«آمدی جانم به قربانت» از کجا آمد؟
ايسنا/ «شهريار» در روايتي که به او منتسب است، از داستان عشق دوران جوانياش که با ديدن او پس از سالها در پيري شعر معروف «حالا چرا» را سروده، گفته است.
ماجرا به تاخير در يک قرار عاشقانه برميگردد؛ شايد براي همين است که سالهاست وقتي کسي که در انتظار آمدنش بودهايم، دير ميرسد، مصراع نخست شعر معروف «حالا چرا» يعني «آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا» سروده شهريار را برايش ميخوانيم.
در روايت نقلشده، محمدحسين بهجت تبريزي (شهريار) درباره ماجراي سرودن اين شعر گفته است: در سال ۱۳۰۹ که شخصي درباري دختر مورد علاقهام را از چنگم به درآورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نيشابور تبعيد کردند، شبها که تنها ميشدم، گريه سر ميدادم و با خدايم راز و نياز ميکردم. شبي در زير سنگي آرميده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشين اين آيه به گوشم رسيد: «يستعجلونک بالعذاب ولن يخلف الله وعده» يعني «از تو به شتاب عذاب ميطلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نميکند».
بعد از دو هفته دوستانم به نيشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباري را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بيمارستان بستريام کردند. همانجا بود که دختر مورد علاقهام خود را به بالينم رساند و من در حالي که از سوز تب ميسوختم، شعر معروف «حالا چرا» را ساختم.
متن کامل شعر «حالا چرا» در ادامه ميآيد:
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا/ بيوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي/ سنگدل اين زودتر ميخواستي حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست/ من که يک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنينا ما به ناز تو جواني دادهايم/ ديگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با اين عمرهاي کوته بياعتبار/ اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زير افکنده بود/ اي لب شيرين جواب تلخ سربالا چرا
اي شب هجران که يک دم در تو چشم من نخفت/ اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان ميکند/ در شگفتم من نميپاشد ز هم دنيا چرا
در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين/ خامشي شرط وفاداري بود غوغا چرا
شهريارا بيحبيب خود نميکردي سفر/ اين سفر راه قيامت ميروي تنها چرا
اما اين ماجرا در مجموعه تلويزيوني «شهريار» ساخته کمال تبريزي به شکلي ديگر به تصوير کشيده شده است. در انتهاي قسمت ۲۲ اين مجموعه نشان داده ميشود که «ثريا»، همان دختري که شهريار در جواني با او قرار گذاشته بود ولي دختر سر قرار نيامد و با مردي ديگر ازدواج کرد، بعد از سالها پس از مرگ شوهرش به سراغ شهريار ميآيد ولي شهريار او را نميپذيرد و شعر «آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا» را ميخواند.
در روايت منتسب به شهريار از اين ماجرا، او در بستر بيماري بوده که عشق جوانياش بر سر بالينش ميآيد اما در مجموعه تلويزيوني «شهريار» اينطور نيست.
سيدمحمدحسين بهجت تبريزي متخلص به «شهريار»، شاعري که به زبان ترکي و فارسي شعر سروده است، در ۱۱ دي ۱۲۸۵ در تبريز متولد شد. مهمترين اثر شهريار منظومه «حيدربابايه سلام (سلام به حيدربابا)»، است که از معروفترين آثار ادبيات ترکي آذربايجاني بهشمار ميرود. او اولين دفتر شعر خود را در سال ۱۳۱۰ با مقدمه ملکالشعراي بهار، سعيد نفيسي و پژمان بختياري منتشر کرد. بسياري از شعرهاي اين شاعر به فارسي و ترکي آذربايجاني جزء آثار مطرح اين زبانها است. او استاد سهتار هم بود. شهريار در ۲۷ شهريورماه ۱۳۶۷ در سن ۸۲ سالگي درگذشت و به اين مناسبت اين روز به نام «روز شعر و ادب فارسي» ناميده شده است.