

کافه بوک/ چشم انتظار در خاک رفتگان اثر برجستهي ميگل آنخل آستورياس، نويسنده گواتمالايي است که به راحتي ميتوان آن را شاهکار ناميد. آستورياس در سال ۱۹۶۷ توانست برنده جايزه نوبل ادبيات شود. موسسه نوبل اين جايزه را به خاطر «دستاوردهاي ارزنده ادبي او، که ريشه در صفات ملّي و سنتهاي مردم بومي آمريکاي لاتين دارد»، به او اهدا کرده است. در اين رمان هم شما ميتوانيد صفات ملي و سنتهاي مردم بومي را به وفور مشاهده کنيد.
يکي از همين صفات ملي باور عمومي مردم به باز ماندن چشم مردگان در گور است. همين موضوع در عنوان کتاب نيز به چشم ميخورد: «چشمِ انتظارِ در خاک رفتگان». در خاک رفتگان، با چشمان باز منتظر اجراي عدالت هستند و تا زماني که مردم زنده نتوانند اين کار را انجام دهند چشمان مردگان بسته نميشود و آرام نخواهند گرفت. در قسمتي از کتاب در اين باره چنين ميخوانيم:
خوامبو، همهي مردههاي ساحل با چشماي باز رفتهن زير خاک، همهشون خوامبو… تا وقتي ظلم به دنيا حکومت ميکنه، چشماي مردههاي زير خاک بسته نميشه. واسه همينه که تا بايد به اعتصاب بزرگ کمک کني تا عدالت جاي ظلم رو بگيره و مردهها بالاخره بتونن چشماشون رو ببندن و راحت بخوابن. (رمان چشم انتظار در خاک رفتگان اثر ميگل آنخل آستورياس – صفحه ۳۴۳)
ميگل آنخل آستورياس – داستاننويس و شاعر – در اکتبر ۱۸۹۹ در گواتمالا به دنيا آمد و ژوئن ۱۹۷۴ در مادريد از دنيا رفت. او از خانوادهاي آزادانديش و آزاديپو (پدري حقوقدان و مادري معلم) بود که با حکومت خودکامه گواتمالا مبارزه ميکرد و به همين دليل همواره در زندگي تحت فشار بودند. آستورياس شاعري خوشذوق و داستانسرايي تواناست که ميتوان گفت شکوفايي ادبيات امريکاي لاتين با او آغاز شد.
در نظر داشته باشيد اين رمان قبلا با نام «چشمهاي بازمانده در گور» و «چشمان نخفته در گور» منتشر شده بود اما نشر ماهي پس از سالها با ويراستاري جديد و البته عنوان جديد دوباره آن را منتشر کرده است.
کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان
داستان کتاب به طور کلي پيرامون مبارزه با ديکتاتوري گواتمالا و شرکت آمريکايي «موز» ميچرخد. اين شرکت به حدي در سراسر کشور گسترده شده که به راحتي نميتوان عليه آن کاري انجام داد. ميزان اشتغال و درآمد اين شرکت باعث شده که هم مردم و هم حاکميت به آن چشم داشته باشند. مشخص است که در اين بين وضعيت کارگران شرکت بسيار تاسفبار و وضعيت دلالها و مهرههاي خودي بسيار خوب است.
حال و روز کشور به حدي وخيم است که مردم ترجيح ميدهند به حمالي براي شرکت موز ادامه دهند اما زن و بچههايشان چيزي – هرچند بسيار کم – براي خوردن داشته باشند. در گوشه ديگر کشور نيز کاميونها و مزدوران مشغول خالي کردن معادن و ذخاير کشور هستند. اگر هم کسي فکر اعتراض به سرش بزند، جواب اعتراض مشخص است.
کشتار عجيبي بود. اعتصاب کارگرا رو به زور مسلسل شکستن و توي سيل خون خفهش کردن. کشتهها و زخميها اونقدر زياد بود که حسابش از دست همه در رفته بود. (رمان چشم انتظار در خاک رفتگان اثر ميگل آنخل آستورياس – صفحه ۸۰)
در صحنه اول کتاب، با آناستازيا آشنا ميشويم. زن فقيري که همراه پسرش به کافههاي اطراف پناه آورده تا از آمريکاييهايي که در کافهها فقط مينوشند و لودگي ميکنند از طريق گدايي بتواند کمي پول جمع و شکمشان را سير کنند. اما رفتار آمريکاييها فقط تحقير است و دست انداختن آنها. در نتيجه ما خشم فروخورده آناستازيا را ميبينيم. خشمي که نميدانيم به کار ميآيد يا نه، اما وجود دارد.
در ادامه شرح وضعيت مرد ديگري به نام خوان روخاس را ميخوانيم که شبها مشغول به کار است و وقتي اول صبح به خانه برميگردد براي چند لحظه نوهاش را ميبيند که در حال آماده شدن براي رفتن سر کار است. وقتي نوهاش بازميگردد او مشغول آماده شدن براي رفتن است و اين دو عملا زندگي نميکنند، و يا حتي فرصت اين را ندارند با خيال راحت کمي با هم صحبت کنند.
سپس با معلمي به نام مالنا تاباي آشنا ميشويم که تازهکار است و با وجود اينکه همهجا تاريک است، دل روشني دارد. او تصميم ميگيرد در محل خدمتش که جاي بسيار عجيب و دورافتادهاي است يک تغيير مثبت ايجاد کند.
هر کدام از اين شخصيتها و شرح وضعيت آنها به يک داستان کوتاه شبيه است. اما نقطه مشترک همه آنها در شخصيت اصلي کتاب – تابيوسان – است. تابيوسان اساسا يک فرد انقلابي است و انديشههاي منحصر به فردي دارد. کشتار مردم محلي در ساحل را ديده و کارهاي زيادي براي متحد کردن مردم انجام داده که همگي شکست خورده و در حال حاضر تحت تعقيب است. با اين حال دست از افکار انقلابي خود برنميدارد و ايده يک اعتصاب عمومي بزرگ را در سر ميپروراند. تابيوسان همه عمر خود را صرف اين موضوع ميکند که به مردم ياد دهد معناي اتحاد چيست و آنها چطور ميتوانند با هم همکاري کنند. گوشهاي از سخنان تابيوسان که در کتاب آمده، چنين است:
زحمتکشاي ساحل جنوب سازمان ندارن. بايد رفت اونجا و بذر انقلاب رو پاشيد و سازماندهيشون کرد. حرفاي ما و زحمتايي که ميکشيم دل بعضيا رو از اعتماد مبهمي پر ميکنه. بعضياي ديگه هم که خطر رو احساس ميکنن، فورا دچار يه احساس غريزي ميشن که همهمون اسمش رو ميدونيم.
سربازا رفقاي زيادي رو به گلوله بستن. اونا خوب بلدن از شرکت دفاع کنن. اما ببين، اعتصاب هنوز نشکسته. اين نشون ميده اگه سازماندهي در کار باشه، فداکاري به ثمر ميشينه. وقتي زحمتکشا منسجم باشن، ديگه ممکن نيست کتک بخورن و جون بدن و آواره بشن و آب هم از آب تکون نخوره. وقتي زميناي شما رو گرفتن تا اين باغاي موز رو درست کنن، خيليا تکتک قرباني شدن و خونشون هدر رفت و هيچ نتيجهاي هم نداشت. (رمان چشم انتظار در خاک رفتگان اثر ميگل آنخل آستورياس – صفحه ۱۱۲)
با اين حال، يکي شدن همه مردم کار سادهاي نيست. اوضاع جنبههاي ديگري دارد و همهچيز در هم تنيده و بسيار پيچيده است. در قسمتي از متن پشت جلد کتاب داستان رمان به شکل خلاصهتر چنين آمده است: «چشمِ انتظارِ در خاک رفتگان داستان اعتصاب عمومي عظيمي است عليه ديکتاتور گواتمالا و شرکت امريکايي موز. شخصيت مرکزي رمان مبارزي انقلابي است که ميکوشد مردم را به قيام و اعتصاب فرا خواند. اگر اين اعتصاب پيروز شود، سرخپوستان مظلوم و درخاکرفته تسلي مييابند و ميتوانند چشمان بازماندهشان را ببندند، زيرا بنا بر افسانهاي مايايي، چشمان آنها در گور به انتظار تحقق عدالت بازمانده است.»
