صوت/ مثنوی خوانی- قسمت سی و هشتم- حکایت شیر و نخچیران
آخرين خبر/ مثنوي خواني يکي از مواردي که افراد عاشق ادبيات پارسي اوقات فراغت خود را به آن اختصاص مي دهند. مثنوي معنوي از گنجينه آثار قديمي است که هنوز هم انسان ها به دنبال مطالعه آن هستند. اما شايد درک آن براي تمام افراد آسان نباشد. در اين پادکست علي عرفانيان با خوانش اشعار مولوي و توضيح آن ها اين کار را براي ما ساده تر کرده است.
مثنوي معنوي، اثر گرانسنگ محمد جلال الدين بلخي، شاعر و عارف پارسي گوست. اين کتاب از ۲۶۰۰۰ بيت و شش دفتر تشکيل شده است و يکي از برترين کتابهاي ادبيات عرفاني کهن فارسي و حکمت ايراني پس از اسلام است. اين کتاب در قالب شعري مثنوي سروده شده است که در واقع عنوان کتاب نيز ميباشد.
اشعار مولوي به قدري جهان شمول است که ترجمه آن در ساير کشورها بسيار مورد استقبال قرار گرفته است به طوري که براي چند سال پياپي ديوان اشعار مولانا در صدر جدول پرفروشترين کتابهاي شعر در آمريکا قرار گرفت و اين شاعر ايراني بالاتر از شعراي نامي ادبيات انگليسي مانند شکسپير و بليک قرار گرفته است.
قسمت سي و هشتم ابيات 1263 تا 1303
چونک نزد چاه آمد شير ديد
کز ره آن خرگوش ماند و پا کشيد
گفت پا واپس کشيدي تو چرا
پاي را واپس مکش پيش اندر آ
گفت کو پايم که دست و پاي رفت
جان من لرزيد و دل از جاي رفت
رنگ رويم را نميبيني چو زر
ز اندرون خود ميدهد رنگم خبر
حق چو سيما را معرف خواندهست
چشم عارف سوي سيما ماندهست
رنگ و بو غماز آمد چون جرس
از فرس آگه کند بانگ فرس
بانگ هر چيزي رساند زو خبر
تا بداني بانگ خر از بانگ در
گفت پيغامبر به تمييز کسان
مرء مخفي لدي طياللسان
رنگ رو از حال دل دارد نشان
رحمتم کن مهر من در دل نشان
رنگ روي سرخ دارد بانگ شکر
بانگ روي زرد دارد صبر و نکر
در من آمد آنک دست و پا برد
رنگ رو و قوت و سيما برد
آنک در هر چه در آيد بشکند
هر درخت از بيخ و بن او بر کند
در من آمد آنک از وي گشت مات
آدمي و جانور جامد نبات
اين خود اجزا اند کليات ازو
زرد کرده رنگ و فاسد کرده بو
تا جهان گه صابرست و گه شکور
بوستان گه حله پوشد گاه عور
آفتابي کو بر آيد نارگون
ساعتي ديگر شود او سرنگون
اختران تافته بر چار طاق
لحظه لحظه مبتلاي احتراق
ماه کو افزود ز اختر در جمال
شد ز رنج دق او همچون خيال
اين زمين با سکون با ادب
اندر آرد زلزلهش در لرز تب
اي بسا که زين بلاي مر دريگ
گشته است اندر جهان او خرد و ريگ
اين هوا با روح آمد مقترن
چون قضا آيد وبا گشت و عفن
آب خوش کو روح را همشيره شد
در غديري زرد و تلخ و تيره شد
آتشي کو باد دارد در بروت
هم يکي بادي برو خواند يموت
حال دريا ز اضطراب و جوش او
فهم کن تبديلهاي هوش او
چرخ سرگردان که اندر جست و جوست
حال او چون حال فرزندان اوست
گه حضيض و گه ميانه گاه اوج
اندرو از سعد و نحسي فوج فوج
از خود اي جزوي ز کلها مختلط
فهم ميکن حالت هر منبسط
چونک کليات را رنجست و درد
جزو ايشان چون نباشد رويزرد
خاصه جزوي کو ز اضدادست جمع
ز آب و خاک و آتش و بادست جمع
اين عجب نبود که ميش از گرگ جست
اين عجب کين ميش دل در گرگ بست
زندگاني آشتي ضدهاست
مرگ آنک اندر ميانش جنگ خاست
لطف حق اين شير را و گور را
الف دادست اين دو ضد دور را
چون جهان رنجور و زنداني بود
چه عجب رنجور اگر فاني بود
خواند بر شير او ازين رو پندها
گفت من پس ماندهام زين بندها
...
سازنده علي عرفانيان
اپليکيشن castbox مثنوي خواني