یک کتاب خوب/ بالاخره این زندگی مال کیه؟!

کافه بوک/ نمايشنامه بالاخره اين زندگي مال کيه اثري از برايان کلارک است که در اصل براي اجرا در تلويزيون نوشته شد اما پس روبهرو شدن با موفقيتهاي بسيار زياد و اجرا شدن در کشورهاي مختلف و همچنين ساخته شدن فيلمي بر اساس آن به صورت کتاب نيز منتشر شد.
نمايشنامه بالاخره اين زندگي مال کيه مثل همه نمايشنامههاي خوب موقعيتها و مباحث پيچيدهاي را مطرح ميکند که بحثها و اختلافنظرهاي مختلفي را برميانگيزد. اهميت اين کتاب چنان است که ميتوان نقدهاي زيادي پيرامون آن منتشر کرد. اما پرسشهاي مهم و بزرگي که برايان کلارک در اين کتاب درباره زندگي مطرح ميکند بسيار جاي بحث و تفکر دارد.
در قسمتي از متن پشت جلد کتاب چنين آمده است:
برايان کلارک پرسش «بزرگي» را درباره زندگي پيش ميکشد – پرسشي که از محدوده موقعيت مشخصي که نمايشنامه توصيف ميکند فراتر ميرود: آيا من اراده آزاد دارم – چه کسي ميداند که چه چيزي براي من مناسبتر است – آيا من مناسبترين شخصي هستم که ميتواند تشخيص دهد چه کاري را ميتوانم يا نميتوانم انجام دهم؟
کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه
عنوان کتاب به بهترين شکل ممکن محتواي نمايشنامه را نشان ميدهد. ماجرا از اين قرار است که «کِن هَريسن» مجسمهساز و استاد دانشگاه در پي يک سانحه رانندگي از گردن به پايين براي هميشه فلج شده است. او ديگر درمان نميشود و هرگز نميتواند کارهايي را که دوست دارد انجام دهد بنابراين تصميم ميگيرد که بميرد. مبارزه هريسن براي به دست آوردن حق مرگ موضوع اين نمايشنامه پرقدرت است که خواننده در سراسر آن به عنوان کتاب هم فکر ميکند.
هريسن شش ماه پيش به بخش مراقبتهاي ويژه آورده شده و دکترها تصميم دارن پس از اينکه وضعيتش را کاملا تثبيت کردند او را به يک بيمارستان دائمي منتقل کنند. اما حالا همهچيز براي هريسن عوض شده و او به شکل آگاهانه ميخواهد که از بيمارستان مرخص شود. نتيجه اين تصميم مساوي است با مرگ.
من تقريبا به طور کامل فلج شدهم و تا آخر عمر به همين صورت ميمونم. بيمارستان هيچوقت منو مرخص نميکنه. من با آرامش و خونسردي به اين قضيه فکر کردهم و به اين نتيجه رسيدهم که بهتره ديگه ادامه ندم. براي همين ميخوام از اينجا مرخص شم که بميرم. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه اثر برايان کلارک – صفحه ۷۸)
اما دکتر «امرسن» اجازه اين کار را نميدهد. موضوع هريسن بسيار دردناک است و دکتر امرسن به خوبي از اين آگاه است اما او بارها و بارها با بيماراني مواجه شده که در چنين وضعيتي قرار داشتهاند و افسردگي و تصميمات احساسي آنها را درک ميکند. بنابراين تسليم نميشود و فکر ميکند بعد از دو يا سه سال هريسن بدون مشکل ميتواند به زندگي ادامه دهد. تلاش دکتر براي اميد دادن و جنگيدن براي زندگي هريسن همچنان ادامه دارد و دکتر فکر ميکند فکر کردن به خودکشي ديوانگي محض است.
البته ماجرا کمي پيچيدهتر هم ميشود. هريسن رفتهرفته تحمل رفتار اعضاي اين صعنت خوشبيني را از دست ميدهد. از نظر او زندگي تمام شده و رنگ شاداب اتاقي که در آن است يا پيشرفتهاي پزشکي که ممکن است بتواند خدمتي به او بکند همه اميدهاي واهي هستند و به طور کلي هريسن خود موضوع اميد دادن را درک نميکند. همه بدون وقفه تلاش ميکنند به او اميد بدهند اما از نظر هريسن «درست همين حرفهايگريِ گذاييه که باعث ميشه» دلش بخواهد بميرد، همين موضوع که انگار او توانايي فکر کردن ندارد و نميداند چه چيزي برايش خوب يا درست است.
در نمايشنامه شخصيتهاي مختلفي وجود دارند که هريسن – با شوخطبعي خاص خودش – با آنها روبهرو ميشود و در قبال هر کدام از آنها رويه متفاوتي در پيش ميگيرد. به طور کلي هم در نمايشنامه شخصيت بدي وجود ندارد و افراد مختلف هر کدام به نحوي ميخواهند کمک کنند اما مسئله بر سر اين است که آيا من اختيار دارم که انتخاب کنم چه کمکي را ميخواهم يا خير.
من هنوز ديوونه نشدهم. هوشياري من تنها چيزيه که برام باقي مونده و من حق دارم ازش استفاده کنم، تا جايي که ميتونم، براساس نتايجي که بهش ميرسم. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه اثر برايان کلارک – صفحه ۴۷)
درباره کتاب برايان کلارک
دردي که هريسن متحمل شده بسيار گران است. خود او هم اين را ميداند اما چيزي که بيشتر از همه اين درد را تشديد ميکند رفتار ديگران است. به قول خود هريسن «اين آدما بهش احساس گناه ميدن» و دقيقا همين احساس گناه هر لحظه بهش يادآوري ميکند که در چه وضعيتي گرفتار شده است. در اين ميان فقط کارگر ساده بيمارستان است که با هريسن رفتار درستي دارد. کارگر ميداند که تقصير او نيست که اين اتفاق افتاده و به دنبال انگيزه دادنهاي پوچ هم نيست.
مسائل اخلاقي و وظيفه دکترها تنها موانع پيش رو در مسير هريسن نيستند بلکه قوانين و بوروکراسي بيمارستان هم براي زنده نگاه داشتن بيمار تلاش ميکنند. بنابراين بيمار وکيل ميگيرد و از نظر حقوقي نيز براي رسيدن به خواسته خود تلاش ميکند.
به طور کلي نمايشنامه حال و هوايي واقعبينانه و غيراحساسي دارد که در آن بيمار (که البته عاشق زندگي است و نه ديوانه است و نه عاشق خودکشي) با صراحت و استدلال کردن ميخواهد که به او حق انتخاب بدهند. در مقابل دکترها نيز با بيان دلايلي که دارند مخالفشان را بيان ميکنند و همه مسائل پيرامون اين موضوع بررسي ميشود.
پيشنهاد ميکنم اگر به مسئله اختيار و آزادي اراده علاقه داريد اين نمايشنامه کوتاه را که ترجمه خوبي هم دارد مطالعه کنيد. در انتهاي کتاب پرسشهايي هم مطرح شده که ميتواند به تفکر عميقتر پيرامون کتاب کمک کند. در ادامه براي آشنا شدن با بخشهاي مختلف کتاب بخشهايي از آن را نقل ميکنيم.
بخشهايي از کتاب بالاخره اين زندگي ماه کيه
شما هر دوتون ديدين من بيقرارم، حتي شايد نگرانم، و شماهام نميتونين هيچکاري برام بکنين – هيچکاري که واقعاً فايدهاي داشته باشه. من فلج شدهم و تو هم کاري از دستت برنميآد. اين وضع ناراحتت ميکنه، چون تو آدم بااحساسي هستي و به عنوان کسي که خودشو وقف يه جور همدردي فعال کرده که بايد بالاخره کاري انجام بده – حالا هر کاري که شد – سخته که قبول کني هيچ کاري از دستت برنميآد. تنها کاري که ميتوني بکني اينه که نذاري من به اين قضيه فکر کنم – يعني – نذاري من ناراحتت کنم. اينه که من قرصو ميخورم و تو هم آرامش پيدا ميکني. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه – صفحه ۴۶)
هوشياري من تنها چيزيه که برام باقي مونده و من حق دارم ازش استفاده کنم، تا جايي که ميتونم، براساس نتايجي که بهش ميرسم. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه – صفحه ۴۷)
خيلهخب قبول، گيرم من آروم و کرخت شدم. موقعي هم که پرستار ميآد يه سوند تازه برام بذاره يا منو تنقيه کنه يا بَرَم گردونه، خوشحال بشم. اينا شايد شادترين لحظههاي زندگيِ من شدن. شايد من حتي بتونم ياد بگيرم کاراي جالبي بکنم، مثلاً به کمک يکي از اين معجزههاي دانش معاصر بتونم يه کتابو ورق بزنم، يا با پلک زدن حروف الفبا رو تايپ کنم. اون وقت تو منو تماشا ميکني و ميگي: «صبر کردن ارزششو نداشت؟» منم ميگم «چرا، داشت» و از موفقيتام ذوق ميکنم. واقعاً ذوق ميکنم. همه اين حرفا قبول، ولي اينا اعتبار تصميمِ اين لحظه منو نقض نميکنن. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه – صفحه ۷۲)
خودم ميدونم که خيليا با وجودِ معلوليتاي وحشتناک تونستهن زندگي خوبي داشته باشن. خوشحالم که اين وضعو دارن و به همهشون احترام ميذارم و تحسينشون ميکنم. ولي هر کي بايد براي خودش تصميم بگيره. تصميم منم اينه که به آرومترين و باوقارترين شکلي که ميتونم، بميرم. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه – صفحه ۷۹)
زندگيِ من ديگه تموم شده. دلم ميخواد اين مسئله به رسميت شناخته بشه، چون من ديگه نميتونم کاراييو که دوست دارم انجام بدم. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه – صفحه ۱۰۰)
اينجا بيشتر آدما نسبت به من احساسِ گناه ميکنن – از جمله خودت. براي همينه که تو دلت نميآد به من بگي که موقع رقصيدن چه احساس فوقالعادهاي داشتي. اينه که همه باعث ميشن من حالم بدتر بشه، چون من باعث ميشم اونا احساس گناه بکنن. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه – صفحه ۱۰۹)
من به مرگ تمايل ندارم. اما اينو هم نميخوام که به هر قيمتي زنده بمونم. معلومه که دلم ميخواد زندگي کنم، ولي تا جايي که به من مربوط ميشه، من ديگه مردهم. من فقط از پزشکا ميخوام اين واقعيتو به رسميت بشناسن. من اصلاً نميتونم بپذيرم که در چنين وضعيتي بشه به معناي حقيقيِ کلمه زندگي کرد. (کتاب بالاخره اين زندگي مال کيه – صفحه ۱۲۲)
مشخصات کتاب
عنوان: بالاخره اين زندگي مال کيه؟
نويسنده: برايان کلارک
مترجم: احمد کساييپور
انتشارات: کارنامه
تعداد صفحات: ۱۴۱
قيمت: ۳۷۵۰۰ تومان