مهر/ رمان «چاه تاريکي» نوشته حميدرضا شاه‌آبادي به‌تازگي توسط نشر افق منتشر و راهي بازار نشر شده است. اين‌کتاب سوم و آخرين‌جلد از سه‌گانه وحشت «دروازه مردگان» است که اين‌نويسنده براي نوجوانان نوشته و داستانش در تهران قديم جريان دارد.

دروازه مردگان داستان مواجهه رضاقلي، نوجواني فقير و روستايي با سينما، ماشينيزم و نشانه‌هاي ديگر مدرنيته است و او اين‌مسائل را با بهت و حيرت تماشا مي‌کند اما ظاهرا ذات آزادي‌خواهي دارد و خلاف رويه معمول، تن به بردگي نظام ارباب‌رعيتي و کارگري نمي‌دهد...

اولين جلد اين مجموعه، تابستان ۹۷ با عنوان «قبرستان عمودي» منتشر شد که در داستانش، پسر بچه‌اي به‌نام رضا به شکل غير منتظره‌اي از يک خانه مرموز سر در مي‌آورد که در ديوارهايش جنازه‌هايي دفن شده‌اند. در اين خانه بچه‌هاي زيادي قاليبافي مي‌کنند. در ادامه داستان يکي از بچه‌هاي اين قاليباف‌خانه در حوض خانه غرق مي‌شود و اتفاقات بعدي از پي مي‌آيند...

کتاب «قبرستان عمودي» پس از انتشار، به‌عنوان برگزيده بخش داستان تاليفي کودک و نوجوانِ سي‌وهفتمين جايزه کتاب سال و همچنين برگزيده داستان و رمان نوجوان هفدهمين جشنواره کتاب رشد معرفي شد. اين‌کتاب به فهرست کلاغ سفيد کتابخانه مونيخ راه پيدا کرد و در فهرست لاک‌پشت پرنده هم تقدير شد.

در دومين جلد اين‌رمان هم با عنوان «شب خندق» که بهار سال ۹۸ چاپ شد، رضا پس از رفتنش، دوباره به تهران برمي‌گردد اما با شهري روبرو مي‌شود که وبا در آن شيوع پيدا کرده و به کسي اجازه ورود داده نمي‌شود. اما رضا خودش را به نوعي از دروازه عبور داده و وارد تهران مي‌شود. او در شهر با شخصيتي به نام نادر آشنا مي‌شود که اين آشنايي موجب رقم خوردن اتفاقاتي در جلد دوم کتاب مذکور مي‌شود. ماجراي سال‌هاي قحطي تهران و زندگي سخت مردم فقير در خندق‌هاي اطراف اين شهر از جمله موضوعاتي هستند که شاه‌آبادي در جلد دوم «دروازه مردگان» به تصوير کشيده است.

در «چاه تاريکي»، سومين جلد اين‌سه‌گانه، رضا براي کمک به فردي ديگر، وارد جهان مردگان مي‌شود و در موقعيتي خاص قرار مي‌گيرد که بايد بين منافع شخصي و شرافت، دست به انتخاب بزند.

در قسمتي از اين‌کتاب مي‌خوانيم:
و او بدون اينکه به حرفم توجه کند گفت: «بوي گند مي‌گيري... يه‌کم ديگه که اينجا بموني.»

از حرفش ترسيدم. گفتم: «مي‌رم... زود از اينجا مي‌رم.»

زن خنده چندش‌آوري کرد و گفت: «نمي‌توني بري، تو اينجا مي‌موني، از خودمون مي‌شي.»

خواستم محلش نگذارم. رويم را برگرداندم و راه افتادم؛ اما زن از پشت سرم داد کشيد: «رضي تو رو فرستاده دنبال نخودسياه، او حروم‌لقمه رو من مي‌شناسم.»

يک‌بار ديگر نگاهش کردم و گفتم: «تو رضي رو مي‌شناسي؟»

زن چند لحظه نگاهم کرد و بعد آستين‌هاي پيراهن سياه رنگش را بالا زد و دست‌هايش را گرفت طرف من. دست‌هايش مثل دو تکه ذغال سوخته و سياه‌رنگ بودند. تکه‌هايي از گوشت دست‌هايش ريخته بود و در جاي ريختگي گوشت‌ها حفره‌هاي بدشکلي درست شده بود. از ديدن دست‌هاي زن حالم بد شد. زن گفت: «اين کار همونه، بهت که گفته، نگفته؟»

گفتم: «تو... تو زن باباشي؟»

اين‌کتاب با ۲۲۴ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قيمت ۳۸ هزار تومان منتشر شده است.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar