احمد راد؛ یکی از مهجورترین چهرههای ادبیات فارسی


ايرنا/ احمد راد مترجم، اديب، مدرس و يکي از مهجورترين چهرههاي ادبيات فارسي به شمار ميآيد که بدليل دسترس نبودن و ناياب بودن آثار و کتابهايش، آنطور که بايد و شايد ميان اهالي فرهنگ و ادبيات شناخته شده نيست و به سختي مي توان دو يا سه مقاله يا شرح حال از زندگي و آثار او يافت.
احمد راد ملقب به بصيرديوان متولد ۱۲۷۳ خورشيدي در آشتيان بوده است. در چهارده سالگي پدرش حاج ميرزا مصطفي که از بزرگان شهر بود، درگذشت و او سرپرستي خواهر و برادر و مادر را به عهده گرفت.
احمد راد تحصيلات خود را در مدرسه علميه اي در باغ نگارستان و سپس در مدرسه آليانس فرانسه گذراند. وي به هنگام تحصيل در مدرسه آليانس و تکميل تحصيلات خود، همزمان به شغل تدريس نيز پرداخت و در مدارس ملي به کار معلمي اشتغال يافت و پس از مدتي به خدمت وزارت معارف درآمد و مدتي تصدي وزارت معارف را بر عهده داشت. وي در اين زمان، مأموريت هايي را به شهرهاي رشت، شيراز و مشهد عهده دار شد.
احمد راد در يکي از اين ماموريت ها به رشت بود که تصميم گرفت به جنگل کسما برود؛ در آنجا به سراغ ميرزاکوچک خان جنگلي رفت. ميرزا او را مأمور دريافت گمرک انزلي کرد. وي در زمان تصدي گمرک انزلي بدون چشم داشت به درآمد گمرک، وظايف خود را انجام مي داد.
پس از تصدي گري گمرک انزلي، راد دوباره حرفه معلمي را انتخاب کرد و مسووليت هايي را با عنوان هاي معاون و سپس رياست فرهنگ شهرستان ها، بازرس عالي وزارتي، رياست آموزش ابتدايي و... را به عهده گرفت.
راد در ميان سال هاي ۱۳۱۷ تا ۱۳۵۸ خورشيدي که به علت ناتواني جسمي از مشاغل رسمي کناره گيري کرد.
او علاوه بر نوشتن به ترجمه يادداشت ها و مقالات خارجي و بخصوص فرانسوي همت گماشت که بيش تر آن ها در مجله "يغما" به چاپ رسيده اند.
احمد راد سرانجام در ۱۳ مرداد ۱۳۶۳ خورشيدي در تهران دار فاني را وداع گفت و به ديار باقي شتافت.
از احمد راد بيش از ۳۰ اثر به يادگار مانده است. از جمله آثاري که از احمد راد به جا مانده اند، مي توان به «آگهي دل از آينده؛ آيا رمز وراثت کشف شده است؟؛ آيا عمر آدمي به ۱۵۰ سال خواهد رسيد؟؛ از اتم چه مي دانيم؟؛ از حيوانات هواشناسي بياموزيم؛ از سنجاب تقليد نکنيد؛ از هر خرمني خوشه اي؛ انسان برتر از انسان ها؛ پيدايش حيات بر روي زمين؛ پيروزي بزرگي در زيست شناسي؛ پيروزي هاي تازه در کشف اسرار مغز؛ ترقي معجزه آساي ژاپن؛ تعيين ارزش اصول اخلاقي هر نسل؛ تولد عيسي؛ جهاني که در آن زندگي مي کنيم؛ چرا با بيني نفس مي کشيد؟؛ چرا جان کلن به خدا ايمان آورد؟؛ حدود قوه ادراک آدمي؛ خطرات فرود آمدن بر روي ماه؛ خواب ديدن از نظر علمي؛ درسي که آموختيم؛ دستورهايي براي صد سال عمر کردن؛ زخم چگونه التيام مي پذيرد؟؛ زندگي شگفت انگيز موريانه؛ ساعت چند است؟؛ صد سال عمر کنيد با نشاط جواني؛ کشف زبان حيوانات؛ گردباد حيرت انگيز جهان؛ ممکن است شما جوان تر از آن باشيد؛ نسخه اي براي گوارا کردن زندگي؛ نيوتن؛ يک ماشين الکترونيک در مغز بشر» اشاره کرد. (۱)
نمونه اي از سفرنامه احمد راد به شيراز
کيفيت و کميت اسناد و اطلاعات موثق درباره احمد راد اديب و مترجم برجسته بسيار کم و محدود است. شايد دليل اين مهجوري و غريبي احمد راد نيز، همين نبود اطلاعات درباره او باشد. در ادامه به بخشي از سفرنامه احمد راد که در مجله يغما و در دهه ۴۰ خورشيدي منتشر شده پرداخته ايم تا آشنايي مختصري از نگاه و قلم اين نويسنده و مترجم شاخص ايران زمين باشد:
مأموريت من در فارس سه سال مدت گرفت. با اينکه در آغاز از رفتن به آنجا ناراحت بودم و پنج شش مـاه اول هـم به علت نرسيدن حقوق مقرر که در آن ايام، در هر انتقالي بود و هنوز هم هست، سخت در مضيقه افتادم ولي لطافت هواي شيراز و مهر و صفاي شيرازيان مرا طوري مجذوب کرد که رضا بـودم تـا پايان عمر در شيراز بمانم.
واقعا مردم شيراز به اندازهاي مهربان و خونگرم و مؤدبند که هيچ سفرکرده در آنجا احساس غربت نميکند. در اظهار دوستي و مهر ورزيدن گاهي افراط ميکنند. در بيان تعارفات عـباراتي بـسيار گـرم و دلنواز بر زبان ميآورند. بـر زبـان هـمه اعم از عالي و داني، بزرگ و کوچک جملهء «خداوند سايهء مبارک را از سر جان نثار کم نکند» جاري است. و من هم بهطبيعت در جواب تـعارفات دوسـتان شـيرازي اين عبارت را ساخته بودم: «خداوند سايهء بلندپايهء آنـجانب را از سـر اينجانب من جميع جوانب کم و کوتاه نفرمايد. »
به اعتقاد خـودم سـه سـالي که در شيراز بودم در خدمت به فرهنگ فارس قصور نکرده ام. غـالب مردم آن سرزمين چه فرهنگي و چه غيرفرهنگي از کارم راضي بودند و هنوز هم که بيش از سي سال از آن مأموريت ميگذرد، رابـطهء دوسـتانهء مـن با شيرازيان برقرار است و از دوستي و مهرباني ايشان برخوردارم. (۲)
در نيمهء اول مدتي کـه در شـيراز بودم آقاي علي محمد پرتوي(منبع الملک) عهدهدار رياست فرهنگ بود و نيمهء دوم مرحوم سرهنگ علي ريـاضي کـه بـعد به وزارت فرهنگ و وزارت جنگ هم رسيد. هر دو از مردان صافيضمير و نيکنهاد بودند.
بـا هـمه زحـمات و خدمات خالصانه، کوشش من در جلوگيري از فساد عده قليلي از وابستگان فرهنگي که حاضر نبودند بـههيچوجه راه و رسـم خـود را اصلاح کنند و عدم اغماض من از کجروي هاي آنان، موجب شد که به تهران احضار و بـه خـراسان منتقل شوم. با اينکه رئيس متبوعم رياضي بسيار کوشيد که انتقال من مـتوقف شـود، نـفوذ همان چند نفر در دستگاه مرکزي چندان قوي بود که به نظريه رييس مسوول تـوجهي نـشد. شغل جديد از حيث حقوق و مقام، مخصوصا محل خدمت که متضمن فيض آستانبوسي حـضرت امـام هـشتم بود يقينا بر وضع سابق برتري داشت(خوشبختانه براي شيرازيان) به جاي من آقاي احـمد آرام به شيراز اعزام شد که به يقين نعم البدل من بود. بـا ايـنهمه از آن جـهت که بدون تقاضاي من و بنا به خواست عدهاي اين انتقال انجام شده بود، قلبا دلتـنگ و نـاراحت شـدم. به ياد دارم مرحوم رياضي از شيراز رونوشت نامه مفصلي که دائر به حسن خـدمت مـن در فرهنگ فارس به وزارت معارف نوشته بود برايم فرستاد و ضمنا نامه بسيار محبتآميزي براي تسلي خـاطر مـن نوشته بود که اين يک بيت از آن نامه به خاطرم مانده:
غـم دنـياي دني چند خوري، باده بخور حيف بـاشد دل دانـا کـه مشوش باشد(۳)