آقای داستاننویس؛ معلم انشای بچههای بالاشهر!
جام جم/ «دو طبقه بود و نوساز بود و در دامنه کوه تنها افتاده بود و آفتاب رو بود. يک فرهنگدوست خرپول، عمارتش را وسط زمين خودش ساخته بود و 25 ساله در اختيار فرهنگ گذاشته بود که مدرسهاش کنند و رفت و آمد بشود و جادهها کوبيده بشود و اينقدر ازين بشودها بشود، تا دل ننه باباها بسوزد و براي اينکه راه بچههاشان را کوتاه بکنند، بيايند همان اطراف مدرسه را بخرند و خانه بسازند و زمين يارو از متري يک عباسي بشود صد تومان». اين، فرازي از داستان «مدير مدرسه» جلال آلاحمد است.
آنوقتها که اين کتاب را ميخواندم، نميدانستم معلم و مدير مدرسهاي که جلال اينجا از او حرف ميزند خود اوست و مدرسهاي هم که به آن اشاره ميکند کجاست و چه نام دارد؟ چند سال پيش، در پي جستوجوهايم در مراکز تاريخي و فرهنگي منطقه يک تهران، اعلاني روي ديوار ديدم که از دانشآموزان دورههاي مختلف يک مدرسه دعوت کرده بود مثل جمعه اول مهرماه هر سال، در محوطه عمارت باغ فردوس جمع شوند. جمعه که فرا رسيد من هم رفتم سراغشان. با حسابي سرانگشتي ميديدم که اين دانشآموزان از 40 تا 90ساله، بيش از ده نسل مختلف را شامل ميشوند که هر سال به ياد روزهاي مدرسهشان آنجا جمع ميشوند.
براي رفقاي درگذشتهشان هم تابلويي را آنجا نصب ميکنند و عکسهايشان را ميچسبانند به يادبود. دانشآموزان مدرسه شاهپور را ميگويم. مدرسهاي با بيش از هشت دهه تاريخ. ماجرا دقيقا به 130سال پيش بازميگردد؛ وقتي اسماعيلخان امينالملک، برادر صدراعظم هر چه اراضي باقيمانده از باغ فردوس را بهعلاوه عمارت معروفش که اين روزها خانه سينماست از ورثه حاج ميرزاحسين تهراني خريد و تعميرشان کرد و هشت سال در آباداني باغ کوشيد. وارثين او نيز مثل صاحبان قبلتر به باغ نگاهي نينداختند. دوباره باغ به هم ريخته و داغان شد. سال 1290 محمد وليخان تنکابني، بزرگ خاندان خلعتبري باغ و عمارت را خريد. در آن روزگار ۱۸ هزار تومان، ارزش چنين باغي بود. دوباره سبزه و نسيم و خنکاي بهار به جريان افتاد. ولي او هم دوام نياورد. به تجارتخانه طومانيانس بدهکار شد. تجارتخانه به دادگستري شکايت کرد و با تصاحب اين ملک حسابش را تسويه کرد. طومانيانس هم به دولت بدهکار شد. در امتداد چرخه واگذاري و خريد و فروش اين ملک در نهايت، دولت صاحب باغ شد. به اين ترتيب حساب طومانيانس نيز تسويه شد. دولت زمينهاي باقيمانده که از اراضي گذشته برجاي بود را به کارمندان خود فروخت. متري دو سه تومان و در اقساط پنجساله. سال ۱۳۱۶ ميرزاعلي اصغرخان حکمت، وزير فرهنگ وقت، ساختمان و اراضي باقيمانده را خريد و با تغيير کاربري نام مدرسه شاهپور تجريش بر چهرهاش نشاندند.
امروز دبيرستاني جاي شاهپور ساختهاند و اسمش را هم گذاشتهاند جلال آلاحمد؛ قصهنويسي که شش دهه پيش آنجا آموزگار بود. معلمي که به رفاقت با دانشآموزانش معروف شد تا آنجا که حتي از بين يکي دو دانشآموز چاقوکش کلاس انشايش نويسنده و محقق ساخت! جلال آلاحمد سال 1326 و هنگامي که در محله دزاشيب شميران و در همسايگي نيما يوشيج زندگي ميکرد، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و براي تدريس به شاهپور آمد. علي دهباشي در يادنامه جلال آورده: رسم نبود که معلمان در آن روزگار در انتهاي کلاس بنشينند. جلال اما با دانشآموزان ميجوشيد. يکبار هم رفت پاي تخته و نوشت: «چرا زندهام؟» يکي گفت براي انتقام زنده است. انتقام از «طبقهاي که ظلم ميکند.» جلال گفت: «انسان نميتواند براي انتقام زنده بماند.» بلکه براي «پيريزي جامعهاي نو» ميتواند همه را «به زيستن فرا بخواند».