خوبي است! اين حتي، مانند ديشب، شبيه بازي موش و گربه هم نمي‌باشد و بيهوده نيست که قدرت خود را به من نشان مي‌دهد… گويي… تذکر مي‌دهد. خيلي عاقلتر از اينهاست… هدف ديگري در کار است. اما چه هدفي؟ نه، برادر، ياوه مي‌بافي، مرا مي‌ترساني و نيرنگ مي‌زني! شاهد و دليلي نداري و آدم ديروزي هم وجود ندارد! تو فقط مي‌خواهي مرا از راه بدرکني. مي‌خواهي مرا پيش از وقت عصباني کني و در آن حال به دامم افکني. اما کور خوانده‌اي، اشتباه مي‌کني، اشتباه! اما آخر براي چه تا به اين حد به اشاره مي‌پردازد؟… آيا حساب اعصاب بيمار مرا مي‌کند! نه، برادر کور خوانده‌اي، اشتباه مي‌کني، هر چند که زمينه‌اي هم چيده‌اي… خوب، بالاخره خواهيم ديد چه خوابي برايم ديده‌اي.» (جنايت و مکافات – صفحه ۴۶۲)
اگر ديگران نفهم هستند و من يقين مي‌دانم که نفهمند، پس چرا خودم نمي‌خواهم عاقلتر شوم. بعد، سونيا، دانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند، خيلي وقت لازم است… بعد نيز دانستم که چنين چيزي هرگز نخواهد شد، مردم تغيير نخواهند کرد و کسي آنها را تغيير نخواهد داد و نمي‌ارزد که انسان سعي بيهوده کند! بله، همين طور است! اين قانون آنهاست… قانون است، سونيا! همين طور است! و من اکنون مي‌دانم سونيا، کسي که عقلا و روحا محکم و قوي باشد، آن کس بر آنها مسلط خواهد بود! کسي که جسارت زياد داشته باشد، آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت. آن کس که امور مهم را ناديده بگيرد، بر آن تف بيندازد، او قانونگذار آنان است. کسي که بيشتر از همه جرات کند، او بيش از هر کس ديگري حق دارد! تا به حال چنين بوده است و بعدها نيز چنين خواهد بود! بايد کور بود که اينها را نديد. (جنايت و مکافات – صفحه ۵۹۷)
قدرت فقط نصيب کساني مي شود که جرات کنند خم شوند و آن را بدقت بگيرند. در اينجا فقط يک چيز مهم است، يک چيز: بايد فقط جرات داشت! (جنايت و مکافات – صفحه ۵۹۸)
مگر من پيرزن را کشتم؟ من خودم را کشتم، نه پيرزن را! با اين کار پدر خودم را براي هميشه درآوردم!… اما پيرزن را شيطان کشت، نه من. (جنايت و مکافات – صفحه ۶۰۰)
آن کسي بهتر از همه زندگاني خواهد کرد که بتواند بهتر از ديگران خود را بفريبد. (جنايت و مکافات – صفحه ۶۸۵)
جنايت؟ کدام جنايت؟ اينکه شپش پليد مضري را، يعني پيرزن نزول‌خواري را که به درد هيچ کس نمي‌خورد و از کشتنش چهل گناه بخشوده مي‌شود، نابود کرده‌ام، آدمي را که شيره نيازمندان را کشيده بود، اين جنايت است؟ (جنايت و مکافات – صفحه ۷۳۵)


مشخصات کتاب
عنوان: جنايت و مکافات
نويسنده: فئودور داستايفسکي
ترجمه: مهري آهي
انتشارات: خوارزمي
تعداد صفحات: ۷۷۷
قيمت چاپ يازدهم – اسفند ۹۵: ۳۷۰۰۰ تومان
جلد گالينگور

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar