نخستین شعر فارسی در سوگ امام حسین (ع)
ايسنا/ از ميان هزاران بيت عاشورايي سرودهشده در سوگ شهادت امام حسين(ع)، قصيده شاعري که ابتدا در مدح شاهان ميسرود، به عنوان نخستين شعر عاشورايي فارسي شناخته ميشود.
آغاز سرودن شعر عاشورايي به روز شهادت امام حسين(ع) برميگردد. بنابر آنچه در مقاله «شکوه حماسه عاشورا در شعر شاعران شيعه» (نوشته سعيد خومحمدي) آمده، پيش از هر شاعري، نخستين مرثيهها توسط اهل بيت آن حضرت سروده شده است. امام حسين (ع) در روز عاشورا هنگام بدرود خطاب به دخترش حضرت سکينه گفته است: «لاتحرقي قلبي بدمعک حسرتا/ مادام مني الروح في جثماني/ فاذا قتلت فأنت اولي...» که اين خود از مرثيهها به شمار ميرود. همچنين از حضرت زينب (س) مرثيههايي («علي الطف السلام و ساکنيه/ و روح الله في تلک القباب») براي شهادت برادرش نقل شده است.
نام ام کلثوم، دختر حضرت علي (ع)، سکينه، دختر امام حسين(ع)، ام لقمان، دختر عقيل بن ابي طالب، رباب، دختر امرؤالقيس بن عدي و همسر امام حسين(ع) و ... نيز در ميان نخستين مرثيهسرايان عاشورا ديده ميشود و بيتهايي از آنها در مقاتل نقل شده است.
اما پس از اهل بيت امام حسين(ع)، از ميان شاعران، کسايي مروزي نخستين شاعر فارسيزباني است که گفته ميشود در سوگ امام حسين(ع) شعر سروده است.
محمدامين رياحي که کار گردآوري شعرهاي او را برعهده داشته، در کتاب «کسايي مروزي، زندگي، انديشه و شعر او»، کسايي را نخستين شاعري معرفي ميکند که در سوگ سيد و سالار شهيدان به سرودن مرثيه پرداخته است. او در اين کتاب با اشاره به انتشار قصيدهاي از کسايي در مجله «يغما» نوشته است: «وقتي که قصيده کسايي را در مناقب حضرت علي(ع) در مجله يغما چاپ کردم، پرده از عقايد مذهبي شاعر برداشته شد و حدس اينکه او هم مثل ناصرخسرو پيرو اسماعيليه بوده به کلي باطل گرديد و گفته مؤلف «نقض» درباره شيعه بودن او قطعيت يافت. اينک هم که قصيده او درباره واقعه کربلا منتشر ميشود علاوه بر اينکه شعيه بودن او قطعيتر ميشود معلوم ميگردد که کسايي نخستين شاعري است که مراثي مذهبي به زبان فارسي سروده و قصيده مسمط او کهنترين سوگنامه کربلاست.»
کسايي مروزي در سال ۳۴۱ هجري قمري به دنيا آمد. او ابتدا مدح شاهان ميکرد اما از اين کار پشيمان و پس از آن به سرايش شعرهاي مذهبي مشغول شد. کسايي با بيان مناقب خاندان پيامبر اکرم(ص) و سرودن مراثي براي شهداي کربلا، همدردي مردم ايران با آن خاندان را بازگفته است. او از شاعران بزرگ نخستين دوره شعر فارسي و از معاصران فردوسي محسوب ميشود که آثارش گذشته از اهميت آنها از نظر شعر و ادب و زبان فارسي، از اين نظر هم که نکتههاي ارزندهاي از وضع اجتماعي فراموششده عصر او در بردارد، خواندني و قابل بررسي است. گفته ميشود ديوان اين شاعر به تاراج روزگار رفته و بيتهايي از او باقي مانده است. او از مهمترين شاعران شيعهمذهب به شمار ميرود که در مدح و رثاي ائمه اطهار شعرهاي فراواني سروده است.
بديعالزمان فروزانفر درباره شعر او نوشته است: «کسايي از شعراي بزرگ ايران است و به همين مايه اندک که از اشعارش باقي است اندازه وسعت فکر و دقت خيال و حسن بلاغت و براعت طبع او را ميتوان دانست. اشعار کسايي به لطافت و دقت تشبيه ممتاز است و در اين فن عده کمي به پايه او ميرسند. ناصرخسرو در موارد متعدد از کسايي اسم ميبرد و با او در نظم اظهار معارضه ميکند.»
حجتالله فسنقري و ميلاد جعفرپور در مقالهاي با عنوان «بررسي زيباشناختي نخستين شعر عاشورايي» به بررسي شعر کسايي مروزي پرداختهاند. در بخشي از اين مقاله درباره «بسامد آوايي» اين شعر آمده است: با نگاهي جزيينگر به ساختار اين سوگنامه در شکل بروني و دروني، به وضوح، هنرنمايي کسايي را در اين قصيده خواهيم ديد. با يک بار خوانش اين قصيده، نخست متوجه برجستگي آوايي ابيات آن خواهيم شد، که حاصل فزوني برخي از مصوتها و صامتها است. با بررسياي که در ميزان بسامد برخي از اجزاي آوايي قصيده انجام داديم، متوجه کثرت تکرار سه جزء گشتيم، نخست مصوتهاي بلند آ، اي، او و سپس دو صامت م و ب، که حروفي لبپيوندي و توصيلي است و در نشان دادن ناله و زاري سراينده اين سوگنامه کارا افتاده و متاثر از درد و اندوه کسايي است.
بديعيان اينگونه کثرت حروف شعر را در دو بخش بر رسيدهاند. افزوني هجاهاي بلند و کشيده در کندي و سنگيني وزن موثر است و شاعران بزرگ در بيان حزن و اندوه خويش به اين امر توجه کردهاند. کسايي با استفاده از اين شگرد در نشان دادن اندوه خود از شهادت علياصغر (ع) چيرهدستي کرده است.
سوگنامه ۵۰ بيتي کسايي که در بحر عروضي «مفعول فاعلاتن/ مفعول فاعلاتن» (اين وزن يکي از مناسبترين اوزان عروضي براي شعر اعتراض است) سروده شده است در ادامه ميآيد:
باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا/ آراست بوستان را نيسان به فرش ديبا
آمد نسيم سنبل با مشک و با قرنفل/ آورد نامۀ گل باد صبا به صهبا
کهسار چون زمرد نقطه زده ز بُسَّد/ کز نعت او مُشعبد حيران شده است و شيدا
آب کبود بوده چون آينه زدوده/ صندل شده است سوده کرده به مي مطرا
رنگ و نبيد و هامون پيروزه گشت و گلگون/ نخل و خدنگ و زيتون چون قبههاي خضرا
دشت است با ستبرق باغ است يا خُوَرنق/ يک با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما
ابر آمد از بيابان چون طيلسان رهبان/ برق از ميانش تابان چون بُسَدين چليپا
آهو همي گرازد، گردن همي فرازد/ گه سوي کوه تازد گه سوي راغ و صحرا
آمد کلنگ فرخ همرنگ چرخ و دورخ/ همچون سپاه خَلُّخ صف برکشيده سرما
بر شاخ سرو بلبل با صدهزار غلغل/ درّاج باز بر گل چون عروه پيش عفرا
قمري به ياسمن بر ساري به نسترن بر/ نارو به نارون بر برداشتند غوغا
باغ از حرير حلّه بر گل زده مظله/ مانند سبز کلّه بر تکيهگاه دارا
گلزار و با تأسف خنديد بيتکلف/ چون پيش تخت يوسف رخسارۀ زليخا
گل باز کرده ديده باران برو چکيده/ چون خوي فرو دويده بر عارض چو ديبا
گلشن چو روي ليلي يا چون بهشت مولي/ چون طلعت تجلي بر کوه طور سينا
سرخ و سيه شقايق هم ضد و هم موافق/ چون مؤمن و منافق پنهان و آشکارا
سوسن لطيف و شيرين چون خوشههاي پروين/ شاخ و ستاک نسرين چون برج ثور و جوزا
وان ارغوان به کشّي با صدهزار خوشي/ بيجاده بدخشي برتاخته به مينا
ياقوتوار لاله بر برگ لاله ژاله/ کرده بدو حواله غواص درّ دريا
شاه اسپرغم رسته چون جعد برشکسته/ وز جاي برگسسته کرده نشاط بالا
وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور/ زراندر و مدوّر چون ماه بر ثريا
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته/ کاشانه زشت گشته صحرا چو روي حورا
اي سبزه خجسته از دست برف رسته/ آراسته نشسته چون صورت مهنّا
دانم که پرنگاري سيراب و آبداري/ چون نقش نوبهاري آزاده طبع و برنا
گر تخت خسرواني ور نقش چينياني/ ور جوي مولياني پيرايه بخارا
هم نگذرم سوي تو هم ننگرم سوي تو/ دل ناورم سوي تو اينک چک تبرّا
کاين مشکبوي عالم وين نوبهار خرّم/ بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بيزارم از پياله وز ارغوان و لاله/ ما و خروش و ناله کنجي گرفته مأوا
دست از جهان بشويم عزّ و شرف نجويم/ مدح و غزل نگويم مقتل کنم تقاضا
ميراث مصطفي را فرزند مرتضي را/ مقتول کربلا را تازه کنم تولا
آن نازش محمد پيغمبر مؤيد/ آن سيد ممجّد شمع و چراغ دنيا
آن مير سربريده در خاک خوابنيده/ از آب ناچشيده گشته اسير غوغا
تنها و دلشکسته بر خويشتن گرسته/ از خان و مان گسسته وز اهل بيت آبا
از شهر خويش رانده وز ملک برفشانده/ مولي ذليل مانده بر تخت ملک مولي
مجروح خيره گشته ايام تيره گشته/ بدخواه چيره گشته بيرحم و بيمحابا
بيشرم شمر کافر ملعون سنان ابتر/ لشکر زده برو بر چون حاجيان بطحا
تيغ جفا کشيده بوق ستم دميده/ بيآب کرده ديده تازه شود معادا
آن کور بسته مطرد بيطوع گشته مرتد/ بر عترت محمد چون ترک غز و يغما
صفين و بدر و خندق حجت گرفته با حق/ خيل يزيد احمق يک يک به خون کوشا
پاکيزه آل ياسين گمراه و زار و مسکين/ وآن کينههاي پيشين آن روز گشته پيدا
آن پنجماهه کودک باري چه کرد ويحک/ کز پاي تا به تارک مجروح شد مفاجا
بيچاره شهربانو مصقول کرده زانو/ بيجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکيبا
آن زينب غريوان اندر ميان ديوان/ آل زياد و مروان نظاره گشته عمدا
مؤمن چنين تمني هرگز کند؟ نگو، ني/ چونين نکرد ماني، نه هيچ گبر و ترسا
آن بيوفا و غافل غرّه شده به باطل/ ابليسوار و جاهل کرده به کفر مبدا
رفت و گذاشت گيهان ديد آن بزرگ برهان/ وين رازهاي پنهان پيدا کنند فردا
تخم جهان بي بر اين است و زين فزونتر/ کهتر عدوي مهتر نادان عدوي دانا
بر مقتل اي کسايي! برهان همي نمايي/ گر هم بر اين بپايي بي خار گشت خرما
مؤمن درم پذيرد تا شمع دين بميرد/ ترسا به زر بگيرد سم خر مسيحا
تا زندهاي چنين کن دلهاي ما حزين کن/ پيوسته آفرين کن بر اهل بيت زهرا