صوت/ مثنوی خوانی- قسمت بیست و پنجم- منازعت امرا در ولی عهدی

آخرين خبر/ مثنوي خواني يکي از مواردي که افراد عاشق ادبيات پارسي اوقات فراغت خود را به آن اختصاص مي دهند. مثنوي معنوي از گنجينه آثار قديمي است که هنوز هم انسان ها به دنبال مطالعه آن هستند. اما شايد درک آن براي تمام افراد آسان نباشد. در اين پادکست علي عرفانيان با خوانش اشعار مولوي و توضيح آن ها اين کار را براي ما ساده تر کرده است.
مثنوي معنوي، اثر گرانسنگ محمد جلال الدين بلخي، شاعر و عارف پارسي گوست. اين کتاب از ۲۶۰۰۰ بيت و شش دفتر تشکيل شده است و يکي از برترين کتابهاي ادبيات عرفاني کهن فارسي و حکمت ايراني پس از اسلام است. اين کتاب در قالب شعري مثنوي سروده شده است که در واقع عنوان کتاب نيز ميباشد
اشعار مولوي به قدري جهان شمول است که ترجمه آن در ساير کشورها بسيار مورد استقبال قرار گرفته است به طوري که براي چند سال پياپي ديوان اشعار مولانا در صدر جدول پرفروشترين کتابهاي شعر در آمريکا قرار گرفت و اين شاعر ايراني بالاتر از شعراي نامي ادبيات انگليسي مانند شکسپير و بليک قرار گرفته است.
قسمت بيست و پنجم ابيات 696 تا 726
يک اميري زان اميران پيش رفت
پيش آن قوم وفا انديش رفت
گفت اينک نايب آن مرد من
نايب عيسي منم اندر زمن
اينک اين طومار برهان منست
کين نيابت بعد ازو آن منست
آن امير ديگر آمد از کمين
دعوي او در خلافت بد همين
از بغل او نيز طوماري نمود
تا برآمد هر دو را خشم جهود
آن اميران دگر يکيک قطار
برکشيده تيغهاي آبدار
هر يکي را تيغ و طوماري به دست
درهم افتادند چون پيلان مست
صد هزاران مرد ترسا کشته شد
تا ز سرهاي بريده پشته شد
خون روان شد همچو سيل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زين گرد خاست
تخمهاي فتنهها کو کشته بود
آفت سرهاي ايشان گشته بود
جوزها بشکست و آن کان مغز داشت
بعد کشتن روح پاک نغز داشت
کشتن و مردن که بر نقش تنست
چون انار و سيب را بشکستنست
آنچ شيرينست او شد ناردانگ
وانک پوسيدهست نبود غير بانگ
آنچ با معنيست خود پيدا شود
وانچ پوسيدهست او رسوا شود
رو بمعني کوش اي صورتپرست
زانک معني بر تن صورتپرست
همنشين اهل معني باش تا
هم عطا يابي و هم باشي فتي
جان بيمعني درين تن بيخلاف
هست همچون تيغ چوبين در غلاف
تا غلاف اندر بود باقيمتست
چون برون شد سوختن را آلتست
تيغ چوبين را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار زار
گر بود چوبين برو ديگر طلب
ور بود الماس پيش آ با طرب
تيغ در زرادخانهٔ اولياست
ديدن ايشان شما را کيمياست
جمله دانايان همين گفته همين
هست دانا رحمة للعالمين
گر اناري ميخري خندان بخر
تا دهد خنده ز دانهٔ او خبر
اي مبارک خندهاش کو از دهان
مينمايد دل چو در از درج جان
نامبارک خندهٔ آن لاله بود
کز دهان او سياهي دل نمود
نار خندان باغ را خندان کند
صحبت مردانت از مردان کند
گر تو سنگ صخره و مرمر شوي
چون به صاحب دل رسي گوهر شوي
مهر پاکان درميان جان نشان
دل مده الا به مهر دلخوشان
کوي نوميدي مرو اوميدهاست
سوي تاريکي مرو خورشيدهاست
دل ترا در کوي اهل دل کشد
تن ترا در حبس آب و گل کشد
هين غذاي دل بده از همدلي
رو بجو اقبال را از مقبلي
سازنده علي عرفانيان
اپليکيشن castbox مثنوي خواني