درباره کتاب ميگل آنخل آستورياس
وضعيت مردم که به شکل مفصل در رمان روايت شده به معناي واقعي کلمه «وخيم» است. فضاي تاريک و خفقان روي دوش خواننده هم سنگيني ميکند اما در عين حال نور اندکي هم به چشم ميآيد. با وجود همه سختيها کمي اميد وجود دارد که در رمان چشم انتظار در خاک رفتگان اين اميد به عهده خانم معلم و مرد انقلابي است. وظيفه سنگين آنها گسترش دادن اين اميد کوچک و جلوگيري از ناپديد شدن آن است.
وقتي مردم گواتمالا با ظلم حاکميت و غارت از سوي شرکت موز روبهرو ميشوند دست به اعتصابهاي کوچک ميزنند که نتيجهاي ندارد. بنابراين سوالي مطرح ميشود: پس بايد چه کار انجام داد؟ پاسخ مرد انقلابي روشن است: اعتصاب عمومي گسترده. نه اينکه عدهاي در يک جاي کشور اعتصاب کنند و عدهاي در گوشه ديگر. اعتصاب به اين شکل فقط باعث کشته شدن آنها ميشود.
بنابراين يک اعتصاب عمومي گسترده چاره کار است. يک اعتصاب از شرق کشور تا غرب کشور. اما متحد شدن مردم کار سادهاي نيست. هميشه عدهاي هستند که ساز مخالف ميزنند و يا درکي از وضعيت ندارند. در قسمتي از رمان يکي از همين افراد قصد ملحق شدن به اعتصاب را ندارد و چنين نظري دارد: «آقاجون، ما طبقه متوسطيم، ما رو چه به کارگرا؟». که البته با پاسخي قاطع روبهرو ميشود: «اگه کاري نداشته باشيم، ميشيم شريک جرم.» – «حالا دوره جنگ وجدانه. ديگه نميشه از هر طرف باد اومد از همون ور رفت. يه وقتي بود که ميشد کنار گود واستاد يا توي خونه موند و کاري به کار هيچکس نداشت. اما امروز ديگه نميشه. امروز جنگ عموميه.»
در اين ميان حاکميت هم مدام بهانههاي مختلفي ميآورد تا وضعيت کشور را خارج از حالت عادي نشان دهد. به عنوان مثال حاکميت جنگ و حمله زيردرياييهاي دشمن را بهانه ميکند که نشان دهد در حال حاضر وقت براي کار ديگري مثل اعتصاب نيست. اما سخنان مرد مبارز و انقلابي روشن و مشخص است: «بايد مردم رو بيدار کرد تا سايه هيچ ديکتاتوري رو بالاي سر خودشون تحمل نکنن و همهچي رو از پايه عوض کنن.»
در وضعيت فعلي و وقتي که همه مردم به خشم آمدهاند ديگر حتي بهانه کردن مسائل ديني هم بين مردم قابل قبول نيست و چيزي نبايد جلوي اعتصاب عمومي را بگيرد. در نهايت اعتصاب شايد بازي خطرناکي با آتيش – شرکت قدرتمند موز و حاکميت – باشه اما خطرناکتر آتشي است که زير خاکستر چرت ميزند، يعني خشم مردم.
شيوه روايت ميگل آنخل آستورياس در کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان کمي پيچيده است. گاه راوي داستان عوض ميشود و گاه با جلو رفتن ناگهاني زمان روبهرو ميشويم اما فضاي داستان به خوبي پرداخته شده و خواننده ميتواند با کنار هم قرار دادن نشانهها موقعيت را به راحتي درک کند. در سراسر کتاب نيز همان فضاي رئاليسم جادويي که مخصوص ادبيات لاتين است ديده ميشود. در واقع ميتوان گفت که اين رمان با وجود سياسي بودن و پيروي کردن از نظريههاي سياسي، ويژگيهاي منحصر به فرد ادبيات لاتين را دارد.
سروش حبيبي – مترجم کتاب – در مقدمه خود درباره کتاب مينويسد:
در اينجا آستورياس آشکارا سياسي ميشود. کتاب او اعتراضي کوبنده است عليه حکومت خودکامهي خورخه اوبيکو (ديکتاتور گوتمالايي) و شرکتهاي موزفروش امريکايي مثل «يونايتد فروت» که ميخواهند سرزمين او را به يک جمهوري موزمدار بدل کنند. اين آميزهي انتقاد اجتماعي و سياسي و عناصر فرهنگ بومي چيزي را پديد ميآورد که «رئاليسم جادويي» امريکاي لاتين نام گرفته است و آستورياس و گارسيا مارکز بهترين نمايندگان آن به شمار ميآيند.
مفاهيم بسيار زيادي در اين کتاب گنجانده شده است که ميتوان درباره هر کدام از آنها به شکل مفصل نوشت اما هيچچيز جاي خواندن خود کتاب را نميگيرد بنابراين پيشنهاد ميکنيم اگر به رمانهاي سياسي و سبک رئاليسم جادويي علاقه داريد، حتما اين کتاب را که بدون ترديد يک شاهکار است بخوانيد.
جملاتي از کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان
آناستازيا، هر بار که پسرک به او التماس ميکرد به سينما ببردش، ميگفت: واي، پناه بر خدا! پول بديم که بندازنمون توي تاريکي؟ ما فقير بيچارهها زندگيمون همهش تاريکيه. مگه ديوونه شدهايم که بالاي تاريکي پول بديم؟ واسه ما که چراغ نداريم، تاريکي هوا شروع فيلمه. نه پسرجون، زندگي خودمون به قدر کافي سياه هست. حيفه چشمات رو توي تاريکي ضايع کني. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۱۸)
صحبت از آن ميکرد که نگذارند به انسانيت انسانها تجاوز شود. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۱۱۳)
با سري فروافتاده و چانهاي فشرده بر سينه و گردني آماده براي فرودآمدن تيغ. راستي که تيغ جلاد بهتر از اين انتظار است، انتظار درشکهاي است که هيچ معلوم نيست ميآيد يا نه. چشم دوختن به افق بيفايده است. هر قدر هم که روي نوک پنجه بايستي و خودت را بالا بکشي بيفايده است. به جايي نميرسي. تازه چطور ميخواهي خودت را از اين بالاتر بکشي؟ با اين پاشنههاي يکوجبي، هميشهي خدا روي نوک پنجههايت ايستادهاي! هر قدر هم که گردن بکشي و دستت را سايبان چشمهايت کني فايدهاي ندارد. از درشکه خبري نيست. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۱۴۴)
ديگر کاري باقي نمانده بود جز اينکه خاک روي گور را هموار کنند و صليبي را که آماده کرده بودند ميان تل سنگي بر فراز آن برپا سازند. اما سختترين کار ترککردن گور بود و واکندن مادر سوگوار از سرِ خاک، زني که انگار بر قبر فرزندش ريشه کرده بود و از آن جدا نميشد. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۲۴۵)
