نماد آخرین خبر

جلال ستاری: جمال زاده گفت خودنویست را عوض‌کن!

منبع
ايران
بروزرسانی
جلال ستاری: جمال زاده گفت خودنویست را عوض‌کن!

ايران/ «روزنامه‌نگاري از آن دسته‌ حرفه‌هاست که شيريني‌ها و بخت‌هايي در خود دارد که در هيچ شغل و حرفه‌ ديگري (البته بر حسب روحيات اشخاص) نمي‌توان نمونه‌اش را پيدا کرد. يکي مثلاً گفت‌وگو و نشست و برخاست با آدم‌هايي است که هميشه آرزوي ديدارشان را داشته‌اي و حالا عمر و بخت روزگار همراهي کرده يا نکرده که اين معاشرت دست بدهد يا نه. يکي از خوشبختي‌هاي نگارنده اين سطور اما اقبالي است هميشه ذوق‌آور که حتي يادآوري‌ خاطره‌هاي ديدار با کسي را برايش هر بار هيجان‌انگيز است. ديدار با مردي که بايد او را از شاخص‌ترين اسطوره‌شناسان، تئاترشناسان و نظريه‌پردازان حوزه فرهنگ و انديشه در ايران دانست و در مجموع و زير سايه همه اينها يک انسان والا مقام، خاضع و فروتن. او جلال ستاري‌ است. نويسنده، پژوهشگر و اسطوره‌شناسي که سال ۱۳۱۰ در رشت به دنيا آمد و به قول و تکيه‌کلام خودش «تا امروز روز» بيش از ۹۰ اثر با ارزش تأليف و ترجمه در زمينه‌هاي افسانه‌شناسي، ادبيات نمايشي و نقد فرهنگي منتشر کرده که يکي از يکي درخشان‌تر. در واقع اين صفحات، تقديم مي‌شود به جلال ستاري بزرگ، به بهانه تولدش؛ با اين حسرت که اين ويروس لعنتي و حرمت خلوت و ديگر پابندهاي بهداشتي اجازه نمي‌دهد که ديداري با او تازه کنيم و دل نمي‌دهد که به بهانه قلمي و صفحه‌اي و تبريک تولدي، از وقت استراحت او بگيريم؛ آن‌ هم در روزگاري که سلامت او و ديگراني چون او بر هر چيزي ارجح است. اين صفحه تقديم مي‌شود به مردي که سينه‌ و حافظه‌اي دارد پر از داستان‌هاي عجيب و غريب و تلخ و شيرين از روزگاري دور و چهره‌هايي که با آنها دوستي نزديک داشت که امروز ديدارشان حسرت بسياري از هم‌نسلان ما در حوزه فرهنگ است. از ژان پياژه و يونگ فرنگي تا جمالزاده ايراني و بسياري ديگر. کوتاه‌تر بنويسيم درباره ستاري که شرح بر زندگي و کارنامه درخشان او اضافه‌گويي و تکراري‌نويسي است.

ستاري در سوئيس درس خواند. تقريباً همه‌ جا در شرح حال و زندگينامه او نوشته شده که او از همين کشور دکترا گرفت اما اين واقعيت ندارد. ستاري اما داستان پايان تحصيلاتش در سوئيس را اين‌ طور روايت مي‌کند که «همان زمان، تحصيل در مقطع دکترا را نيمه‌کاره رها کردم و به‌دليل شرايط خاص خانوادگي به ايران برگشتم» و شايد تنها سؤالي که هرگز در اين گفت‌وگوها دوست نداشت به ‌آن پاسخ بدهد و حتي درباره‌اش حرف بزند، موضوعي بود که براي ارائه پايان‌نامه‌اش در نظر گرفته بود. ژان پياژه بزرگ يکي از استادان ستاري در سوئيس بود که مثل کارل گوستاو يونگ در رشته روانشناسي درس خواند و مثل پياژه دغدغه‌اي فراتر از روانشناسي فردي داشت و تمرکزش را بر روانشناسي جمعي و شناخت تأثير مثبت يا منفي کهن‌الگوها و اسطوره‌ها و افسانه‌ها در ناخودآگاه جمعي گذاشته بود و ستاري هم که به گفته‌ خودش يک بار ديدار کوتاهي با يونگ داشته که در واقع رقيب علمي پياژه بوده و سلسله مباحث علمي در آن روزگار با هم داشته‌اند. گفت‌وگوي پيش‌رو، بخش‌هايي از کادر بيرون مانده و کمترخوانده‌ شده‌اي از مجموعه گفت‌وگوهايي با جلال ستاري است که مي‌خوانيد.

عشق ديرينه‌ به تئاتر

ستاري از همان ابتداي نوجواني به تئاتر علاقه داشت و در هنرستان هم درس هنرپيشگي ‌خوانده بود. وقتي هم وارد سوئيس شد و در جمع هم‌دوره‌هايش مثل داوود رشيدي قرار گرفت هر کاري کرد تا بتواند ارتباط خود را با تئاتر نزديک‌تر کند، حتي براي داوود رشيدي هم بازي کرد اما سرنوشت او را به سمت ديگري مي‌برد. با اين‌ حال‌ حوزه گسترده فرهنگ، به ستاري اين اجازه را مي‌داد که تئاتر را هم طوري زيرسايه تحقيق، پژوهش و ترجمه‌هاي خود ببرد و هنوز که هنوز است آثار او در اين حوزه را بايد جزو بهترين‌ها يا حتي بهترين کتاب‌ها در حوزه تحقيق و پژوهش در زمينه تئاتر و آيين و اسطوره‌هايش دانست؛ مثلاً مي‌شود به کتاب «آئين و اسطوره در تئاتر»اش اشاره کرد که کتابي است مرجع که در واقع، دومين جلد از کتاب «نماد و نمايش» است و برخي از مقاله‌هاي آن سال‌هايي نه چندان دور در «مجله نمايش» چاپ شده است، يا کتاب «جادوي تئاتر» که بايد آن را به همه اهل تئاتر پيشنهاد داد و کتابي است به قلم خود ستاري که دربرگيرنده خاطرات او از دوران هنرستان است و تحصيل در رشته هنرپيشگي و حرف و بحث درباره تئاترهايي که جزو تئاترهاي مورد علاقه او هستند. ستاري در اين کتاب مهم از زاويه اول شخص، تحليل و ديده‌هاي خود را از تئاتر قبل و بعد از انقلاب روايت مي‌کند و البته به جريان‌شناسي تئاتر در ايران هم مي‌پردازد و ضمن آن تحليلي هم پيرامون نقطه‌ضعف‌ها و قوت‌هاي تئاتر ايراني ارائه مي‌دهد.

خودش درباره اين کتاب مي‌گويد: «يکي از نقطه‌ضعف‌هاي تئاتر ما تأثيرپذيري يا حتي شايد بشدت زير سايه‌ ادبيات قرار گرفتن‌اش است. در واقع نکته اينجاست که اگر هنر نمايش يعني تئاتر، روي سخنش با توده‌هاي مردم است پس بايد از عمومي‌ترين نگراني‌هاي مردم حرف بزند و دغدغه‌ها و نگراني‌هايشان را در قالب اسطوره‌هايي که همه مردم با آنها آشنا هستند، بيان کند.» يا مثلاً ستاري کتاب ديگري در حوزه نمايش دارد که ترجمه‌ مقاله‌اي‌ است با ‌عنوان «تئاتر ايراني» نوشته آدولف تالاسو. ستاري داستان اين کتاب و ترجمه‌اش را اين‌طور شرح مي‌دهد: «در زمان مظفرالدين شاه، آدولف تالاسو مقاله‌اي مصور در يکي از مجله‌هاي بسيار معتبر و معروف فرانسه چاپ کرد به اسم «تئاتر ايراني». من اين مقاله را تمام و کمال و عيناً ترجمه کردم و لحظه ترجمه با اين که به نکته‌هايي درباره اطلاعات او تشکيک داشتم اما نخواستم در متن دست ببرم يا چيزي کم و زياد کنم. مثلاً نويسنده از لحاظ تاريخي خاصه در باب تشيع و تسنن کمي به بيراهه مي‌رود که خب شايد در آن دوران دلايل زيادي بشود براي اين مسأله آورد که از آن مي‌گذرم. خب آن زمان اين آدم به ايران آمده و تصوراتش بر همين اساس شکل گرفته و ديده‌هايش را مکتوب کرده و خلاصه اين که چيزي که تالاسو درباره تئاتر ايراني مي‌گويد بسيار در بحث تبارشناسي تئاتر ايراني حائز اهميت است و جاهايي هم البته همان‌طور که گفتيم از سر ناآگاهي مسير را اشتباه رفته است.»

ستاري علاوه‌ بر اين کتاب‌ها در حوزه تئاتر، کتاب‌هاي پژوهشي درجه يکي هم درباب تعزيه دارد. يکي‌ از آنها مثلاً کتاب «زمينه اجتماعي تعزيه و تئاتر در ايران» است که اين کتاب‌ هم جزو کتاب‌هاي مرجع است و حيف که ... کتاب‌هاي جلال ستاري در زمره کتاب‌هاي درسي و دانشگاهي نيستند.

ستاري خودش در توضيح اين کتاب مي‌گويد: «في‌الواقع اين کتاب ماهيت و کيفيت نوع نمايشي که در ايران پيش از اسلام متداول بوده را مورد بررسي قرار مي‌دهد و در کتاب «زمينه اجتماعي تعزيه و تئاتر در ايران» تا حدود زيادي تلاش کردم ريشه‌هاي اجتماعي و فرهنگي ظهور و رونق تعزيه و تئاتر در ايران، که کمتر مورد توجه بوده را مورد بحث و تحليل قرار بدهم.»

جلال ستاري از علاقه‌ به داشتن يک دستگاه هوشمند مي‌گويد که با وجود لرزش دست‌هايش بتواند به‌وسيله چنين دستگاهي آن چه مي‌خواهد را بنويسد. از همسرش لاله تقيان مي‌پرسم آقاي ستاري وقتي هم براي استراحت دارند؟ مي‌گويد براي جلال، نوشتن هنوز بهترين استراحت است. حرفي که شايد نسل ما و بعدتر از ما، برايشان غريبه به‌ نظر برسد.

نامه‌نگاري و ديدار با جمالزاده

من با داوود رشيدي و احسان نراقي و ديگراني که هم دوره بودند روزگاري داشتيم آن‌جا. چه سفرها رفتيم و چه کارها کرديم. در ژنو با محمدعلي جمالزاده آشنا شدم. در واقع بارها جمالزاده را از پنجره اتاق شخصي‌ام  ديده بودم که تقريباً هر روز غروب به کافه‌اي که طبقه همکف محل سکونت من بود مي‌آمد تا بيليارد بازي کند. تا اينجا من فقط جمالزاده را مي‌ديدم اما آشنايي به‌معني واقعي‌اش از زماني شروع شد که «يکي بود يکي نبود»اش را خواندم و درست يادم هست که ژوئيه ۱۹۵۵ براي او نامه‌اي نوشتم و سؤالي پرسيدم. جمالزاده در اين کتاب به نمونه‌ آثاري سمبوليستي، سوررئاليستي و اگزيستانسياليستي در ادبيات ايران اشاره کرده است و من هم به محض خواندن اين کتاب در اولين نامه از او پرسيدم منظورش دقيقاً کدام آثار است. البته با کلي احترام و ادب شاگردي جرأت کردم  اين سؤال را از جمالزاده پرسيدم و اتفاقاً يادم هست که انتهاي نامه از او خواستم که اگر مشکلي ندارد و منعي، از ديدار و مراوده و دوستي‌اش با صادق هدايت برايم بنويسد. کمتر از يک‌هفته بعد جمالزاده به اولين نامه‌ام جواب مفصلي داد و از خط خوب اما ناخواناي من همان اول گلايه کرد و گفت: قلم‌خودنويس‌ات را عوض کن! خلاصه اين نامه‌نگاري‌ها ادامه پيدا کرد و رابطه من با او به‌ همين شکل مکتوبش منتهي مي‌شد و سؤال و جواب و نه ديدار حضوري. جمالزاده با وجود چيزي که درباره‌اش مي‌گفتند با من بسيار خوب بود، حتي در همين شکل مکتوب. يعني جواب سؤالات مرا در نامه بسيار مشروح و مفصل مي‌نوشت و آن عتاب و سرسختي که با دانشجويان ايراني داشت و به محفلش مي‌رفتند (بعدها خود من يکي از اين دانشجويان شدم) را با من نداشت. خلاصه که بعد از اين نامه، نامه‌ ديگري به پيوست نامه قبلي برايم فرستاد و گفت: فلان جاي نامه‌ات را که نتوانستم بخوانم دوباره بنويس و عين نامه‌ام را برايم فرستاد.

نامه‌هاي ما از قالب پرسش و پاسخ، اصولاً به گفت‌وگو درباره موضوعي رسيد از همين اولين نامه‌ها و بحث مکتوب درباره موضوعات مختلف در حوزه فرهنگ و ادبيات. تقريباً چهار سال بعد از اولين نامه بود که من براي مشورت با او درباره مجله که انجمن ادبي دانشجويان ايراني مقيم ژنو به مديريت احسان نراقي تأسيس کرده بودند از استاد وقت ملاقات گرفتم و رفتم تا در اين مورد از او راهنمايي‌هايي بگيرم و البته از جمالزاده اجازه نمايشنامه‌اش را بگيرم که داوود رشيدي مي‌خواست آن را کارگرداني کند. بعد از اين جلسه نامه کوتاهي برايم فرستاد و نوشت من نمي‌دانستم شما همان کسي هستيد که مدام با من مکاتبه مي‌کند و به همين خاطر آشنايي ندادم. معذرت‌خواهي کرده بود. رشيدي دوست بسيار نزديک و عزيز من بود و روحش شاد يادم مي‌آيد سال ۱۹۵۹ ميلادي يک شب مجمعي فرهنگي در ژنو برگزار کرده بوديم که جمالزاده هم حضور داشت و داوود که آن زمان هم در دانشگاه درس مي‌خواند (و هم در آموزشگاه‌هاي هنرپيشگي تعليم مي‌ديد و چند نمايشنامه از راسين و برنار شاو را کارگرداني کرده بود) داستان‌ کوتاهي را که من از جمالزاده به فرانسه برگردانده بودم با آب و تاب خاصي خواند و جمالزاده هم آن قدر خوشش آمد که في‌المجلس نطق قرايي درباره هدايت کرد و بسيار خوش گذشت. به‌ هر صورت خيلي‌ها با او خوب نبودند و مي‌گفتند او دولتي‌ است و آدمي سازشکار. براي من اما استادي بي‌بديل بود که از او بسيار ياد گرفتم. دانشجوهاي ايراني هم آنچنان از جمالزاده خوششان نمي‌آمد چون جمالزاده سواد و فهم درک آنها را کم مي‌دانست و گاهي هم با تندي با آنها حرف مي‌زد و آنها را مي‌رنجاند و کلاً به آنها بدبين بود. خلاصه که به ايراني به فرنگ آمده تا زماني که خلافش ثابت نشود بدبين بود اما وقتي اين بدبيني کنار مي‌رفت و کسي را باور مي‌کرد در دوستي از هيچ‌ چيز دريغ نداشت و هر چه مي‌دانست و در توان داشت چه مالي و چه معنوي را دو دستي تقديم مي‌کرد. از گزافه‌گفتن و لاف و مبالغه هم خيلي بدش مي‌آمد و از رفتارهاي نمايشي بيزار بود. اين داستان ديدارهاي ما با جمالزاده و آن حلقه از نزديکان خيلي مفصل است.

شاگرد پياژه و عاشق هانري ولون

شايد آن قدر که نام يونگ و فرويد به گوش‌تان خورده باشد، نام پياژه، جز براي اهل فن، شناخته شده نباشد. ژان پياژه سوئيسي را که استاد مستقيم ستاري در سوئيس بود  بايد روانشناس، زيست‌شناس و شناخت‌شناس دانست که به خاطر تحقيقات بزرگش در روانشناسي رشد و شناخت‌شناسي شهرت بسياري دارد و نظريه مهمي دارد به‌ نام «نظريه رشد مرحله‌اي پياژه.» با اين حال، شاگرد پياژه، با همه عشق و علاقه‌اي که به استاد خودش داشت مي‌گويد: «روانشناسي پياژه باب طبع من نبود. روانشناسي او بسيار بسيار بر منطق استوار بود. بنابراين روانشناسي که او درس مي‌داد خيلي سريع و راحت از کودکي به بزرگسالي مي‌رفت و به خاطر همين هم منتقدانش، يعني کساني مثل يونگ مدام در حال نقد کردنش بودند. خلاصه که استاد بزرگ و آدم نازنيني بود اما متُد روانشناسي‌اش باب طبع من نبود. اين «هانري ولون» بود که من را بسيار تحت تأثير خود قرار داد. من با پسر و خواهر پياژه دوست بودم و به همين دليل هم زياد به خانه‌شان مي‌رفتم و از خواهرش مطالب زيادي درباره پياژه مي‌شنيدم. طي تمام اين سال‌ها، خيلي‌ها به کنايه به خودم يا پشت‌ سرم گفته يا شايد هنوز هم مي‌گويند که ستاري از پياژه بت ساخته. خنده‌دار است! آخر شما کي هستيد که خودتان را در اين حد مي‌دانيد که بگوييد پياژه آدم کمي است يا آن قدرها هم بزرگ نيست. علم و دانش کسي مثل پياژه و امثال او، هنوز که هنوز است تمام اروپا را در سيطره خودش دارد. من که تا قبل از رفتن به فرنگ نمي‌دانستم پياژه کيست يا قرار است استاد ما باشد. اما اين بعضي‌ها طوري حرف مي‌زنند يا از «فرهنگ عامه» مي‌گويند که انگار نبض فرهنگ در دست‌هاي‌شان است. اين‌طوري نيست. انصاف بايد داشت. من کجا پياژه کجا؟»

از خرابي‌ها تا فرهنگ

آن‌ سال‌ها که ستاري جوان در ژنو مشغول تحصيل بود يکي از دغدغه‌هاي اصلي‌اش تعريف فرهنگ بود و آن‌چنان که خودش تعريف مي‌کند در رد و بدل نامه‌هايش با جمالزاده هم خط و ربط اين موضوع بوضوح مشخص است و آنها درباره همه زيرعنوان‌هاي فرهنگ با هم مکاتبه داشته‌اند و اين مکاتبه‌ها بيشتر حاوي سؤال‌هاي ستاري و جواب‌هاي جمالزاده است.

همين سال‌ها سفرهاي او شروع مي‌شود. ستاري عطش ديدن و تجربه کردن داشت و براي فرونشاندن اين عطش سيرايي‌ناپذير، سر از بسياري جاها و مراکز فرهنگي و هنري در کشورهاي مختلف درآورد و اين سفرها هم اصولاً با دوستان همفکر مي‌گذشت. درباره سفرش به برلن، که شايد مهم‌ترين سفر در ذهن اوست خاطره‌هاي جالبي دارد و حافظه بي‌نظيري. تعريف مي‌کرد که: «سال ۱۹۵۱ بعضي دوستان که در انجمن دانشجويان ايراني دانشگاه ژنو، بسيار فعال بودند به من و چند نفر ديگر پيشنهاد دادند که اگر بخواهيم مي‌توانيم با پول خيلي کمي براي ۱۵ روز به جشنواره جوانان در برلن شرقي برويم و من هم از خداخواسته سريع قبول کردم چون مي‌دانستم بهترين برنامه‌هاي فرهنگي در اين جشنواره اجرا مي‌شود. در نهايت قرار شد که به‌ صورت زميني و با قطار و بعد از گذراندن مرزهاي اتريش، چک‌ اسلواکي و از آنجا به آلمان شرقي برويم چون عبور از آلمان غربي براي ورود به آلمان شرقي غير ممکن بود.»

اما آن‌ طور که ستاري تعريف مي‌کند خيلي هم سفر آساني نبود آن هم بعد از جنگ جهاني و خرابه‌اي که از آلمان و بسياري شهرهاي اروپايي درگير جنگ باقي مانده بود و مناسبات سياسي آن ‌روزگار. «نکته پيچيده در آن زمان کشورهايي بود که تحت نفوذ امريکا و شوروي بودند و ما براي رسيدن به برلن شرقي بايد از آنها مي‌گذشتيم و خود ما تازه وقتي سفرمان به مشکلاتي خورد متوجه جديت مسأله شديم. خلاصه که هيچ‌کدام ما نمي‌دانست چه سفر پرماجرايي در پيش داريم. در نهايت ۲۰ ايراني، ۲۰ سوئيسي و ۱۵ فرانسوي، زن و مرد و دانشجو و کارمند و کارگر پنجم آگوست ۱۹۵۱ ساعت چهار صبح از ژنو عازم آلمان شرقي شديم. شرح ماجراي اين سفر طولاني است فقط بگويم که جانمان به لب‌مان آمد تا برسيم و جشنواره تازه در استاديوم بزرگ شهر شروع شده بود که قطار ما با عبور از شهرهايي کاملاً ويران و با خاک يکسان‌ شده‌اي مثل «درسدن» بالاخره بعد از دو روز و دو شب به آلمان شرقي رسيديم. مردم دو طرف قطار ايستاده بودند و با لبخند به ما نان و کالباس و ميوه مي‌دادند و خوشامد گويي مي‌کردند و ما هم دوان‌دوان رفتيم تا زودتر به جشنواره برسيم و اصلاً به سر و وضع خودمان نرسيديم چون مجالي نبود. در اين سفر بود که پاي شعرخواني ناظم حکمت نشستم و ناگهان ديدم که روي شانه انبوه جمعيت بيرون مي‌رود و من در آن شهر کاملاً مخروبه‌اي که انگار نوعي جديد از زندگي در آن تزريق شده بود کوچه به کوچه و شهر به شهر مي‌گشتم و به تماشاي خرابي‌ها مي‌نشستم و فرهنگ.»

جلال ستاري وقتي پاي خاطراتش وسط مي‌آيد چنان ذوق و شوقي به چشمانش مي‌آيد که آدم حظ مي‌کند. سفرهاي بسياري هم داشته آن هم در دوراني که مرزي وجود نداشت يا حداقل مرزي به اين شدت و حدت‌هاي امروزي وجود نداشت. در دوراني سفر رفته که خاندان «ايشي‌ گورو»يي که ما امروز فقط داستان‌نويس مشهورشان را مي‌شناسيم زندگي مي‌کردند و هنرمنداني بوده‌اند سرشناس و مشهور در ژاپن که ستاري به ديدار نمايشگاه نقاشي يکي از اعضاي اين خاندان نجيب‌زاده مي‌رود و ذکرها مي‌کند از آن سفر به ژاپن ، چين و.... درباره سفر به ژاپن اما نکته‌هاي ظريف دارد و آن را حاصل يک نوع اشتراک و توجه به فرهنگ مي‌داند. فرهنگي برآمده از دل آيين. ذکر خير سفرش به ژاپن را اين‌طور تعريف مي‌کند: «سفري پرخاطره به ژاپن داشتم. در همين سفر بود که براي اولين‌بار تئاتر سنتي ژاپني‌ها يعني همان کابوکي را ديدم که بسيار باشکوه بود. نمايش به مدت ۶ ساعت در سالن عظيمي اجرا مي‌شد پر از تماشاگراني که از پير و جوان کنار هم نشسته بودند. بازي در حد کمال ظرافت‌ و هنرمندي بود و نقش زنان در نمايش کابوکي را مردان، با چنان مهارتي ايفا مي‌کردند که تشخيص جنسيت واقعي آنها کار بسيار دشواري بود. آن‌طور که من فهميدم همه هنرمندان آن نمايش، بازماندگان نخستين بازيگران کابوکي بودند که گويا چندين قرن پيش در ژاپن بنيان گرفته بود و نسل به نسل تا به امروز هم رسيده است.»

ستاري در جواب به‌ سؤال من درباره ژنو آن روزگار اين شهر را اين‌ طور به تصوير مي‌کشد: «ژنو شهري بود لبريز از برخورداري. برخوردار از فرهنگ فرانسه و اروپا توأمان و براي توريست‌ها شرايطي را فراهم مي‌کرد که جذاب بود و دسته‌ اول. از کنسرت و تئاتر و نمايشگاه و بازار کتاب بگيريد تا جشن‌هاي خياباني. همان سال‌هايي که آنجا درس مي‌خواندم به اپراهاي مشهور بزرگترين آهنگسازان جهان رفتم و کنسرت‌هايي را از نزديک تجربه کردم به رهبري نوابغي مثل «اتو کلمپرر» و «فورتو انگلر» و همين‌طور «روبرتو بنزي» که آن‌زمان خردسال بود و يادم نمي‌رود که شلوار کوتاه و جوراب سفيد و کفش مشکي براقي پا کرده بود و سمفوني پنجم را رهبري مي‌کرد و کمي بعدتر از اوج فرود آمد و بازيگر فيلم شد. زندگي فرهنگي اروپا آن زماني که من به سوئيس رفتم با آن چيزي که امروز از آن سراغ داريم تفاوت‌هاي آشکاري دارد. آن سال‌هاي بعد از جنگ، همه جا جوش و خروشي خلاق و پرنشاط به چشم مي‌خورد و کسي از زوال محتوم فرهنگ غرب که از جمله ايدئولوژي‌هاي جديد غرب است، حرفي نمي‌زد. شور و شوق خستگي‌ناپذيري براي سازندگي وجود داشت و آفرينش‌هاي هنري و ادبي. دوران، دوران شکوه و درخشندگي سارتر بود و آلبر کامو، فرانسوا مورياک، ژاک پره‌ور، لويي آراگون، پل الوار، مارسل کارنه، لويي ژووه، کولت، ژان کوکتو، لوکوربوزيه، لويي ماسينيون و بسياري شاعر و نقاش و سينماگر و تئاتري و هنرپيشه و روشنفکري که همه در اين دوران درخشيدند.»

پيشگام مطالعات بين رشته‌اي

جلال ستاري که اين روزها پا به ۸۹ سالگي مي‌گذارد از انديشمندان و نظريه پردازان جامع‌الاطرافي است که جزو اولين نفراتي است که به مطالعات بين‌رشته‌اي ورود کرد و همه را زير سايه فرهنگ آورده و حرف زدن از تمام آن چه جلال ستاري‌ است واقعاً بخت و فرصتي بيش از اين مي‌خواهد. اين صفحه همان‌طور که گفته شد تنها اداي ديني بود به مردي که تسلط و حرف‌ها و نظريه‌هايش در قامت مسائل حوزه فرهنگ از ادبيات کلاسيک ايران دامنه مي‌گيرد تا انديشه‌هاي متفکران اروپايي بويژه فرانسوي در زمينه‌هاي گوناگون و بخصوص اسطوره‌شناسي، تئاتر، ادبيات و تاريخ. ستاري بخش بزرگي از زندگي و انديشه خود را طي سال‌هاي عمرش پاي ترجمه گذاشته و اين موضوع نشان‌دهنده تمايل قلبي و نظريه او در مورد لزوم انتقال فرهنگي است. ستاري کساني را به ايراني‌ها معرفي کرد که تا پيش از او شايد کسي نامي از آنها نشنيده بود.

آقاي ستاري امروز در مهرشهر کرج، با وجود کهنسالي و لرزش دست و ... همچنان در خلوت خود مي‌نويسد و فارغ از هيابانگ دنيا، از معدود بازماندگان غول‌هاي فرهنگ، هنر و انديشه ايراني است که عمرش دراز باد و سايه‌اش مستدام.»

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره