خیابان تمساح؛ موهبتی که در شرق اروپا طلوع کرد
ايبنا/ يکي از تازهترين آثار منتشرشده در مجموعهي ادبيات داستاني نشرخوب، کتاب خيابان تمساح اثر برونو شولتز است. کتاب خيابان تمساح را شروين جوانبخت به فارسي برگردان کرده است. برونو شولتز يهودي لهستانياي بود که توسط نازيها در سال ۱۹۴۲ کشته شد. بسياري او را نويسندهي محوري لهستان در بين دو جنگ جهاني ميدانند. مرگ زودهنگام شولتز به دست نازيها منجر به بروز يکي از بزرگترين فقدانهاي ادبيات گشت.
کتاب خيابان تمساح در شهر دروگوبيچ لهستان است؛ خياباني که خاطرات و روياهاي کودکي نه چندان سادهي برونو شولتز در آن جمع شده است. بهيادماندنيترين و جذابترين بخش داستان تصوير پدر نويسنده است؛ مغازهدار ديوانهاي که تخم پرندگان نادري را به اتاق زير شيروانياش ميبرد تا از تخم بيرون بيايند. کسي که معتقد است بايد با مانکنها همچون انسان رفتار کرد. کسي که ترسش از سوسک باعث ميشود که يکي از آنها را شبيهسازي کند. شخصيت پدر بهواقع نماد انسان مدرنيست که جهان برايش بيمعناست و به دنبال چيزيست تا به آن چنگ بزند و خود را در جهان نگه دارد. در اين يادداشت به بررسي لايههاي مختلف اين اثر خواندني ميپردازيم...
کتاب خيابان تمساح، اثري سرشار از تصويرهاي فراموشنشدني
داستان خيابان تمساح با عنوان اصلي the street of crocodiles از آنجايي شروع ميشود که جوزف، پسر بچهي راوي داستان (که برخي او را همان برونو شولتز ميدانند)، در باغ عمهاش در حال گشتوگذار است؛ و از طبيعت آنجا تعريف ميکند.
جوزف در فصل بعد ميگويد شهر را خاکستر پوشانده است؛ خانهي آنها يکي از چندصد خانهي ميدان بازار است که هيچ کدام با ديگري مو نميزند. خانههايي با راهروهاي پيچدرپيچ که هر آن ممکن است در آن گم شوي. پدر جوزف بيمار است و تمام زمستان را در تختخواب ميگذراند. جوزف در توصيف او ميگويد «پدرم کمکم داشت ناپديد ميشد. آنقدر که ضعيف شده بود؛ اما يک روز شروع به لرزيدن کرد و بعد از آن حال عمومياش رو به بهبود رفت. او گاهي اوقات قهقهههاي بلندي ميزد بعد هر از گاهي ناپديد ميشد، مادرم او را صدا ميزد: جيکوب؛ و او از يک جايي با سر و صورت خاکي، سر و کلهاش پيدا ميشد. اين ناپديدشدنها روز به روز بيشتر ميشد. طوري که پس از مدتي ما ديگر او را جزئي از خانواده خود نميدانستيم او براي چند روز ميرفت و ناگهان سر و کلهاش پيدا ميشد.»
کتاب خيابان تمساح بيشک يکي از بهيادماندنيترين کتابهايي است که ميتوانيد بخوانيد. کتابي که بعد از خواندن صفحات آغازيناش، قلبتان تندتر ميتپد...
اين کتاب سرشار از توصيفهاييست که محال است از ياد بروند. وقتهايي که جوزفِ کوچک از گرماي بيحد و حصر تابستان حرف ميزند؛ يا وقتهايي که از خوردن گلابيهاي طلايي در بعدازظهري طولاني ميگويد...
در بخشي از کتاب خيابان تمساح ميخوانيم:
«در آن صبحهاي درخشان، وقتي آدلا از بازار برميگشت، انگار که پومونا از ميان شرارههاي روز سربرآورده باشد، سبدش پر بود از زيبايي رنگارنگ خورشيد، توتهاي شفاف صورتي و تابناک و آبدار، آلبالوهاي سياه و رازآلود که عطرشان از مزهشان بهتر بود و زردآلوهايي که انگار بعدازظهرهاي کشدار تابستان در گوشت طلاييشان آرام گرفته بود. آدلا از کنار شهر ناب ميوهها، شقههاي گوشت را درميآورد با دندههايي که شبيه به کلاويه بودند، گوشتهايي در آستانهي انفجار از نيرو و قدرت، و دستهدسته سبزيجات که به اختاپوسها و هشتپاي مرده ميماندند: مواد خام غذاهايي که طعمشان هنوز مشخص نبود، و گياهان و سبزيجات برآمده از خاک که عطري وحشي و بکر از خود ميپراکندند.
هر روز، امواج برهنه و داغ تابستاني به خانهي بينور طبقهي دوم واقع در ميدان بازار هجوم ميآورد؛ هجوم سکوت پرتوهاي درخشان در هوا و چهارگوشهاي روشن روي زمين که در اوج روياپردازي خودشان بودند، و صداي ارغنون که از عميقترين رگهاي روز برميخاست؛ دو يا سه ميزان يک همنوازي بر پيانويي در دوردست بارها و بارها مينواخت، زير آفتاب روي پيادهروي سفيد ميگداخت و در آتش سر ظهر گم ميشد.»
جهاني که شولتز پشت سر گذاشت
جهان داستانهاي برونو شولتز، جهان کودکيهاي اوست که از فيلتر ذهن متفاوت و تخيلاتش عبور کرده است. او در دروگوبيچ و در سال ۱۸۹۲ به دنيا آمد و در آپارتماني در ميدان شهر بزرگ شد؛ جايي که پدرش يک مغازه داشت. او پسري آرام و خجالتي بود. پدرش که زمان تولد برونو ۴۶ ساله بود، از بيماري رنج ميبرد. برونو هميشه سعي کرد معماري بخواند اما به خاطر بيماري مجبور شد مرخصي بگيرد؛ و بعد هم شروع جنگ جهاني در سال ۱۹۱۴ مانع درس خواندن او شد. يک سال بعد از اين که پدرش مرد، تقريبا تمام دلخوشيهاي برونو از بين رفت. کسب و کار خانوادگيشان از رونق افتاد؛ ساختماني که در آن بزرگ شده بود از بين رفت.
شخصيتپردازي در کتاب خيابان تمساح
در کتاب خيابان تمساح چند شخصيت محدود در داستان حضور دارند. راوي که اغلب او را با نام جوزف صدا ميکنند، پدرش جيکوب، خدمتکارشان آدلا و خيلي کم هم مادرش. نويسنده با وجود صحنههاي سادهاي که در داستان وجود دارد _آپارتمان و خيابانهاي اطراف آن_ داستان را طوري پيش ميبرد که خواننده مدام با تغيير همين فضاهاي ساده به نحوي بنيادين روبهرو شود.
جيکوب، شخصيت اصلي اين داستان، عجيب است و گاهي اوقات ترسناک. در داستاني که او به مانکنها ميپردازد، گويي خدايي است که ميتواند انسان را در قالب جديدي خلق کند.
داستانهاي شولتز نظر مثبت روشنفکران لهستاني را جلب کرد و از آکادمي ادبيات لهستان هم جوايزي دريافت کرد، اما سالهاي پاياني عمرش با ترس و استرس همراه بود. ظهور دولت نازي جان بسياري از يهوديان را به خطر انداخت؛ و شولتز هم يکي از آنان بود که در نهايت هم به دست همين نيروهاي نازي کشته شد.
گزيدهاي از نظرات خوانندگان درباره خيابان تمساح
کتاب خيابان تمساح اثر برونو شولتز توجه مخاطبان زيادي را به خود جلب کرده است. خوانندگان زيادي در سراسر دنيا نظرشان را دربارهي اين کتاب در سايت گودريدز ثبت کردهاند که گزيدهاي از اين نظرات در ادامه ميآيد.
«کتابي عجيب و غيرقابل پيشبيني. ژانر کتاب شبيه رئاليسم جادوييست اما قديميتر و افسانهايتر از داستانهاي تيرهي گارسيا مارکز است. کمي هم شبيه داستانهاي کافکا است اما انرژي بيشتري دارد و بيشتر با زندگي گره خورده است.
«تخيل برونو شولتز مانند هيچکس ديگر نبود. استعارهها، تشبيهات و شخصيتهايش، خواننده را به اندازه تابلوي شب پرستارهي ونگوگ درگير ميکند؛ و فضايي سوررئال به وجود ميآورد.»
اگر از علاقهمندان ادبيات داستاني هستيد، ميتوانيد به سايت نشر خوب سر بزنيد. در اين سايت بخش کتابها به آثار منتشرشده در انتشارات خوب اختصاص دارد. با استفاده از دستهبنديهاي «داستان» و «ناداستان» ميتوانيد در زمان کمتري آثار منتشرشده در اين نشر را بررسي کنيد.