دلنوشته سحر ولدبیگی؛ زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبینید!

آخرين خبر/ مردي چهار پسر داشت. آنها را در ۴ فصل مختلف، به سراغ يک درخت گلابي فرستاد. پسر اول در زمستان، دومي در بهار، سومي در تابستان و پسر چهارم در پاييز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آن چه ديده بودند درخت را توصيف کنند. پسر اول گفت: «درخت زشتي بود، خميده و در هم پيچيده.» پسر دوم گفت: «نه... درختي پوشيده از جوانه بود و پر از اميد شکفتن.» پسر سوم گفت: «درختي بود سرشار از شکوفه هاي زيبا و عطرآگين، باشکوهترين صحنه اي بود که تا به امروز ديدهام.» پسر چهارم گفت: «نه، درخت بالغي بود پربار از ميوهها... پر از زندگي و زايش!» مرد لبخندي زد و گفت: «همه شما درست گفتيد، اما هر يک از شما فقط يک فصل از زندگي درخت را ديدهايد! شما نميتوانيد درباره يک درخت يا يک انسان بر اساس يک فصل قضاوت کنيد؛ لذت، شوق و عشقي که از زندگيشان بر ميآيد فقط در انتها نمايان ميشود، وقتي همه فصلها آمده و رفته باشند! اگر در زمستان تسليم شويد، اميد شکوفايي بهار، زيبايي تابستان و باروري پاييز را از دست دادهايد! مبادا بگذاريد درد و رنج يک فصل زيبايي و شادي تمام فصلهاي ديگر را نابود کند!» زندگي را فقط با فصلهاي دشوارش نبينيد؛ در راه هاي سخت پايداري کنيد تا لحظه هاي بهتر بالاخره از راه برسند!