حالا دورهي جنگ وجدانه. ديگه نميشه از هر طرف باد اومد، از همونور رفت. يه وقتي بود که ميشد کنار گود واستاد يا توي خونه موند و کاري به کار هيچکس نداشت. اما امروز ديگه نميشه. امروز جنگ عموميه. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۴۲۵)
جنگه که يه سرباز رو آدمکش ميکنه. بهش ياد ميده چطور راحت دخل دشمن رو بياره و يه لحظه هم فکر نکنه که آدم کشته، طوري که انگار يه کار سادهي روزانهس. من با چشماي خودم ديدهم که واسه تصرف بيست متر زمين، هزار يا دوهزار يا پنجهزار نفر آدم نفله ميشدن. ميافتادن، به سيمهاي خاردار آويزون ميموندن، توي گودالاي انفجار بمب و خمپارهها گم و گور ميشدن يا توي سنگرهايي که خاکش توي خون خيس خورده بود ميپوسيدن. خون طوري همهجا رو گرفته بود که فکر ميکردي هيچوقت خدا خشک نميشه. واي، چقدر آدم ديدهم که دست يا پاشون کنده شده بود و ناله ميکردن يا مثل گوشتکوبيده توي گل و لاي جون ميکندن تا عاقبت تموم کنن و آروم بگيرن. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۴۸۶)
اه، تف به اين شانس! اگه به جاي اين دستهخراي بيخاصيت، يه مسلسل داشتيم، از دستمون درنميرفت. اين يه نمونهس از وضع مبارزهي بيپير ما. نه اسلحهاي، نه خشونتي. عوضش حريف سراپا مسلحه. آخه اين که جنگ نيست، خودکشيه. کسي رو زندوني نميکنن. هرکي رو بگيرن، با يه گلوله خلاصش ميکنن. ميگي خرابکاري. آره، من هم همين رو ميگم. اما بهترين خرابکاري اينه که کانال پاناما بسته بشه. اما حرف که به اينجا برسه، يهو تموم حضرات کارشناس اقتصاد ميشن و ميگن اين کار به ضرر اقتصاد مملکته. هيچکس هم نيست بگه به جهنم که به ضرر اقتصاد مملکته. کدوم اقتصاد؟ اصلا کدوم مملکت که اقتصادش خوب باشه يا بد؟ (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۵۰۱)
از ته دل آه کشيد. آشکارا ميديد که نميتواند از آن اقازادههاي پولدار که گند ثروتشان همهجا را برداشته بود انتقام بگيرد. در دل گفت: آه، اي اعتصاب کجايي؟ خدايا، اين اعتصاب رو زودتر بفرست. من با اعتصاب مخالف بودم، اما حالا موافقم. از حالا به بعد، موافق اعتصابم. اعتصاب يعني کار بيچارهها که زير دست پولدارا از گُه هم بيحرمتتر شدهن. بذار ثروت اونا و دار و ندار ما و هرچي که هست نيست و نابود بشه. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۵۸۶)
توي دل ما لخت و عوراي بيسروپا آتيش روشن شده و فکر عصيان جون گرفته. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۶۲۹)
ما نميترسيديم، فقط متشکل نبوديم، اتحاد نداشتيم. حتي اگه يه کرور هم باشيم، وقتي متحد نباشيم تنهاييم. دستتنها هم هيچکاري نميشه کرد. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۶۷۷)
آزادي بيشتر از نون به دلها گرما ميده و آتيش آدما رو تيز ميکنه. قدرت آزادي از نون بيشتره. من هيچوقت فکرش رو نميکردم. ببين، حتي سنگاي کوه هم به خاطر آزادي اعتصاب کردهن، اما بعضيا هنوز به خاطر نون دودلن که اعتصاب بکنن يا نه. (کتاب چشم انتظار در خاک رفتگان – صفحه ۶۸۵)
مشخصات کتاب
عنوان: چشم انتظار در خاک رفتگان
نويسنده: ميگل آنخل آستورياس
ترجمه: سروش حبيبي
انتشارات: ماهي
تعداد صفحات: ۷۶۸
قيمت چاپ اول: ۱۲۰۰۰۰ تومان