شاعرانه/ امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش

آخرين خبر/چه فکر ميکني
که بادبان شکسته، زورق به گل نشستهاي است زندگي
در اين خراب ريخته
که رنگ عافيت از او گريخته
به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي
چه سهمناک بود سيل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمين و آسمان ز هم گسيخت
ستاره خوشه خوشه ريخت
و آفتاب
در کبود دره هاي آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد ميروي
چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمي شود
تو از هزاره هاي دور آمدي
در اين درازناي خون فشان
به هرقدم نشان نقش پاي توست
در اين درشت ناي ديو لاخ
زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست
بلند و پست اين گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفاي توست
به گوش بيستون هنوز
صداي تيشههاي توست
چه تازيانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهي که کوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن هنوز ان بلند دور
آن سپيده آن شکوفه زار انفجار نور
کهرباي آرزوست
سپيده اي که جان آدمي هماره در هواي اوست
به بوي يک نفس در ان زلال دم زدن
سزد اگر هزار باز بيفتي از نشيب راه و باز
رو نهي بدان فراز
چه فکر ميکني
جهان چو ابگينه شکسته ايست
که سرو راست هم در او
شکسته مينمايد
چنان نشسته کوه
در کمين اين غروب تنگ
که راه
بسته مينمايدت
زمان بيکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج
بسان رود که در نشيب دره سر به سنگ ميزند
رونده باش
اميد هيچ معجزي ز مرده نيست
زنده باش
هوشنگ ابتهاج (هـ.الف. سايه)