
صوت/ مثنوی خوانی- قسمت بیستم- بیان خسارت وزیر

آخرين خبر/ مثنوي خواني يکي از مواردي که افراد عاشق ادبيات پارسي اوقات فراغت خود را به آن اختصاص مي دهند. مثنوي معنوي از گنجينه آثار قديمي است که هنوز هم انسان ها به دنبال مطالعه آن هستند. اما شايد درک آن براي تمام افراد آسان نباشد. در اين پادکست علي عرفانيان با خوانش اشعار مولوي و توضيح آن ها اين کار را براي ما ساده تر کرده است.
مثنوي معنوي، اثر گرانسنگ محمد جلال الدين بلخي، شاعر و عارف پارسي گوست. اين کتاب از ۲۶۰۰۰ بيت و شش دفتر تشکيل شده است و يکي از برترين کتابهاي ادبيات عرفاني کهن فارسي و حکمت ايراني پس از اسلام است. اين کتاب در قالب شعري مثنوي سروده شده است که در واقع عنوان کتاب نيز ميباشد
اشعار مولوي به قدري جهان شمول است که ترجمه آن در ساير کشورها بسيار مورد استقبال قرار گرفته است به طوري که براي چند سال پياپي ديوان اشعار مولانا در صدر جدول پرفروشترين کتابهاي شعر در آمريکا قرار گرفت و اين شاعر ايراني بالاتر از شعراي نامي ادبيات انگليسي مانند شکسپير و بليک قرار گرفته است.
قسمت بيستم ابيات 521 تا 548
همچو شه نادان و غافل بد وزير
پنجه ميزد با قديم ناگزير
با چنان قادر خدايي کز عدم
صد چو عالم هست گرداند بدم
صد چو عالم در نظر پيدا کند
چونک چشمت را به خود بينا کند
گر جهان پيشت بزرگ و بيبنيست
پيش قدرت ذرهاي ميدان که نيست
اين جهان خود حبس جانهاي شماست
هين رويد آن سو که صحراي شماست
اين جهان محدود و آن خود بيحدست
نقش و صورت پيش آن معني سدست
صد هزاران نيزهٔ فرعون را
در شکست از موسي با يک عصا
صد هزاران طب جالينوس بود
پيش عيسي و دمش افسوس بود
صد هزاران دفتر اشعار بود
پيش حرف اميياش عار بود
با چنين غالب خداوندي کسي
چون نميرد گر نباشد او خسي
بس دل چون کوه را انگيخت او
مرغ زيرک با دو پا آويخت او
فهم و خاطر تيز کردن نيست راه
جز شکسته مينگيرد فضل شاه
اي بسا گنج آگنان کنجکاو
کان خيالانديش را شد ريش گاو
گاو که بود تا تو ريش او شوي
خاک چه بود تا حشيش او شوي
چون زني از کار بد شد روي زرد
مسخ کرد او را خدا و زهره کرد
عورتي را زهره کردن مسخ بود
خاک و گل گشتن نه مسخست اي عنود
روح ميبردت سوي چرخ برين
سوي آب و گل شدي در اسفلين
خويشتن را مسخ کردي زين سفول
زان وجودي که بد آن رشک عقول
پس ببين کين مسخ کردن چون بود
پيش آن مسخ اين به غايت دون بود
اسپ همت سوي اختر تاختي
آدم مسجود را نشناختي
آخر آدمزادهاي اي ناخلف
چند پنداري تو پستي را شرف
چند گويي من بگيرم عالمي
اين جهان را پر کنم از خود همي
گر جهان پر برف گردد سربسر
تاب خور بگدازدش با يک نظر
وزر او و صد وزير و صدهزار
نيست گرداند خدا از يک شرار
عين آن تخييل را حکمت کند
عين آن زهراب را شربت کند
آن گمانانگيز را سازد يقين
مهرها روياند از اسباب کين
پرورد در آتش ابراهيم را
ايمني روح سازد بيم را
از سبب سوزيش من سوداييم
در خيالاتش چو سوفسطاييم
سازنده علي عرفانيان
اپليکيشن castbox مثنوي خواني