نماد آخرین خبر

شاعر بی‌عیب کجاست؟؛ نگاهی به برخی مواضع «پیر پرنیان اندیش»

منبع
مهر
بروزرسانی
شاعر بی‌عیب کجاست؟؛ نگاهی به برخی مواضع «پیر پرنیان اندیش»

مهر/ کتاب دو جلدي «پير پرنيان انديش: در صحبت سايه» شامل مجموعه گفت‌وگوهاي ميلاد عظيمي و همسرش عاطفه طيه با اميرهوشنگ ابتهاج است که براي نخستين بار به سال ۱۳۹۱ توسط نشر سخن روانه کتابفروشي‌ها شد. اين کتاب تاکنون (يعني سال ۱۳۹۹) به چاپ سيزدهم رسيده است. اين کتاب پس از انتشار به دليل کلام ابتهاج و ديدگاه‌هايش درباره برخي از شخصيت‌هاي فرهنگي و ادبي معاصر ايران جنجالي شد. متاسفانه کتاب ساختار مشخصي ندارد و گفت‌وگوها بي‌نظم و مغشوش است و هدف خاصي را دنبال نمي‌کند.

اين مجموعه را به هيچ عنوان نمي‌توان در حيطه «تاريخ شفاهي» به شمار آورد؛ تدوينگران کوچک‌ترين تلاشي نيز براي اعتبارسنجي سخنان سايه نکرده‌اند. به همين دليل نيز حجم عمده‌اي از محتواي کتاب تفاوت چنداني با محتواي نشريات زرد ندارد، يکي از تدوينگران (ميلاد عظيمي) نيز در لابه‌لاي متن و صحبت‌هاي سايه مزه‌پراکني‌هاي مبتذلي مي‌کند. معلوم نيست که چرا تدوينگران اين کتاب فرصت گرانبهاي گفت‌وگوهاي مفصل با سايه را به چنين کتابي ختم کرده‌اند؟

به هر روي اين کتاب پس از انتشار با انتقادات بسياري مواجه شد. عمده نقدها به نحوه کار تدوينگران کتاب و همچنين شخصيت اميرهوشنگ ابتهاج باز مي‌گردد. تازه‌ترين اين نقدها را دکتر محمد زارع شيرين کندي نوشته است که در ادامه آن را خواهيد خواند. زارع دکتراي فلسفه از دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران دارد. به قلم او کتاب‌هايي چون «تفسير هايدگر از فلسفه هگل»، «هايدگر و مکتب فرانکفورت» و «پديدارشناسي نخستين مراحل خودآگاهي فلسفي ما: مقالاتي درباره برخي انديشمندان و روشنفکران کنوني ايران» منتشر شده‌اند. زارع همچنين مترجم کتاب‌هايي چون «لوکاچ و هايدگر: به سوي فلسفه‌اي جديد» اثر لوسين گلدمن و «نظريه اجتماعي و عمل سياسي: بررسي رويکردهاي پوزيتيويستي، تفسيري و انتقادي» نوشته برايان في است.

سايه (هوشنگ ابتهاج)، غزلسراي معاصر، را دوست دارم زيرا غزل و غزلسرايان را دوست دارم چرا که اساساً شعر و شاعران را دوست دارم. جوان‌تر که بودم اشعار سايه را خوانده و برخي از غزل‌ها، از جمله غزل مشهور «زبان نگاه» با مطلع «نشود فاش کسي آنچه ميان من و تست / تا اشارات نظر نامه رسان من و تست» را حفظ کرده بودم. سايه در کتاب «پير پرنيان انديش» که مجموعه گفت‌وگوي او با دو تن از علاقه‌مندان و ارادتمندان‌اش است درباره سرگذشت و تاريخ زندگاني خويش، مسائل و موضوعات مختلف، وقايع و سوانح تاريخ معاصر و نيز درباره کثيري از شاعران و نويسندگان و پژوهندگان معاصر سخن گفته و اظهارنظر کرده است.

در اين صفحات نسبتاً طولاني که به خاطره گويي‌هاي دوستانه و صميمانه سايه از شهريار اختصاص يافته، يک چيز خواننده را خسته مي‌کند و آزارش مي‌دهد: سايه در اثناي سخن پيوسته و مدام به حريم محرمات زندگي خصوصي شهريار وارد مي‌شود و آن را در معرض ديد خواننده مي‌گذارد کلام او درباره شهريار نيکوتر و شايسته‌تر و صميمانه‌تر و تحسين انگيزتر از سخنان‌اش درباره هر شاعر معاصرديگري است. در يک کلام، او درباره شهريار داد سخن مي‌دهد. خاطرات شيرين دوستي‌ها و مصاحبت‌هايش، رفت و آمدهايش به خانه شهريار، اخلاق و رفتار و صفات و خصال انساني شهريار و غيره و غيره در اين کتاب منعکس شده است. او شعر شهريار را بسيار تحسين مي‌کند، غزل او را بي نظير مي‌داند و شخصيت او را واقعاً و از صميم دل بزرگ مي‌دارد.

اما در اين صفحات نسبتاً طولاني که به خاطره گويي‌هاي دوستانه و صميمانه سايه از شهريار اختصاص يافته، يک چيز خواننده را خسته مي‌کند و آزارش مي‌دهد: سايه در اثناي سخن پيوسته و مدام به حريم محرمات زندگي خصوصي شهريار وارد مي‌شود و آن را در معرض ديد خواننده مي‌گذارد: ترياک کشيدن شهريار، شيره کشيدن او، حتي نحوه ترياک کشيدن، شيوه ترياک خريدن، ساعت مصرف آن، احوال قبل از مصرف آن و بعد از مصرف آن و خلاصه تمام جزئيات اين کار شهريار. او شهريار را انساني خل و ضعيف و مردني توصيف مي‌کند و پي در پي اداهاي او را در مي‌آورد و صداي معتادانه اش را تقليد مي‌کند و باعث خنده دو عزيز و سرور مصاحبه کننده مي‌شود!!

سايه مقام و منزلت شخصيت معنوي و شعر شهريار را - که احتمالاً ديني هم بر گردن او دارد- بسيار بلند و ارجمند قلمداد و تصوير مي‌کند اما آبرويي برايش باقي نمي‌گذارد و اين تناقضي است در تعريف و توصيف سايه از حيات شاعرانه بهترين دوست و رفيق شاعرش. کاش سايه اين قدر به مشکل اعتياد شهريار که تقريباً همه از آن آگاه‌اند، به تعبير عاميانه، گير نمي‌داد. اگر مي‌گفت شعر شهريار در اوج قله غزل معاصر مي‌درخشد و هرکس مي‌خواهد زندگي، شخصيت و شعر او را بشناسد همين غزل‌ها و شعرهاي ديگرش را بخواند، کافي بود و ديگر اين همه به حوزه و حريم خصوصي يک شاعر سرک کشيدن و اين همه از مشکلات و گرفتاري‌هاي شخصي او گفتن و هربار به نوعي و شکلي تکرار کردن، لازم نبود. از قضا، خود شهريار اين نکته مهم را به صورت عالي و صريح سروده است اما علي الظاهر سايه آن را نديده است: «چه اصراري که اسرارم بداني / اگر سر است پرسيدن ندارد / مرا بگذار و شعرم بين که شاعر / شنيدن دارد و ديدن ندارد».

همه حکايت و داستان سايه درباره برخي از شاعران روزگار ما به اينجا ختم نمي‌شود. او در کتاب «پير پرنيان انديش» حسين منزوي، دومين غزل‌سراي معاصر، بنا به تشخيص و ارزيابي و داوري خود سايه، را نيز بي‌نصيب نمي‌گذارد. در ابتدا، سايه منزوي را شاعري با استعداد معرفي و از غزل‌هاي او بسي تمجيد مي‌کند و هرگاه از غزل‌سرايان روزگار ما سخن به ميان مي‌آيد بعداز شهريار بلافاصله نام منزوي را مي‌آورد. او حتي با نظر به زندگي غمبار و تراژيک و ويران منزوي، اسم او را در عداد «شهداي شعر فارسي» قرار مي‌دهد.

ليکن سايه در موضعي ديگر براي منزوي نيز، مانند شهريار، آبرو و حيايي باقي نمي‌گذارد و باصراحت تمام مي‌گويد که منزوي رسماً از او گدايي کرده، پول خواسته و او هم نداده و منزوي دست خالي برگشته است. پدر مواد مخدر بسوزد که شريف‌ترين و گرانمايه‌ترين و غيرتمندترين و اديب‌ترين انسان‌ها را به سمت و سوي چه کارهايي مي‌کشاند! چرابايد منزوي با آن روح مغرور و سرکش و در عين حال ظريف و نازک دست به چنان کاري مي‌زد که سال‌ها پس از مرگش اين چنين از او ياد مي‌شد؟!

سايه مقام و منزلت شخصيت معنوي و شعر شهريار را - که احتمالاً ديني هم بر گردن او دارد- بسيار بلند و ارجمند قلمداد و تصوير مي‌کند اما آبرويي برايش باقي نمي‌گذارد و اين تناقضي است در تعريف و توصيف سايه از حيات شاعرانه بهترين دوست و رفيق شاعرش چرا عقاب تيزبين و تيزپرواز غزل معاصر بايد از اوج زيبايي هنر و شکوه شعر و ادب به حضيض ذلت و فلاکت و فاجعه سقوط کند؟! چرا اين شخصيت عجين با عزت و حميت و مردانگي که يکي از حماسي‌ترين منظومه‌هاي نيمايي (آزاد) را در توصيف صفرخان، شيرآهن کوه مردي آذربايجاني، سروده، بايد به چنان روزي بيفتد؟ اگر او به اعمال ناپسند و زشتي عادت کرده بود و به تعبير خودش «خرد و خراب و خميده تصوير ويرانتري بود» و باز به گفته خودش «تلخ وکدر و شکسته و مسموم» بود، چرا استاد سايه سالمند و سالم، اين پير مهربان و مشفق و دلسوز، اين «پير پرنيان انديش» بعداز گذشت آن همه سال آن خاطره تلخ و آزارنده و روح فرسا را نه تنها فراموش نکرده بلکه نقل و حتي چاپ و منتشر کرده است؟!

آيا قصد و غرض استاد محترم، هوشنگ ابتهاج، آن بوده که کساني و نسلي که از وضع و حال منزوي خبر نداشتند نيز بدانند که او «معتاد»، آري «معتاد»! بوده است؟ من نمي‌دانم. نمي‌توانم نيت کسي را بخوانم، اما يقين دارم که اين خاطره به‌روشني و بدون هرگونه شک و شبهه‌اي در کتاب «پير پرنيان انديش» (ص ۱۱۸۶) سايه آمده است و خوانندگان کثيري آن را خوانده‌اند. باز مي‌گويم که من نمي‌دانم چرا آمده است. اما حالا که آمده، من هم به همراه «پير پرنيان انديش» محترم باصداي بلندتر مي‌گويم که آري! حسين منزوي، اين شهپر شاه غزل، اين صياد تيزبين مضامين و مفاهيم عالي و اين خالق يکي از زيباترين و دلنشين‌ترين و روحنوازترين و نيرومندترين دفترهاي شعر عصر ما «معتاد» بوده است. حالا درست شد؟!

اما و هزار اما، منزوي نيز همانند شهريار و برخلاف سايه، هيچ نيازي به بازگويي زندگينامه شخصي و جزئيات سوانح زندگي شاعر و متفکر نمي‌ديده و در جايي به صراحت نوشته است که درست‌ترين و قابل باورترين تصوير از شخصيت شاعر، شعر اوست و شعر شاعر است که شخصيت او را نمايان مي‌کند نه بيوگرافي‌نويسي‌هاي تعارف آميز و گاه غرض آلود.

مسلماً شهريار و منزوي از وجود متفکري به نام هيدگر خبر نداشتند و اگر احياناً اسم‌اش را شنيده باشند، بعيد است که با انديشه‌ها و آراي‌اش آشنا باشند. هيدگر دقيقاً همان سخن دو شاعر ما را به زبان آورده است، يعني اين را که اثر و محصول فکري يک شاعر و متفکر بهترين معرف شخصيت اوست. کتاب‌ها و آثار شاعران و فيلسوفان زندگينامه آنان محسوب مي‌شود و هيچ نيازي به زحمت زندگينامه نويسان نيست. مشهور است که هيدگر در آغاز درسگفتاري درباره ارسطو به جاي شرح مفصل زندگينامه او به بيان عبارتي مختصر بسنده مي‌کند: «ارسطو زاده شد، کار کرد و درگذشت.»

سايه در «پير پرنيان انديش» شاعران و نويسندگان و منتقدان ديگري را نيز رسوا کرده است از جمله دکتر رضا براهني را، که اکنون در کانادا با آلزايمر نحس و بي‌رحم دست و پنجه نرم مي‌کند.

پس از نقل خاطره‌اي درباره براهني، سايه مي‌گويد اين آدم‌ها براي من کوچک‌اند، اين هم يک نوع گدايي است و بدتر از گدايي معمول است و انسانيت را تحقير مي‌کند براهني از اول رابطه حسنه‌اي با سايه و دوستانش (نادر نادرپور، فريدون مشيري و سياوش کسرايي) نداشته است. او بعدها در مقاله‌اي نام آنها را «مربع مرگ» گذاشت، يعني چهار تني که شعرشان زندگي و تازگي ندارد و مرده است. براهني از اين چهارتن بيشتر با سياوش کسرايي خصومت داشت و او را «آدم احمق و عقب مانده‌اي» مي‌دانست که «آرش کمانگير» ش به هيچ نمي‌ارزد. اما حکايتي که سايه درباره براهني ذکر مي‌کند آن است که سايه روزي در پيش نادر نادرپور از يکي از شعرهاي براهني تعريفي مي‌کند و مي‌گويد اين شعر به براهني نمي‌خورد و سروساماني دارد. نادر پور حرف سايه را به براهني مي‌رساند و براهني نادرپور را کچل مي‌کند که بايد مرا پيش سايه ببري. بالاخره براهني به خانه سايه مي‌رود اما هر تلاشي مي‌کند سايه چيزي درباره شعر او نمي‌گويد و تعريف و تمجيدي از او نمي‌شنود بلکه کمي هم دست‌اش مي‌اندازد!

پس از نقل اين خاطره، سايه مي‌گويد اين آدم‌ها (امثال براهني) براي من کوچک‌اند، اين هم يک نوع گدايي است و بدتر از گدايي معمول است و انسانيت را تحقير مي‌کند. اگر دکتر براهني دست به چنين کاري که سايه با آب و تاب فراوان تعريف کرده، زده باشد عملي وقيح و قبيح مرتکب شده که از او بسي بعيد است. براهني يکي از سرشناس‌ترين نويسندگان و منتقدان و شاعران متعهد معاصر است که عمري در جواني با سياست‌هاي تبعيض آميز رژيم پهلوي مبارزه کرد. من به عنوان يکي از خوانندگان آثار براهني هيچگاه انتظار نداشتم و تصور نمي‌کردم که او نزد کسي برود و براي شنيدن ستايشي از شعرش، چاپلوسي و گدايي کند. البته براهني حرف‌هاي سايه را بي‌پاسخ نگذاشته است: «من در تمام عمرم براي تاييد شعرم هرگز به منزل ابتهاج و امثال او نرفته‌ام. چون شعر من اساساً با شعر اينها فرق مي‌کرد. گذشته از آن، سايه اصلاً چيزي نمي‌دانست که بخواهد شعر مرا تاييدکند… اينها (سايه و دوستانش) آن موقع فکر مي‌کردند که آدم‌هاي گنده‌اي هستند و من با مقالاتي که در مورد اينها مي‌نوشتم اينها را از عرش به زمين زدم.»

پاسخ براهني بسيار صريح و گوياست، با وجود اين از ابتهاج بايد پرسيد که اگر براهني پيش او کاري کرده که انسانيت تحقير شده است! او چه لزومي ديده که اين خاطره زشت را که به سال‌هاي بسيار دور جواني هر دو بزرگوار مربوط است در کتابي ذکر و منتشر کرده است؟ اگر مقصود گوينده تحقير و تخفيف شخصيت يک نويسنده و شاعر و منتقد مشهور نبوده، پس چه مي‌تواند باشد؟ بايد صريح‌تر پرسيد که اگر براهني از سايه گدايي و با اين عمل‌اش انسانيت را تحقير کرده، چرا سايه که خود را در بلنداي عظمت و شکوه و غرور مي‌بيند و هيچگاه هم در زندگي‌اش انسانيت را تحقير نکرده، نه تنها از اين حقارت براهني چشم پوشي نکرده و او را نبخشيده بلکه آن را در اين سن پيري و بيماري براهني براي خيل طرفداران و دوستداران او بازگو کرده است؟ رسم بزرگان است؟

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar